نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
دامي که غير خوردن دل نيست دانه اش
امروز
در
بساط زمين دام صحبت است
آنجا که آفتاب حوادث شود بلند
در
ابر مي گريز که حصن سلامت است
اين تخم توبه اي که تو
در
خاک کرده اي
موقوف آبياري اشک ندامت است
هشيار زيستن نه ز قانون حکمت است
در
کارخانه اي که نظامش به غفلت است
اين کنج عزلتي که گرفته است شيخ شهر
در
چشم اهل ديد کمينگاه شهرت است
بند از دهان کيسه گشودن، نه از زبان
اي خواجه
در
طريقه ما شکر نعمت است
دشت گشاده را نشود بستگي نصيب
سين سخا کليد
در
باغ جنت است
يک کشتي درست به ساحل نمي رسد
زين شورشي که
در
سر درياي وحدت است
چشمي که باز کردن آن به ز (بستن است)
در
عالم مشاهده آن چشم عبرت است
آگاه را سفيدي مو تازيانه اي است
در
ديده هاي نرم، رگ خواب غفلت است
چرخ وسيع، چشمه سوزن بود (بر او)
در
ديده کسي که مقيد به ساعت است
راز دو کون
در
گره نقطه بسته است
گشتن به هر کتاب سراپا چه حاجت است؟
از شمع بي نياز بود خاک کشتگان
در
کوه لعل لاله حمرا چه حاجت است؟
خصمي چو کجروي همه جا
در
رکاب اوست
افلاک را به دشمني ما چه حاجت است؟
از دل، گرفتگي به تماشا نمي رود
نقش و نگار بر
در
زندان چه حاجت است؟
پيري ز ميل سيب زنخدان حجاب نيست
در
ميوه بهشتي به دندان چه حاجت است؟
بيدار از نسيم قيامت نمي شود
در
هر دلي که ناله ني بي سرايت است
تازه است دايم از سيهي داغ عندليب
در
گلشني که زاغ و زغن بي نهايت است
مشمار سهل رخنه گفتار خويش را
کاين رخنه
در
خرابي تن بي نهايت است
دست ز کار رفته ز برگ است بيشتر
در
کشوري که سيب ذقن بي نهايت است
در
زير پاي عشق فتاده است آسمان
عشق اين سواد را، تل الله اکبرست
از نعل واژگون مرو از راه زينهار
در
زير موج ريگ روان آب کوثرست
صائب کسي که گوشه عزلت گزيده است
در
چشمها عزيز چو گوگرد احمرست
در
بحر شعر، خامشي از لاف بهترست
دست بلند، حجت عجز شناورست
مهر از جهان ببر که غذاي لطيف او
خوني است
در
لباس، اگر شير مادرست
صبر گران رکاب نيايد به کار عشق
در
بحر بيکنار چه حاجت به لنگرست؟
زان جلوه ها که سرو تو
در
کار باغ کرد
طوق گلوي فاختگان خط ساغرست
سرچشمه اي که خضر ازو چشم آب داد
در
زير دامن خط سبز تو مضمرست
دارد خبر ز آه من و تنگناي چرخ
هر شعله اي که
در
قفس تنگ مجمرست
پاي شکسته بر سر زانوي منزل است
دست ز کار رفته
در
آغوش دلبرست
آن را که
در
وطن لب ناني ميسرست
سي شب ز ماه عيد سرايش منورست
در
خانه هاي کهنه بود مور و مار بيش
حرص و امل به طينت پيران فزونترست
در
کنه ذات، فکر به جايي نمي رسد
درياي بيکنار چه جاي شناورست؟
فردي که ساده است نيارند
در
حساب
ديوانه را چه کار به ديوان محشرست؟
حقي که هست دختر رز را به ميکشان
در
پيش حق شناس به از شير مادرست
در
بحر بيکنار نگيرد قرار موج
هر ناز او مقدمه ناز ديگرست
زان تيغ الحذر که ز پيچ و خم ميان
در
چشم موشکاف، سراپاي جوهرست
زين صيدها که هست درين طرفه صيدگاه
در
پاي خم شکار بط مي نکوترست
در
اوج اعتبار به عزلت توان رسيد
مرغ شکسته بال به عنقا برابرست
يوسف چسان دلير تماشاي خود کند؟
يعقوب
در
کمين و زليخا برابرست
هر گوشه اي که گوشه چشمي
در
او بود
گر چشم سوزن است به دنيا برابرست
در
چار فصل چون نبود سرو تازه روي؟
بي حاصلي به حاصل دنيا برابرست
در
شب مشو دلير به عصيان که از نجوم
چندين هزار ديده بينا برابرست
در
چشم عارفي که به مغز جهان رسيد
صبح نشاط با کف دريا برابرست
در
پله اي که سنگدليهاي کعبه است
ريگ روان و آبله پا برابرست
با درد عشق، طاقت و بيطاقتي يکي است
تمکين کوه و کاه
در
اينجا برابرست
تلخي نمي رسد به قناعت رسيدگان
در
کام مور، خاک به شکر برابرست
اين گريه اي که هست گره
در
گلو مرا
هر قطره اش به دانه گوهر برابرست
از فيض عشق
در
قدح لاله رنگ ماست
خونابه اي که با مي احمر برابرست
در
کام ماهيي که به تلخي برآمده است
درياي تلخ و شور به کوثر برابرست
صفحه قبل
1
...
1440
1441
1442
1443
1444
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن