نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
دليل ايمني ملک نيستي صائب
همين بس است که روي وجود
در
عدم است
سحاب گرد کدورت شراب صبحدم است
نشاط روي زمين
در
رکاب صبحدم است
دمي که تيره نباشد، دم مسيحايي است
شبي که خوش گذرد
در
حساب صبحدم است
جهان ز پرتو خورشيد غوطه زد
در
تيغ
هنوز شبنم ما مست خواب صبحدم است
ز سايه پر و بال هما که
در
گذرست
زوال دولت ناپايدار معلوم است
برون ميار دل روشن از بغل صائب
رواج آينه
در
زنگبار معلوم است
ز سايه پر و بال هما که
در
گذرست
شتاب دولت عاشق زوال معلوم است
حلال، صرف محال است
در
حرام شود
ز خرج، دخل حرام و حلال معلوم است
برآ ز عالم گل، باش
در
حرم دايم
که از طواف، غرض قطع اين بيابان است
ببند
در
به رخ آرزو اگر مردي
وگرنه بستن سد سکندر آسان ا ست
دل رميده من
در
ميان خلق، بود
سفينه اي که عنانش به دست طوفان است
چگونه فکر اقامت کند درين ميدان؟
سري که
در
خم فرمان هفت چوگان است
مجوي
در
صدف تن ز جان پاک قرار
که بيقرار بود گوهري که غلطان است
ز جان سوخته چشم يقين شود روشن
ترا خيال که اين سرمه
در
صفاهان است
ازان ز سايه اهل کرم گريزانم
که رد خلق شدن
در
قبول احسان است
مپرس حال دل بيقرار از عاشق
که
در
صدف نبود گوهري که غلطان است
ز بخت تيره ندارد ملال روشندل
که برق
در
ته ابر سياه خندان است
مدار دست ز دامان بيخودي صائب
که
در
بهشت بود ديده اي که حيران است
در
آن مقام که بايد گزيد دشمن را
زبان خويش گزيدن شعار مردان است
طلا شده است مس هر که
در
جهان صائب
ز پرتو نظر خوش عيار مردان است
اگر ز چشم غلط بين نقاب بردارند
زلال خضر نهان
در
سياهي سخن است
اگر حيات ابد خواهي از سخن مگذر
که آب خضر نهان
در
سياهي سخن است
مدان ز عشق جگرسوز حسن را غافل
که شمع بيش ز پروانه
در
گداختن است
هنوز مي چکد از چهره تو آب حيات
هنوز سرو قدت
در
هواي خويشتن است
ز تنگناي صدف بي حجاب بيرون آي
که گوهر تو نهان
در
صفاي خويشتن است
ز نقطه تخم محبت فشانده
در
دلها
ز نوخطان که به مردم ربايي سخن است؟
زلال خضر، گره
در
سياهي ظلمات
چو خون مرده ز شرم روايي سخن است
کجاست شهرت من پاي
در
رکاب آرد
هنوز اول عالم گشايي سخن است!
اگر به شيشه گردون کنند، مي شکند
ز جوش عشق شرابي که
در
اياغ من است
غبار ديده يعقوب، سد راه شده است
وگرنه يوسف گم گشته
در
سراغ من است
دگر دل که خراشيده ام نمي دانم؟
که ناخن مه نو
در
کمين داغ من است
دگر چه کار کند سعي طالع وارون؟
که خضر
در
پي پيچيدن عنان من است
بهار
در
پس ديوار باغ پنهان شد
ز بس که منفعل از چشم خونفشان من است
ز پاره گشتن پيوند جسم معلوم است
که ماه
در
ته پيران کتان من است
ز شعرهاي ترم گرم اين چنين مگذر
که آب خضر نهان
در
شب سياه من است
به چشم کم منگر
در
دوات تيره دلم
که چله خانه يوسف درون چاه من است
تو سعي کن نشوي
در
حرم بيابان مرگ
وگرنه هر کمر مور شاهراه من است
ز مهر کاسه دريوزه چون به کف دارد؟
اگر نه صبح گداي
در
سراي من است
تو ز انتظار هما استخوان خود بگداز
که
در
خرابه ما جغد نيز ميمون است
ز زنگ، آينه آفتاب
در
خطرست
اگر عيار تريهاي روزگار اين است
ز زهد خشک اثر
در
جهان نخواهد ماند
اگر طراوت ايام نوبهار اين است
سري کز افسر خورشيد مي ستاند باج
همان سرشت که
در
وي هواي خدمت اوست
تپيدن دل بيتاب
در
طريق طلب
مرا ز منت پا بي نياز ساخته است
ز محفلي که مرا جستن است
در
خاطر
سپند از آتش سوزنده برنخاسته است
گناه روي به آيينه مي کند نسبت
سيه دلي که کمر
در
شکست ما بسته است
چو موج محو شو اينجا که تخته تعليم
در
رسيدن دريا به ناخدا بسته است
فراغبال درين بوستان نمي باشد
که بوي سنبل و گل، دام
در
هوا بسته است
نماند ناخن تدبير
در
کفم صائب
که اين گره به سر زلف مدعا بسته است؟
شود ز روزن و
در
خانه ها غبارآلود
صفاي سينه به پوشيدن نظر بسته است
چنان که راحت چشم است
در
نديدنها
حضور گوش به شنيدن خبر بسته است
صفحه قبل
1
...
1435
1436
1437
1438
1439
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن