نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
بيا به ملک قناعت که عيش روي زمين
تمام
در
شکن نقش بوريا خفته است
ز بس به کشتن من تيغ مايل افتاده است
هزار مرتبه
در
پاي قاتل افتاده است
به نامرادي ما عشق مايل افتاده است
وگرنه مطلب کونين
در
دل افتاده است
در
آن محيط کرم، دور باش منعي نيست
کف از سبکسري خود به ساحل افتاده است
همان که
در
طلبش رفته اي ز خود بيرون
تمام روز به ميخانه دل افتاده است
نصيب کشته عشق از بهشت جاويدان
همين بس است که
در
پاي قاتل افتاده است
به خاکساري افتادگان نمي خندد
کسي که يک دو قدم
در
پي افتاده است
اگر چه
در
ته ديوارم از گراني جسم
دل رميده من خانه را جدا کرده است
همين ستاره رازي که
در
دل است مرا
هزار پيرهن صبح را قبا کرده است
به لامکان حقيقت کجا رسد زاهد؟
که زهد بر رخش از قبله،
در
برآورده است
هماي عشق که افلاک سايه پرور اوست
در
آشيانه ما بال و پر برآورده است
ز عطسه غنچه نشکفته
در
چمن نگذاشت
به کاکل که شبيخون دگر صبا زده است؟
ز پيش زود رود پاي کوته انديشي
که تکيه
در
ره سيلاب بر عصا زده است
گشاده روي شو، از حادثات ايمن باش
که سنگ بر
در
نابسته هيچ کس نزده است
اگر ز اهل دلي، باش
در
سفر دايم
که نقطه از حرکت صد کتاب گرديده است
ز سير خانه آيينه چون به بزم آيد
گمان برند که
در
آفتاب گرديده است
ز تخم سوخته ما نظر دريغ مدار
ترا که آينه
در
دست، آب گرديده است
به احتياط سخن کن که دولت بيدار
در
آن حريم که صائب بود، گرانخوابي است
به احتياط سخن
در
حضور خوبان کن
که خوي سنگدلان آبگينه حلبي است
عروس عافيتي را که خلق مي طلبند
چو نيک درنگري،
در
حباله عزبي است
در
آن رهي که به مستي توان سلامت رفت
قدم شمرده نهادن دليل هشياري است
ميان حسن تو و حسن يوسف مصري
تفاوتي است که
در
خانگي و بازاري است
ز خاکبازي اطفال مي توان دريافت
که عيش روي زمين
در
مقام بيخبري است
به لفظ نازک صائب معاني رنگين
شراب لعلي
در
شيشه هاي شيرازي است
هزار تنگ شکر خواب
در
بغل دارد
چه راحت است که با بورياي درويشي است
غبار حادثه
در
خلوتش ندارد راه
دلي که آينه دانش رداي درويشي است
چرا به مشعل زرين شاه رشک برد؟
چراغ زنده دلي
در
سراي درويشي است
مراست چشم رهايي ز بحر خونخواري
که هر حباب
در
او پرده دار طوفاني است
وجود عشق درين خاکدان پر وحشت
چو آتشي است که
در
دامن بياباني است
خوش است رشته به قرب گهر، ازين غافل
که
در
گسستن او تيز کرده دنداني است
ز چين ابروي دلدار نيستم نوميد
که نوبهار
در
آغاز، غنچه پيشاني است
مرا چگونه جلاي وطن کند دلگير؟
که
در
صدف، گهرم بي صدف ز غلطاني است
اگر چه دورم ازان آستان، نيم دلگير
که از خيال تو دل
در
بهشت روحاني است
خوشم به درد که
در
پرده شکيبايي است
بدم به داغ که آيينه دار رسوايي است
غبار وحشت من گر چه لامکان سيرست
هنوز
در
دل من آرزوي تنهايي است
در
آن مقام که حيرت دليل دانايي است
نفس شمرده زدن نيز بادپيمايي است
به خون خويش سرانجام مي دهد محضر
سيه دلي که چو طاوس
در
خودآرايي است
کسي ز سير مقامات کام دل برداشت
که همچو ني کمر خويش
در
دميدن بست
مريز رنگ اقامت درين رباط دو
در
که وقت کوچ رسيده است نانشسته درست
نماند بوته خاري جهان امکان را
که بر اميد تو صياد
در
کمين ننشست
قدم ز غمکده اختيار بيرون نه
که
در
بهشت رضا هيچ کس غمين ننشست
دگر ز بخيه مژگان بهم نمي آيد
ز انتظار تو
در
ديده اي که خواب شکست
دگر چگونه کنم
در
لباس دعوي زهد؟
که زير خرقه مرا شيشه شراب شکست
نفس ز سينه من زخمدار مي آيد
که اشک
در
جگرم تيغ آبدار شکست
چنان ز شوکت حسن تو انجمن شد تنگ
که شمع را مژه
در
چشم اشکبار شکست
ز اضطراب دل ايمن چسان شوم صائب؟
که شيشه
در
بغل من هزار بار شکست
نفس ز سينه من زخمدار مي آيد
ز بس که
در
دل مجروح تير آه شکست
امان نداد کسادي که سر برون آريم
بهاي يوسف ما
در
حريم چاه شکست
حضور گوشه نشينان کنج عزلت را
ز بستن
در
کاشانه مي توان دانست
چو خون مرده نيايد به کار زنده دلان
شبي که زنده ندارند
در
محبت دوست
صفحه قبل
1
...
1436
1437
1438
1439
1440
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن