167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • عشق بلند در گرو قهر و لطف نيست
    دشنام فاش و خنده پنهان چه لازم است؟
  • در جنگ، مي کند لب خاموش کار تيغ
    دادن جواب مردم نادان چه لازم است؟
  • دارم زياد زلف بناگوش زيب او
    شام خوشي که فيض سحرها در او گم است
  • مژگان تاب خورده اشک آفرين ماست
    امروز رشته اي که گهرها در او گم است
  • پيشاني گشاده سختي کشان بود
    همواريي که کوه و کمرها در او گم است
  • داده است فيض عشق به ما پاشکستگان
    از خويش رفتني که سفرها در او گم است
  • دست ز کار رفته ارباب حيرت است
    برگ فتاده اي که ثمرها در او گم است
  • در راه دل، پياده دنبال مانده اي است
    هر چند عقل، قافله سالار عالم است
  • بر هر دلي که خواب گران پرده دار شد
    در آرزوي دولت بيدار عالم است
  • بر خود زبان آتش سوزان کند دراز
    چون خار هر که در پي آزار عالم است
  • در چشم عارفان جهان ابر رحمتي است
    اين غفلتي که پرده زنگار عالم است
  • بي چشم زخم نيست، اگر توتيا شده است
    گوي سري که در خم چوگان عالم است
  • بازي مخور که شيره جانهاست يکقلم
    شيرينيي که در شکرستان عالم است
  • در چشم عارفان، ورق باد برده اي است
    تختي که تکيه گاه سليمان عالم است
  • در دور ما که سنگ به سايل نمي دهند
    دست و دل گشاده نصيب فلاخن است
  • همت به بي نيازي من ناز مي کند
    يک سرو در سراسر اين سبز گلشن است
  • نتوان به روي دختر رز چشم غير ديد
    در خانه اي شراب ننوشم که روزن است
  • روشندلان هميشه سفر در وطن کنند
    استاده است شمع و همان گرم رفتن است
  • در انتظام کار جهان اهتمام خلق
    مشق جنون به خامه فولاد کردن است
  • ظالم به مرگ سير نگردد ز خون خلق
    در خواب، کار تشنه لبان آب خوردن است
  • روزي طلب ز درگه حق کن که پيش خلق
    لب بازکردنت در توفيق بستن است
  • گفتم کنم به گوشه نشيني علاج نفس
    غافل که سرفرازي سگ در نشستن است
  • آسودگي به کنج قناعت نشستن است
    سير بهشت در گره چشم بستن است
  • طفلي است راه خانه خود کرده است گم
    هر ناقصي که در صدد عيب جستن است
  • ما از شکست توبه محابا نمي کنيم
    چون زلف، حسن توبه ما در شکستن است
  • کفاره شراب خوريهاي بي حساب
    هشيار در ميانه مستان نشستن است
  • غافل مشو ز مرگ که در چشم اهل هوش
    موي سفيد، رشته به انگشت بستن است
  • درمان ما که سوخته ايم از فراق مي
    چون داغ لاله در دل ساغر نشستن است
  • صائب به زير چرخ فکندن بساط عيش
    در رهگذار سيل، فراغت نشستن است
  • در سينه همچو لاله گره کردن آه را
    پيوند خود ز عالم بالا گسستن است
  • پهلو تهي نمودن روشندلان ز خلق
    بر روي زنگيان در آيينه بستن است
  • انداختن بساط اقامت به زير چرخ
    در راه سيل پاي به دامن شکستن است
  • عريان شو از لباس تعلق که در سلوک
    سد ره است اگر همه احرام بستن است
  • بستن ره سؤال به ارباب احتياج
    صائب به روي خود در توفيق بستن است
  • روشنگر وجود به راه اوفتادن است
    در جويبار، سبزي آب از ستادن است
  • صائب بود به گرد سرش کعبه در طواف
    آن رهروي که منزلش از پا فتادن است
  • مرگ سبکروان طلب، آرميدن است
    چون نبض، زندگاني ما در تپيدن است
  • در شاهراه عشق ز افتادگي مترس
    کز پا فتادن تو به منزل رسيدن است
  • سي شب چراغ ميکده روشن بود ز مي
    مسجد ز شمع در شب آدينه روشن است
  • صبح قيامتي که جهان در حساب ازوست
    يک آه سرد از دل غم پرور من است
  • خون مي خورد ز تنگي ميدان روزگار
    اين آب بيقرار که در گوهر من است
  • در بند روزگار نباشد جنون من
    زنجير من چو تيغ همان جوهر من است
  • چون شمع استخوان مرا آب مي کند
    اين آتشي که در ته خاکستر من است
  • داغي که هست زير سياهي گشاده روي
    امروز در بساط فلک اختر من است
  • از برگريز حادثه صائب مسلم است
    اين گلشني که در ته بال و پر من است
  • تخم محبتي که سويداي عالم است
    امروز در زمين دل قابل من است
  • طوفان نوح را به نظر درنياورد
    شور محبتي که در آب و گل من است
  • دارد ز خون صيد حرم دست در نگار
    سنگين دلي که درصدد بسمل من است
  • با پاکدامنان نظري هست حسن را
    تا آفتاب سرزده، در خانه من است
  • اين کوه غم که در دل ديوانه من است
    سنگ ملامت ابجد طفلانه من است