167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • دو چشم خسرو از باريدن در
    کف شاهنشه باران عطا شد
  • کدامين ديده در وي نيست حيران؟
    مگر چشمي که او بينا نباشد
  • به نوعي دل ز خسرو در تو بستم
    که با غير توام پروا نباشد
  • غمت شد در دل شوريده ساکن
    که جاي گنج جز ويران نباشد
  • وفا در نيکوان چندان نباشد
    ترا خود هيچ بويي زان نباشد
  • مرا گوييد منگر در جوانان
    که خوبي جز بلاي جان نباشد
  • نظر در روي تو خود کرده ام من
    بلي، خود کرده را درمان نباشد
  • ز هجران سوخت خسرو، وه که در عشق
    چه نيکو باشد، ار هجران نباشد
  • دلي کز نيکوان دردي ندارد
    چو سنگي دان که در ديوار باشد
  • ز آهم تير بستان، هم مرا کش
    ترا گر تير در ترکش نباشد
  • خوشم من، گر کشي زارم، اگر چه
    کس در کشتن خود خوش نباشد
  • مسلمانان من آن بت مي پرستم
    که در بت خانه هاي چين نباشد
  • مرا گوييد در هجران، مخور غم
    کسي بي دوست چون غمگين نباشد؟
  • خط شيرين به زير لب چو طوطي ست
    که شکر پاره در منقار دارد
  • خطا باشد که زلفت مشک خوانم
    که در هر چين دو صد تاتار دارد
  • نيم بلبل، چرا آن زاغ زلفت؟
    نشيمن گاه در گلزار دارد
  • سوار من که ره در سينه دارد
    زبان پر مهر و دل پر کينه دارد
  • کسي از هفت بام چرخ بگذشت
    که باغ هشت در مأموا ندارد
  • کسي کاين جا مربع مي نشيند
    در ايوان مثمن جا ندارد
  • چو در گيسو گره بندي، بسا دل
    که اقطاع ترا دربست گردد
  • ببين در جان من، مخرام، جانا
    که ديده زير پايت پست گردد
  • اگر خامه کند وصف جمالت
    که خسرو را قلم در دست گردد
  • چو دزدانم کشد آن در و گوهر
    چو گاه خنده دندان را بدزدد
  • نخسپد کس شب از افغان خسرو
    اگر چه در دل افغان را بدزدد
  • ز سر تا پاي زلفت يک شکن نيست
    که در هر مو گرفتاري ندارد