167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • هر دل که به سينه کسي ديد
    يا در کف غم سپرد و يا برد
  • يار آمد و ساخت خانه در دل
    شاه آمد و خانه گدا برد
  • بگذار که در وحل بميرم
    اين لاشه که آب کاروان برد
  • عاشق نه خود از در تو شد دور
    با زاغ چه حيله کاستخوان برد؟
  • اي طايفه اي که درتان نيست
    هيهات که در کدام کاريد؟
  • ما را دل و ديده بندگي گفت
    در خدمت آن پسر بگوييد
  • چشمش من مستمند را کشت
    در گوش وي اين قدر بگوييد
  • گر از دهنت خبر توان يافت
    در راه عدم سفر توان کرد
  • مي حاجت نيست مستيم را
    در چشم تو تا خمار باشد
  • ما خود به حصور مرده بوديم
    خاصه که فراق در ميان شد
  • فرياد که عشق کهنه نو شد
    جان در کف عاشقي گرو شد
  • هر ماهي، اگر چو تو شود ماه
    با روي تو در نظر نيايد
  • با خاک درت رواست ما را
    گر سرمه به چشم در نيايد
  • از قبله ابروي تو هر شب
    بس دست که در دعا برآيد
  • خسرو که در آب ديده غرق است
    بازا آکه به آشنا برآيد
  • شبها ز هوا گرفته ام باز
    وقت است که در نشيمن آيد
  • شد موسم آنکه در گلستان
    بلبل به نوا به گفتن آيد
  • وز ناله مرغ و گريه ابر
    گل خندد و در شکفتن آيد
  • در زلف بتان، مپيچ، اي دل
    کاين رشته سري دراز دارد
  • بيچاره کسي که بر در تو
    يک سينه و صد نياز دارد
  • سوزد دل خود، اگر بگويم
    دل نيست که در زمان نسوزد
  • از غمزه مسوز عالمي را
    تا بنده در آن ميان نسوزد
  • آن را که چو مصطفي دليل است
    در قافله از بلا نترسد
  • اشکم چو زند بر آسمان موج
    در خرمن ماه خوشه رويد
  • هر صبح طلايه دار آدم
    در راه فلک دو اسبه پويد