167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در خون دل مضايقه با غم نمي کنيم
    دايم درين پياله شراب سبيل هست
  • در حشر، کار تشنه ديدار مشکل است
    ورنه براي تشنه لبان سلسبيل هست
  • واصل به بحر مي شود اين جويبارها
    در پاي خم شکسته شود هر سبو که هست
  • با تشنگي باز که در زير آسمان
    دلهاي آب کرده بود، شبنمي که هست
  • بر مهلت زمانه دون اعتماد نيست
    چون صبح در خوشي به سر آور دمي که هست
  • سالک اگر به دامن خود پاي بشکند
    در دل کند مشاهده هر عالمي که هست
  • با خامشي بساز که در خاکدان دهر
    چاه فرامشي است همين محرمي که هست
  • دردست، صبح شيب، مي خوشگوار چيست؟
    در پيري اين سياه درون اين نگار چيست؟
  • در پرده حباب هوا نيست پايدار
    دلبستگي به اين نفس متسعار چيست؟
  • در حفظ جسم اين همه فکر محال چيست؟
    غير از شکست، عاقبت اين سفال چيست؟
  • انگار عيد آمد و نوروز هم رسيد
    جز طي عمر در گره ماه و سال چيست؟
  • آب گهر براي گهر ترجمان بس است
    گر در تو هست حالتي، اظهار حال چيست؟
  • در گلشني که خرمن گل مي رود به باد
    دلبستگي به خار و خس آشيانه چيست؟
  • چون در ميان کنار گرفتن ميسرست
    از حسرت کنار، غم بيکرانه چيست؟
  • چشم تو فارغ است ز عرض نياز ما
    در خواب ناز رفته چه داند فسانه چيست؟
  • صائب مجو کدورت خاطر ز عارفان
    غير از صفاي وقت در آيينه خانه چيست؟
  • اي صبح، آه سرد تو در انتظار کيست؟
    زخم دو تيغه باز تو از ذوالفقار کيست؟
  • در وصف صبح، اين سخنان چو آفتاب
    جز کلک صائب از قلم مشکبار کيست؟
  • از حيرت است در جگر سنگ پاي من
    هر دم مرا به عالم ديگر برنده کيست؟
  • گر آفتاب عشق کشد روي در نقاب
    اين ميوه هاي خام جهان را پزنده کيست؟
  • (در بحر فکر از سر اخلاص مي روم
    باشد يتيم اگر گهر من غريب نيست)
  • (در شمع بين که چون سرش افتاد زير پا
    يک پله فراز جهان بي نشيب نيست)
  • دل مي برد ز کف در و ديوار خانه ات
    گلميخ آستان تو بي عندليب نيست
  • از اشک و آه خويش نديدم نتيجه اي
    در طالع شرار و دخان بازگشت نيست
  • در واديي که قطع اميدست چاره ساز
    دردي که بي دوا نشد آن را علاج نيست
  • راضي نمي شوند به گنج از دل خراب
    در ملک عشق برده معمور باج نيست
  • انديشه صواب و خطا فرع خواهش است
    تدبير در مقام رضا احتياج نيست
  • در تنگي دل است شکرخنده ها نهان
    اين غنچه را به باد صبا احتياج نيست
  • درمانده ام به دست دل هرزه گرد خويش
    در دست باد برگ خزان را علاج نيست
  • تن در کشاکش فلک سفله داده ام
    جز پيروي دست، کمان را علاج نيست
  • در چار باغ دهر نسيم مراد نيست
    از ششدر جهات، اميد گشاد نيست
  • در راه ابر، تخم تمنا نکشته ام
    کشت مرا ملاحظه از برق و باد نيست
  • آن را که جذب عشق برون آرد از وطن
    چون ماه مصر در گرو خيرباد نيست
  • در مکتبي که ساده دلان مشق مي کنند
    رخسار صفحه نقش پذير مداد نيست
  • در عهد شيب، شکوه نسيان چرا کنم؟
    کم نعمتي است اين که جواني به ياد نيست؟
  • ما را به بخت شور خود اي دوست واگذار
    بادام تلخ در خور آغوش قند نيست
  • در چشم عاشقي که زبان دان ناز شد
    چين جبين يار، کم از ماه عيد نيست
  • در سوختن بلند نشد دود اين سپند
    چون من کسي ز نشو و نما نااميد نيست
  • چندين هزار صيد درين دشت پر فريب
    در خاک و خون تپيده و پيکان پديد نيست
  • در جوش و ذره، چشمه خورشيد گم شده است
    از موج تشنه، چشمه حيوان پديد نيست
  • دل واله نظاره و دلدار در حجاب
    آيينه محو و چهره جانان پديد نيست
  • دل در ميان داغ جگرسوز گم شده است
    از جوش لعل، کوه بدخشان پديد نيست
  • بيرون بر از سپهر مرا، روشني ببين
    نور چراغ در ته دامان پديد نيست
  • بند خموشي از دهن من گرفته اند
    در عالمي که هيچ زبان دان پديد نيست
  • صائب به شهرهاي دگر رو مرا ببين
    اين سرمه در سواد صفاهان پديد نيست
  • چون موجه سراب اسير کشاکش است
    پايي که در مقام رضا استوار نيست
  • پيداست چيست لنگر مشت غبار ما
    در عالمي که کوه گران پايدار نيست
  • (با حکمم ايزدي چه بود گير و دار خلق؟
    خاشاک را در آب روان اختيار نيست)
  • (در هيچ سينه نيست که نشکسته ناخني
    يک داغ سر به مهر درين لاله زار نيست)
  • در دست اگر چه هست به ظاهر عنان مرا
    چون طفل نوسوار مرا اختيار نيست