نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
دستي که از فراق تو بر دل نهاده ايم
در
قطع راه شوق به شهپر برابرست
بر آتشي که
در
جگر ما نهفته است
همواري سپهر به صرصر برابرست
در
قلزمي که حيرت ديدار ناخداست
موج عنان گسسته به لنگر برابرست
دارد به چهره گوهر ما
در
محيط عشق
گرد يتيميي که به ساحل برابرست
در
وصل و هجر، سوختگان گريه مي کنند
از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست
در
زير پاي سدره و طوبي است مرقدش
هر کشته را که جلوه قاتل برابرست
گردي است خط يار که چون خاک کربلا
در
منزلت به خون دو عالم برابرست
بيکس نواز باش که هر طفل بي پدر
در
منزلت به عيسي مريم برابرست
نقد حيات
در
گره غنچه بسته است
عمر گل شکفته به شبنم برابرست
در
دل خليده است ز مژگان او مرا
خاري که با هزار گلستان برابرست
در
کام هر که ذوق قناعت چشيده است
خون جگر به نعمت الوان برابرست
در
ديده کسي که به وحدت گرفت انس
کثرت به چارموجه طوفان برابرست
در
ديده کسي که سيه روزگار شد
صبح وطن به شام غريبان برابرست
باقي نسازد آن که به آثار نام خويش
در
زندگي و مرگ به حيوان برابرست
جمعيتي که تفرقه خاطر آورد
در
چشم من به خواب پريشان برابرست
از ميزبان تکلف بسيار
در
سلوک
با جرأت فضولي مهمان برابرست
از دخل رو متاب که انگشت اعتراض
در
صافي کلام به سوهان برابرست؟
وصلي که پاي شرم و حيا
در
ميان بود
مضمون او مشو که به هجران برابرست
هر سينه اي که هست
در
او خارخار عشق
صائب به صد هزار گلستان برابرست
خطي که از ذقن به بناگوش مي رود
در
خاصيت به تبت وارون برابرست
در
ملک آرميده حسن است خط سبز
گردي که با هزار شبيخون برابرست
در
خانمان خرابي ما خشکي سپهر
با ترکتاز قلزم و جيحون برابرست
در
زير پاي عشق، سر خاکسار ماست
آن کاسه سرنگون که به گردون برابرست
موج سراب و طره ليلي، ز بيخودي
در
ديده يگانه مجنون برابرست
سوداي عشق
در
سر مجنون بي کلاه
با تکمه کلاه فريدون برابرست
در
چشم داغ ديده صائب درين بهار
هر لاله اي به کاسه پر خون برابرست
در
ديده اي که هست ز بينش شراره اي
هر لاله اي به سوخته جاني برابرست
غير از تو اي نگار ز سيمين بران کراست
در
پيرهن تني که به جاني برابرست؟
نان خسان به خشکي منت سرشته است
زان لقمه الخدر که
در
او استخوان پرست
با خامشان بود
در
و ديوار هم سخن
چون بي زبان شوي همه جا همزبان پرست
در
تنگناي دل گره غنچه باز شد
هر خانه اي که تنگ بود دلگشاترست
با فقر خوش برآي که
در
وقت برگريز
آن را که برگ عيش بود بينواترست
چشم بد از تو دور که
در
پرده بوي تو
صد پيرهن ز نکهت يوسف رساترست
دايم به جاي دانه دل خويش مي خورد
مرغي که
در
رياض جهان خوش نواترست
دل مي دهد به عاشق بيدل به دور خط
در
وقت احتياج، کرم خوشنماترست
صائب
در
اين زمانه بيگانه آشنا
بيگانگي ز خلق به دل آشناترست
با فقر خوش برآي که صد پرده خواب امن
در
چشم من ز دولت بيدار خوشترست
گردد سبک ز سنگ، دل نخل ميوه دار
ديوانه
در
ميانه بازار خوشترست
در
کشوري که روي دلي نيست جلوه گر
آيينه زير پرده زنگار خوشترست
سنگ مزار اگر چه گرانجان و ناخوش است
در
چشم من ز مردم بيکار خوشترست
در
خانه شرف بود اختر شکفته تر
خال سيه به کنج لب يار خوشترست
در
دام زير خاک خطر بيشتر بود
از تار سبحه، رشته زنار خوشترست
هر رخنه اي که هست فساد زمانه را
در
بزم مي ز ديده هشيار خوشترست
در
خاکهاي نرم بود دام بيشتر
سوهان مرا ز مردم هموار خوشترست
از شمع بزم اگر چه ثبات قدم خوش است
در
سوختن، شتاب ز پروانه خوشترست
مستان نمي رسند به کيفيت هوا
در
نوبهار توبه ز پيمانه خوشترست
تيغ است
در
بريدن ره نعل واژگون
بهر خداپرست صنمخانه خوشترست
دست از ستم مدار که
در
روز بازخواست
از شمع کشته، شکوه ما بي زبانترست
مگشا لب سؤال که روزي فزون خورد
هر کس که
در
بساط جهان بي دهانترست
در
کارخانه اي که ندانند قدر کار
از کار هر که دست کشد کاردانترست
صفحه قبل
1
...
1441
1442
1443
1444
1445
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن