نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
عشاقنامه عراقي
آن غزل
در
فراق جانان بود
وين يکي
در
وصال بايد زود
همه
در
عشق خود فنا طلبند
که بقا
در
فناي ايشان است
بي خبر
در
بريدن منزل
قند بر دوش و کاه و جو
در
دل
مجلس گرم و غرقه
در
اسرار
چون
در
آن معرض آمد اين گفتار
گلخني زخم تير
در
دل خورد
جان و تن نيز
در
سردل کرد
کي ز تيرت الم رسد؟ که مرا
ديده
در
حيرت است و دل
در
غش
گرچه
در
جان توست کان علوم
در
تنت هست گلخني ز ظلوم
سر ما و آستانه
در
تو
منتظر تا رويم
در
سر تو
تو مپندار کز
در
تو رويم
به سر تو، که
در
سر تو رويم
شبي، آن مه، چو جمله خلق بخفت
زد
در
شيخ و
در
جوابش گفت:
آن چنان
در
دلي، که پندارم
ناظرم
در
تو دايم، اي دلبند
شده مردم به شيخ
در
، نگران
شيخ
در
روي آن پري حيران
ديوان فرخي سيستاني
چو غوطه خورد
در
آب کبود مرغ سپيد
ز چشم ديده نهان شد
در
آسمان کوکب
چو خسرو ملکان عم خويشتن محمود
بتيغ
در
فکند
در
هزار شهر شغب
خداي
در
خور هر کس دهد هر آنچه دهد
در
اين حديث يقينند مردمان اغلب
سبزه گشت از
در
سماع و شراب
روز گشت از
در
نشاط و طرب
از بخشش او
در
کف هر زاير گنجيست
وز هيبت او
در
دل هر حاسد ماريست
در
بزم، درم باري و دينار فشانيست
در
رزم، مبارز شکر و شير شکاريست
در
هر سخني زان تو علمي وسخاييست
در
هر نکتي زان تو حلمي و وقاريست
تا
در
بر هر پستي پيوسته بلنديست
تا
در
پس هر ليلي آينده نهاريست
خواجه سيدبوبکر حصيري که خداي
هرچه داده ست بدو،
در
خور او، وز
در
اوست
هر چه
در
گيتي از معني خواهند گيست
نام او با صلت نيکو
در
دفتراوست
تا خواسته با قارون
در
خاک نهانست
بدخواه و بد انديشش
در
خاک نهان باد
در
دولت و
در
مرتبت و مملکت او را
چندانکه بخواهد ز خداوند زمان باد
ديدن تو
در
دل هر بنده اي
از طرب و شادي صد
در
گشاد
هر روز مرا عشق نگاري بسر آيد
در
باز کند ناگه و گستاخ
در
آيد
درگاه ملک جاي شهانست و شهانرا
زان
در
، شرف افزايد و زان
در
بطر آيد
عشق بر من
در
نشاط ببست
عشق بر من
در
بلا بگشاد
من يقينم که
در
اين پنجه سال ايچ کسي
در
خور نامه او نامه بکس نفرستاد
شاخ کرگانشان بود ميخ طويله
در
سفر
چنگ شيرانشان بود تعويذ اسبان
در
شکار
خزاين ملکان جمله
در
خزاين تست
سليح شاهان
در
قلعه هاي تست انبار
به بتکده
در
، بت را خزينه اي کردند
در
آن خزينه بصندوقهاي پيل، گهر
خداي داند کآنجا چه مايه مردم بود
همه
در
آرزوي جنگ و جنگ را از
در
در
دويدند بسوي تو قطار از سر کوه
باز گستردي
در
دامن کهشان بقطار
گاه
در
موکب شاهانه تو جوشن پوش
گاه
در
مجلس فرخنده تو باده گسار
باموکبيان جويم
در
موکب او جاي
با مجلسيان يابم
در
جلس او بار
تا
در
عوض عمر که بدهي ز پي دين
در
مصر کند قرمطيانرا همه بردار
ز نسرين
در
آويختي عقد لؤلؤ
زگلبن
در
آويختي عقد گوهر
هر چه
در
هندوستان پيل مصاف آراي بود
پيش کردي و
در
آوردي بدشت شا بهار
همه جهد تو
در
آن بود که ايزد فرمود
رنج کش بودي
در
طاعت ايزد هموار
مردم فربي
در
خانه نگنجد بمثل
لاغر آگاه نگردي که
در
آيد بکنار
همچنين عيد بشادي بگذاراد هزار
در
جهانداري و
در
دولت پيروز اختر
بامدادان بوي فردوس برين آيد همي
از
در
باغ و
در
راغ و زکوه و جويبار
بتير
در
بر شيران ره پياده کند
چنانکه
در
دل پيلان بنيزه راه سوار
در
علم چنانست که او داند و ايزد
در
جود چنانست که من دانم و زوار
در
تخته بنام ادبا دارد اثواب
در
بدره بنام شعرا دارد دينار
آن سخن خواهد پاکيزه چو
در
بافته
در
وين سخن گويد پيوسته چو پيوسته درر
دشمن را
در
دو ديده داري اخگر
گويي
در
آب تيغ داري آذر
وگر که رستم پيلي بکشت
در
خردي
هزار پيل دمان کشته اي تو
در
بربر
آن بصدر اندر شايسته چو
در
مغز خرد
وان بملک اندر بايسته چو
در
ديده بصر
در
دليران بگه معرکه زانسان نگرد
که دليران بگه معرکه
در
مرد حشر
قيصر رومي پيش تو
در
آيد بسلام
قلعه روميه را پيش تو بگشايد
در
يکي مشک
در
دهان، يکي حله بر کتف
يکي آرزو بدست، يکي دوست
در
کنار
تا جهانست جهاندار تو بادي و مباد
در
جهانداري و
در
دولت تو هيچ غير
باغ شکفته اي ، چو
در
آيي ببزمگاه
شير دمنده اي، چو
در
آيي بکار زار
آنکه مرده ست همي سوزد
در
آتش تيز
وانکه زنده ست همي غلطد
در
خون جگر
در
سراي گشاده ست بر وضيع و شريف
نهاده روي جهاني بدان مبارک
در
سواري کز
در
ميدان درآيد
به حيرت
در
فتد دلهاي نظار
زان بيم که
در
خواب فراق تو ببينم
برهم نزنم ديده و
در
ديده نهم خار
در
نام نديماني و
در
جاه وزيران
وندر سپه سلطان با حشمت سالار
شعر
در
تهنيت شاهي من دانم گفت
تو
در
آن شعر که فردا بطرازم بنگر
دلم
در
جنبش آمد بار ديگر
ندانم تا چه دارد باز
در
سر
همه
در
انده من سوخته دل
همه
در
حسرت من خسته جگر
چون
در
ميان باغت دامي بگستريدند
با زاغ
در
فتادي ناگه بدام اندر
در
چغاني رود اگر روزي فروشويد دو دست
ماهيانرا چون صدف
در
تن پديد آيد درر
آن کز
در
چه است فرو افکند بچاه
وان کز
در
سرير نشاندش بر سرير
تا خلف را خسرو ايران از آنجابرگرفت
در
ستم بودند و
در
بيداد هر بيدادگر
چنانکه
در
سير انبياست
در
خور او
کتابها متواتر همي شود مسطور
هزار
در
صلتش کمترين کسور بود
به نادره بتوان يافت
در
عطاش کسور
آنکه بر کندبيک حمله
در
قلعه تاغ
وانکه بگشاد بيک تير
در
ارگ زرنگ
هميشه
در
بر او دلبران چون شيرين
هماره بر
در
او کهتران چون هوشنگ
روزيست که
در
سال نيابند چنين روز
ساليست که
در
عمر نيابند چنين سال
در
زاويه امروز بخندد لب زاهد
در
صومعه امروز بجنبد لب ابدال
از تازه گل لاله که
در
باغ بخندد
در
باغ نکوتر نگري چشم شود آل
چون لاله
در
آن خدمت فرخنده همي خند
چون سرو
در
آن دولت پاينده همي بال
زان مي که ياقوت سرخ گردد
در
خانه، از عکس او
در
و بام
در
جنگ جستن چو طوس نوذر
در
ديو کشتن چو رستم سام
در
عطا دادن و سخاست مقيم
در
کريمي و مردميست مدام
در
راي او بلندي و
در
طبع او هنر
درخلق او بزرگي ودر خوي اوکرم
زبيم ناوک و تيغش همي نيايد خواب
پلنگ را
در
کوه و نهنگ را
در
يم
هر کجا
در
نگري سبزه بودپيش دو چشم
هر کجا
در
گذري گل سپري زير قدم
رايتش ساکن نگردد يک زمان
در
يک زمين
رخشش آرامش نگيرد ساعتي
در
يک مقام
در
چهره او روز بهي بود پديدار
در
ابر گرانبار پديدار بود نم
لاجرم روي بزرگان همه سوي
در
اوست
حاجبند ايشان گويي و
در
خواجه حرم
در
وزيري نکني جز همه حري تلقين
در
نديمي نکني جز همه رادي تعليم
عيد اوفرخ و از آمدن عيد شريف
در
دل او طرب و
در
دل بدخواه الم
بدانديش او گشته
در
روز جنگ
چو
در
کينه اردشير اردوان
هميشه تابود آز و اميد
در
دل خلق
چنان چو آتش
در
سنگ وگوهر اندر کان
همايوني وفرخنده چنين بادي همه ساله
ولي
در
سايه تو شاد و تو
در
سايه يزدان
جعدشان
در
مجلس او مشکبار
زلفشان
در
پيش او عنبر فشان
دست آن انداخته
در
پيش اين
پاي اين انداخته
در
پيش آن
وقت آن آمد که
در
تازد به روم
نيزه اندر دست و
در
بازو کمان
تا چو بر آيد نبات و تيره شود ابر
در
مه ارديبهشت و
در
مه بهمن
ازنهيب او نيارد شير
در
صحرا گذشت
زين قبل باشد همه ساله ببيشه
در
نهان
تا نيابي
در
ضمير مردم سفله وفا
همچنان چون مهرباني
در
دل نامهربان
در
قسطنطين صد ره ز
در
خيبر مه
قاضي شهر گواهي دهد امروز بر اين
گر خداوند مراشاه جهان امر کند
بر شاه آرد
در
دست
در
قسطنطين
در
سراي تو و
در
خيل غلامان تو باد
هر نگاري که برون آرنداز ترکستان
در
سراي ترا خسروان نماز برند
چنانکه دهقان
در
پيش آذر برزين
گر
در
خرد و راي چون تو بودي بيژن
در
چاه مر اورا بنيفکندي گرگين
صفحه قبل
1
...
142
143
144
145
146
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن