167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • هر کس به قدر هوش خود آزار مي کشد
    در بحر پر کنار، خطر بيکرانه است
  • بشکن طلسم صورت و جاويد زنده باش
    آب حيات در پس ديوار آينه است
  • در عهد حسن شوخ تو سيماب جلوه شد
    حيرانيي که لنگر طوفان آينه است
  • تسخير مشکل است پريزاد حسن را
    اين نقش در نگين سليمان آينه است
  • هر صبح نيکوان به در خانه اش روند
    اين منزلت ز پاکي دامان آينه است
  • اخفاي راز عشق تو در سينه چون کنم؟
    سيماب، گوهر من و گنجينه آينه است
  • مجنون که بود قافله سالار وحشيان
    در عهد ما پياده دنبال مانده اي است
  • باغ از شکوفه، ليلي چادر گرفته اي
    از لاله کوه، عاشق در خون تپيده اي است
  • آن را که هست کعبه مقصود در نظر
    چشم سفيد، جامه احرام تازه اي است
  • صائب در کريم به محتاج بسته نيست
    طاعت وسيله اي و عبادت بهانه اي است
  • گنجينه جواهر ما پاک گوهري است
    نقدي که در خزانه ما هست بي زري است
  • پيري چه خون که در جگر ما نمي کند
    قد دوتاي ما دويم چرخ چنبري است
  • گفتار دلفريب تو در پرده حجاب
    سيلاب عقل و هوش چو سر گوشي پري است
  • صائب ز مال حرص يکي مي شود هزار
    بيدرد را گمان که غنا در توانگري است
  • دانند عاقلان که ظفر در رکاب کيست
    هر چند دانه بيعدد و آسيا يکي است
  • آگاه نيستي که چه گلهاي آتشين
    در بوته هاي خار مغيلان تشنگي است
  • در چشم آبگينه ما دل رميدگان
    زنگ ملال، دامن صحراي خرمي است
  • رويي کز او دلي نگشايد نديدني است
    حرفي که مغز نيست در او ناشنيدني است
  • تا در لحد شود گل بي خار بسترت
    دامن ز خارزار علايق کشيدني است
  • چون کوه تا خزانه لعل و گهر شوي
    در زير تيغ، پاي به دامن کشيدني است
  • دندان نمودن است در رزق را کليد
    پستان خشک دايه قسمت گزيدني است
  • چپ مي رود به راست روان طريق عشق
    در گوش چرخ، حلقه آهي کشيدني است
  • از لعل آبدار تو طرفي نظر نبست
    از شور بحر در صدف ما گهر نبست
  • در آتشم ز آينه کز شوق ديدنت
    تا باز کرد ديده خود را دگر نبست
  • روي زمين گذر که سيل حوادث است
    هر کس ميان گشود در اينجا، کمر نبست
  • هر برگ سبز او کف افسوس ديگرست
    نخلي که در شکوفه پيري ثمر نبست
  • در پيش عارض تو مکرر گذشته است
    از برگ بر زمين شجر طور پشت دست
  • خرمن عنان گسسته در آيد به خانه اش
    مردانه گر به دانه زند مور پشت دست
  • در پيش قطره چون سپر اندازد از حباب؟
    موجي که زد به قلزم پرشور پشت دست
  • در عهد خوبي تو گذارند گلرخان
    گاهي به روي و گاه به دل غنچه وار دست
  • مي کرد در تهيه افسوس کوتهي
    مي بود همچو سرو مرا گر هزار دست
  • چون خرده زري که ترا هست رفتني است
    در آستين گره چه کني غنچه وار دست؟
  • در غيرتم که انجم شب زنده دار را
    تردستي خيال که از ديده خواب شست؟
  • چندان ز شرم روي تو زد غوطه در عرق
    کز روي ماه داغ کلف آفتاب شست
  • در عاشقي همين دل بلبل شکسته نيست
    اول سبوي غنچه درين رهگذر شکست
  • مژگان اشکبار تو اي شمع انجمن
    صد تيغ آبدار مرا در جگر شکست
  • صائب چه شکرهاست که ما را چو زلف، يار
    در هر شکستني به طريق دگر شکست
  • چندين جمال هست نهان در جلال دوست
    خوشتر ز گوشوار بود گوشمال دوست
  • در پرده آب کرد دل کاينات را
    اي واي اگر ز پرده برآيد جمال دوست
  • اوج وصال در خور پرواز ما نبود
    بي بال و پر شديم به اميد بال دوست
  • در نوبهار حشر نيايد برون ز خاک
    هر دانه دلي که نشد پايمال دوست
  • هر ذره اي نو اي اناالشمس مي زند
    در خانه ام ز روشني بي زوال دوست
  • ظرف حباب در خور بحر محيط زيست
    صائب مرا بس است اميد وصال دوست
  • رحم است بر کسي که ز کوتاه ديدگي
    در جستجوي ماه برآيد به بام دوست
  • دشمن به بيقراري من رحم مي کند
    در خاطرم عبور کند چون خرام دوست
  • از گيرودار سبحه و زنار فارغ است
    دستي که ماند در ته رطل گران دوست
  • بايد به زخم چنگل شهباز تن دهد
    چون بهله هر که دست کند در ميان دوست
  • از بوي پيرهن گذرد آستين فشان
    در مغز هر که ريشه دوانيد بوي دوست
  • در پرده سوخت شهپر مرغ نگاه را
    آه آن زمان که پرده برافتد ز روي دوست
  • از شش جهت به کعبه مقصد سبيل هست
    در هر زمين که جاده نباشد دليل هست