نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
به چشم همت سرشار چون دو دست تهي است
متاع هر دو جهان
در
قمارخانه دوست
مرا به خاک
در
دوست آشنايي نيست
به آشنايي دل مي روم به خانه دوست
ز عشق
در
اگر نور آشنايي هست
به زير خاک هم اميد روشنايي هست
چه گل ز ديدن صياد مي تواني چيد؟
ترا که
در
قفس انديشه رهايي هست
عنايتي است که بند قبا گشايي خود
وگرنه دست مرا
در
گرهگشايي هست
چه نعمتي است که تن پروران نمي دانند
که عيش روي زمين
در
برهنه پايي هست
ز خواب ناز ظفر وا نمي کند نرگس
زبان سبزه نورسته
در
فسانه کيست؟
مي صبوح که
در
جام صبح ريخته است؟
سياه مستي شب از مي شبانه کيست؟
نظر به خوشه پروين سيه نمي سازد
دل رميده ما
در
هواي دانه کيست
اگر چه زهره شيرست آب وادي عشق
ز ازدحام جگرتشنگان
در
او جا نيست
به چشم هر که
در
آن روي آتشين محوست
بهشت تفرقه خاطر تماشا نيست
کدام شبنم گستاخ
در
نظر بازي است؟
که رنگ عصمت گلهاي باغ بر جا نيست
در
آشيانه سيمرغ همت صائب
نشان لکه پيسي ز زال دنيا نيست
برو گل اين زر خود
در
کنار آتش ريز
که خونبهاي خس آشيانه ما نيست
به جاي نقطه سويدا ز کلک مي ريزد
فغان که اهل دلي
در
زمانه ما نيست
چرا کنيم سخن دلپذير چون صائب؟
سخن پذير دلي
در
زمانه ما نيست
به آبداري لعل تو هيچ گوهر نيست
به اين صفا، گهري
در
ضمير کوثر نيست
ثبات عمر به پيري مجو که
در
پستي
عنان کشيدن آب روان ميسر نيست
به غير گرسنگي
در
ميان نعمتها
چه نعمت است که سيري ازان ميسر نيست؟
بياض گردن او
در
کتابخانه حسن
سفينه اي است که حاجت به انتخابش نيست
نداده اند ترا چشم خرده بين، ورنه
کدام نقطه که
در
سينه صد کتابش نيست؟
منم که خانه به دوش توکلم ورنه
کدام قطره که
در
بحر، خانه خواهش نيست؟
اگر چه گل دگري مي زند به دستارش
چه فتنه هاست که
در
نرگس سياهش نيست
نکرد گريه ما
در
دل فلک تأثير
گناه تخم چه باشد، زمين چو قابل نيست؟
ز جام چشم غزالان خمار مي شکنيم
دل رميده ما
در
کمين محمل نيست
به مجلسي که
در
او داروگير منعي است
اگر بهشت بود، دلنشين آدم نيست
کرم
در
آب و گل چرخ تنگ ميدان نيست
به روزنامه خورشيد، مد احسان نيست
صدف به کد يمين رزق خويش مي گيرد
نم سخاوت ذاتي
در
ابر نيسان نيست
به چشم دقت اگر
در
وجود سير کني
عيان شود که دل ذره تنگ ميدان نيست
دويي به راه نگاه تو خار ريخته است
وگرنه سبزه بيگانه
در
گلستان نيست
نه هر که حرف شناسد به غور حسن رسد
سواد خط بناگوش
در
دبستان نيست
توان ز روزن دل چار فصل را ديدن
چنين بنايي
در
چارسوي امکان نيست
در
گشاده بود شرط ميهمان طلبي
به ميهماني آن کس مرو که خندان نيست
کدام مغز که
در
جستجوي نکهت تو
چو گردباد، سراسر رو بيابان نيست؟
خوشم به دامن صحراي بيخودي صائب
که نقش پاي غزالي
در
آن بيابان نيست
به بيقراري دل وا شده است ديده ما
سپند
در
نظر ما ز بيقراران نيست
هميشه ابرتري هست
در
نظر صائب
خرابه دل ما بي هواي باران نيست
فضاي چرخ مقام نفس کشيدن نيست
مسوز شمع
در
آن خانه اي که روزن نيست
ز سير دايمي چرخ مي شود معلوم
که
در
بساط زمين جاي آرميدن نيست
چه خون که
در
جگرم مي کند پشيماني
شراب خوردن من کم ز شيشه خوردن نيست
زمين چو ريگ روان است بر جناح سفر
در
او فشردن پاي ثبات ممکن نيست
به داغ عشق
در
اينجا اگر نسوخته اي
ز آفتاب قيامت نجات ممکن نيست
ز شيوه تو چنان عام شد گرفتاري
که سرو و سون آزاد
در
زمان تو نيست
هميشه از رگ گردن، سنانش آماده است
سري که
در
قدم خاک آستان تو نيست
بناز بر نفس آتشين خود صائب
که هيچ سينه بي جوش
در
زمان تو نيست
مگر تو خود به خموشي ثناي خودگويي
وگرنه هيچ زبان
در
خور ثناي تو نيست
مگر ز نعمت ديدار سير چشم شود
وگرنه هر دو جهان
در
خور گداي تو نيست
به غير خشم که
در
خوردنش وبالي نيست
درين بساط دگر روزي حلالي نيست
به خوردن دل خود همچو ماه قانع شو
که
در
بساط فلک، روزي حلالي نيست
هزار عقده فزون است سرو را
در
دل
فسانه اي است که آزاده را ملالي نيست
صفحه قبل
1
...
1437
1438
1439
1440
1441
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن