نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
عشق بلند
در
گرو قهر و لطف نيست
دشنام فاش و خنده پنهان چه لازم است؟
در
جنگ، مي کند لب خاموش کار تيغ
دادن جواب مردم نادان چه لازم است؟
دارم زياد زلف بناگوش زيب او
شام خوشي که فيض سحرها
در
او گم است
مژگان تاب خورده اشک آفرين ماست
امروز رشته اي که گهرها
در
او گم است
پيشاني گشاده سختي کشان بود
همواريي که کوه و کمرها
در
او گم است
داده است فيض عشق به ما پاشکستگان
از خويش رفتني که سفرها
در
او گم است
دست ز کار رفته ارباب حيرت است
برگ فتاده اي که ثمرها
در
او گم است
در
راه دل، پياده دنبال مانده اي است
هر چند عقل، قافله سالار عالم است
بر هر دلي که خواب گران پرده دار شد
در
آرزوي دولت بيدار عالم است
بر خود زبان آتش سوزان کند دراز
چون خار هر که
در
پي آزار عالم است
در
چشم عارفان جهان ابر رحمتي است
اين غفلتي که پرده زنگار عالم است
بي چشم زخم نيست، اگر توتيا شده است
گوي سري که
در
خم چوگان عالم است
بازي مخور که شيره جانهاست يکقلم
شيرينيي که
در
شکرستان عالم است
در
چشم عارفان، ورق باد برده اي است
تختي که تکيه گاه سليمان عالم است
در
دور ما که سنگ به سايل نمي دهند
دست و دل گشاده نصيب فلاخن است
همت به بي نيازي من ناز مي کند
يک سرو
در
سراسر اين سبز گلشن است
نتوان به روي دختر رز چشم غير ديد
در
خانه اي شراب ننوشم که روزن است
روشندلان هميشه سفر
در
وطن کنند
استاده است شمع و همان گرم رفتن است
در
انتظام کار جهان اهتمام خلق
مشق جنون به خامه فولاد کردن است
ظالم به مرگ سير نگردد ز خون خلق
در
خواب، کار تشنه لبان آب خوردن است
روزي طلب ز درگه حق کن که پيش خلق
لب بازکردنت
در
توفيق بستن است
گفتم کنم به گوشه نشيني علاج نفس
غافل که سرفرازي سگ
در
نشستن است
آسودگي به کنج قناعت نشستن است
سير بهشت
در
گره چشم بستن است
طفلي است راه خانه خود کرده است گم
هر ناقصي که
در
صدد عيب جستن است
ما از شکست توبه محابا نمي کنيم
چون زلف، حسن توبه ما
در
شکستن است
کفاره شراب خوريهاي بي حساب
هشيار
در
ميانه مستان نشستن است
غافل مشو ز مرگ که
در
چشم اهل هوش
موي سفيد، رشته به انگشت بستن است
درمان ما که سوخته ايم از فراق مي
چون داغ لاله
در
دل ساغر نشستن است
صائب به زير چرخ فکندن بساط عيش
در
رهگذار سيل، فراغت نشستن است
در
سينه همچو لاله گره کردن آه را
پيوند خود ز عالم بالا گسستن است
پهلو تهي نمودن روشندلان ز خلق
بر روي زنگيان
در
آيينه بستن است
انداختن بساط اقامت به زير چرخ
در
راه سيل پاي به دامن شکستن است
عريان شو از لباس تعلق که
در
سلوک
سد ره است اگر همه احرام بستن است
بستن ره سؤال به ارباب احتياج
صائب به روي خود
در
توفيق بستن است
روشنگر وجود به راه اوفتادن است
در
جويبار، سبزي آب از ستادن است
صائب بود به گرد سرش کعبه
در
طواف
آن رهروي که منزلش از پا فتادن است
مرگ سبکروان طلب، آرميدن است
چون نبض، زندگاني ما
در
تپيدن است
در
شاهراه عشق ز افتادگي مترس
کز پا فتادن تو به منزل رسيدن است
سي شب چراغ ميکده روشن بود ز مي
مسجد ز شمع
در
شب آدينه روشن است
صبح قيامتي که جهان
در
حساب ازوست
يک آه سرد از دل غم پرور من است
خون مي خورد ز تنگي ميدان روزگار
اين آب بيقرار که
در
گوهر من است
در
بند روزگار نباشد جنون من
زنجير من چو تيغ همان جوهر من است
چون شمع استخوان مرا آب مي کند
اين آتشي که
در
ته خاکستر من است
داغي که هست زير سياهي گشاده روي
امروز
در
بساط فلک اختر من است
از برگريز حادثه صائب مسلم است
اين گلشني که
در
ته بال و پر من است
تخم محبتي که سويداي عالم است
امروز
در
زمين دل قابل من است
طوفان نوح را به نظر درنياورد
شور محبتي که
در
آب و گل من است
دارد ز خون صيد حرم دست
در
نگار
سنگين دلي که درصدد بسمل من است
با پاکدامنان نظري هست حسن را
تا آفتاب سرزده،
در
خانه من است
اين کوه غم که
در
دل ديوانه من است
سنگ ملامت ابجد طفلانه من است
صفحه قبل
1
...
1443
1444
1445
1446
1447
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن