167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • تازيم، در غم تو جامه درم
    وز پس مرگ نوبت کفن است
  • چشم من خاک جسم من تر کرد
    گر چه يک قطره هم در او نم نيست
  • گر جهاني غم است در دل من
    چون تو اندر دل مني غم نيست
  • در دهان و ميانت مي بينم
    نيستي هست، ليک هستي نيست
  • گاه گاهم به قبله بودي روي
    تا تو در پيش من نشستي، نيست
  • در دل او نکرد کار، ار چه
    سنگ از افغان من، فغان برداشت
  • غنچه ديدم که از نسيم صبا
    همچو من دست در گريبان داشت
  • او همي رفت وخلق در عقبش
    وحده لاشريک له مي گفت
  • خسروا، با شب فراق بساز
    کافتاب تو در عدم رفته ست
  • حسن تو عالمي بخواهد سوخت
    هم در آغاز مي توان دانست
  • آن نه چشمي ست کز کرشمه ناز
    ديده را هر نظر که هست در اوست
  • گرد ابروي تست جاي نماز
    باز در چشم بنده آب وضوست
  • فتنه چشم تو نمي خسپد
    زانکش از غمزه خار در پهلوست
  • به يک جام باده به صحرا فگند
    دلم هر چه در پرده راز داشت
  • به سويش نمي ديدم از بيم جان
    که در چشم او مستي آغاز داشت
  • دل من که تيري درو مانده بود
    به ناله خراشي در آواز داشت
  • تحمل بسي کرد گل در بهار
    ولي پيش رويش بقايي نداشت
  • زهي جان به جانان سپرده، دريغ
    که در خورد همت صلايي نداشت
  • صبوري برون شد ضروري ز من
    که در سينه تنگ جايي نداشت
  • فلک عاشقي را چو بر من گماشت
    جز اين در خزينه بلايي نداشت
  • چه بينم به بيهوده در باغ دهر؟
    که هرگز نسيم وفايي نداشت
  • نسيم چون مشک در خاک ريخت
    مگر بوي آن خوش پسر يافته ست
  • چه زنار کفرست هر موي او
    که در هر يک ايماني آويخته ست
  • غمم سهل گيريد و مسکين کسي
    که در زلف جاناني آويخته ست
  • به دنباله زلف مگذار کار
    دلي را کز آن زلف در هم تر است