167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • به چشم همت سرشار چون دو دست تهي است
    متاع هر دو جهان در قمارخانه دوست
  • مرا به خاک در دوست آشنايي نيست
    به آشنايي دل مي روم به خانه دوست
  • ز عشق در اگر نور آشنايي هست
    به زير خاک هم اميد روشنايي هست
  • چه گل ز ديدن صياد مي تواني چيد؟
    ترا که در قفس انديشه رهايي هست
  • عنايتي است که بند قبا گشايي خود
    وگرنه دست مرا در گرهگشايي هست
  • چه نعمتي است که تن پروران نمي دانند
    که عيش روي زمين در برهنه پايي هست
  • ز خواب ناز ظفر وا نمي کند نرگس
    زبان سبزه نورسته در فسانه کيست؟
  • مي صبوح که در جام صبح ريخته است؟
    سياه مستي شب از مي شبانه کيست؟
  • نظر به خوشه پروين سيه نمي سازد
    دل رميده ما در هواي دانه کيست
  • اگر چه زهره شيرست آب وادي عشق
    ز ازدحام جگرتشنگان در او جا نيست
  • به چشم هر که در آن روي آتشين محوست
    بهشت تفرقه خاطر تماشا نيست
  • کدام شبنم گستاخ در نظر بازي است؟
    که رنگ عصمت گلهاي باغ بر جا نيست
  • در آشيانه سيمرغ همت صائب
    نشان لکه پيسي ز زال دنيا نيست
  • برو گل اين زر خود در کنار آتش ريز
    که خونبهاي خس آشيانه ما نيست
  • به جاي نقطه سويدا ز کلک مي ريزد
    فغان که اهل دلي در زمانه ما نيست
  • چرا کنيم سخن دلپذير چون صائب؟
    سخن پذير دلي در زمانه ما نيست
  • به آبداري لعل تو هيچ گوهر نيست
    به اين صفا، گهري در ضمير کوثر نيست
  • ثبات عمر به پيري مجو که در پستي
    عنان کشيدن آب روان ميسر نيست
  • به غير گرسنگي در ميان نعمتها
    چه نعمت است که سيري ازان ميسر نيست؟
  • بياض گردن او در کتابخانه حسن
    سفينه اي است که حاجت به انتخابش نيست
  • نداده اند ترا چشم خرده بين، ورنه
    کدام نقطه که در سينه صد کتابش نيست؟
  • منم که خانه به دوش توکلم ورنه
    کدام قطره که در بحر، خانه خواهش نيست؟
  • اگر چه گل دگري مي زند به دستارش
    چه فتنه هاست که در نرگس سياهش نيست
  • نکرد گريه ما در دل فلک تأثير
    گناه تخم چه باشد، زمين چو قابل نيست؟
  • ز جام چشم غزالان خمار مي شکنيم
    دل رميده ما در کمين محمل نيست
  • به مجلسي که در او داروگير منعي است
    اگر بهشت بود، دلنشين آدم نيست
  • کرم در آب و گل چرخ تنگ ميدان نيست
    به روزنامه خورشيد، مد احسان نيست
  • صدف به کد يمين رزق خويش مي گيرد
    نم سخاوت ذاتي در ابر نيسان نيست
  • به چشم دقت اگر در وجود سير کني
    عيان شود که دل ذره تنگ ميدان نيست
  • دويي به راه نگاه تو خار ريخته است
    وگرنه سبزه بيگانه در گلستان نيست
  • نه هر که حرف شناسد به غور حسن رسد
    سواد خط بناگوش در دبستان نيست
  • توان ز روزن دل چار فصل را ديدن
    چنين بنايي در چارسوي امکان نيست
  • در گشاده بود شرط ميهمان طلبي
    به ميهماني آن کس مرو که خندان نيست
  • کدام مغز که در جستجوي نکهت تو
    چو گردباد، سراسر رو بيابان نيست؟
  • خوشم به دامن صحراي بيخودي صائب
    که نقش پاي غزالي در آن بيابان نيست
  • به بيقراري دل وا شده است ديده ما
    سپند در نظر ما ز بيقراران نيست
  • هميشه ابرتري هست در نظر صائب
    خرابه دل ما بي هواي باران نيست
  • فضاي چرخ مقام نفس کشيدن نيست
    مسوز شمع در آن خانه اي که روزن نيست
  • ز سير دايمي چرخ مي شود معلوم
    که در بساط زمين جاي آرميدن نيست
  • چه خون که در جگرم مي کند پشيماني
    شراب خوردن من کم ز شيشه خوردن نيست
  • زمين چو ريگ روان است بر جناح سفر
    در او فشردن پاي ثبات ممکن نيست
  • به داغ عشق در اينجا اگر نسوخته اي
    ز آفتاب قيامت نجات ممکن نيست
  • ز شيوه تو چنان عام شد گرفتاري
    که سرو و سون آزاد در زمان تو نيست
  • هميشه از رگ گردن، سنانش آماده است
    سري که در قدم خاک آستان تو نيست
  • بناز بر نفس آتشين خود صائب
    که هيچ سينه بي جوش در زمان تو نيست
  • مگر تو خود به خموشي ثناي خودگويي
    وگرنه هيچ زبان در خور ثناي تو نيست
  • مگر ز نعمت ديدار سير چشم شود
    وگرنه هر دو جهان در خور گداي تو نيست
  • به غير خشم که در خوردنش وبالي نيست
    درين بساط دگر روزي حلالي نيست
  • به خوردن دل خود همچو ماه قانع شو
    که در بساط فلک، روزي حلالي نيست
  • هزار عقده فزون است سرو را در دل
    فسانه اي است که آزاده را ملالي نيست