167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ز بس که واله و حيران و بيقرار خودست
    گرفته آينه بر کف در انتظار خودست
  • مباش بي نفس سرد يک زمان صائب
    که آه سرد در آن نشأه سايه بيدست
  • به خارخار هوس دامن تو در گروست
    وگرنه باديه عشق بي خس و خارست
  • جهان به مجلس مستان بيخرد ماند
    که در شکنجه بود هر کسي که هشيارست
  • به مجمعي که فتادي بساز با ياران
    که در نماز جماعت شتاب بيکارست
  • به طبع تازه صائب فسردگي مرساد!
    که در بهار و خزان خامه اش گهربارست
  • حضور خاطر اگر در نماز معتبرست
    اميد ما به نماز نکرده بيشترست
  • شرر به آتش و شبنم به بوستان برگشت
    حضور خاطر عاشق هنوز در سفرست
  • حباب کسب هوا مي کند ز بي بصري
    درين محيط که کشتي نوح در خطرست
  • دل شکسته به قرب خداي راهبرست
    که شيشه چون شکند در دکان شيشه گرست
  • صفاي آب روان بيشتر ز استاده است
    چه نعمتي است که عمر عزيز در گذرست
  • مي رسيده ز خم جلوه مي کند در جام
    نهفته هاي پدر جمله ظاهر از پسرست
  • ز دلشکستگي خود غمين مشو صائب
    که شيشه چون شکند در دکان شيشه گرست
  • ميان خرمن گل غوطه چون تواند زد؟
    هنوز بلبل ما در حجاب بال و پرست
  • شکفته باش که در حلقه رضاکيشان
    جبين گشاده چو افتاد از بلا سپرست
  • نفس درازي بلبل دليل بيدردي است
    که در جگر شکند ناله اي که با اثرست
  • مريز خار به راه من اي سياه درون
    که خون در آبله اهل درد نيشترست
  • دلي که بال و پر همتش نريخته است
    اگر چه در ته خاک است، آسمان سيرست
  • ز نقش خود نتواند گذشت کوته بين
    اگر به کعبه رود بت پرست، در ديرست
  • به غير آه نداريم در جگر چيزي
    متاع خانه ما چون کمان همين تيرست
  • به احتياط قدم در طريق عشق گذار
    که داغ لاله اين دشت، ديده شيرست
  • هميشه در دل فرهاد مي کند جولان
    چه شد که دامن شيرين به دست پرويزست
  • منم که دام بلايم رهايي قفس است
    وداع زندگيم در جدايي قفس است
  • هنوز در گره غنچه است نکهت گل
    چه وقت چاک گريبان گشايي قفس است؟
  • فروغ گوهر بينش گرفته است غبار
    تميز مردم اين روزگار در گوش است
  • در آن مقام که من قطره مي زنم صائب
    غبار هستي کونين، گرد پاپوش است
  • سکون ز مرکز و گردش بجاست از پرگار
    پياله در حرکت، صحبت آرميده خوش است
  • تمام سوز نگشت از شتاب، پروانه
    سفر در آتش سوزان عنان کشيده خوش است
  • خزان ز جمع دل پاره پاره فارغ شد
    مرا همان جگر پاره پاره در پيش است
  • اشاره فهم نه اي، ورنه پيش اهل نظر
    ز گفتگوي صريح اين اشاره در پيش است
  • به گرد اهل توکل کجا رسي زاهد؟
    ترا که صد گره از استخاره در پيش است
  • به خاکساري اگر پيش مي رود ره عشق
    گل پياده ز سرو سواره در پيش است
  • ميان کعبه و بتخانه مانده ام حيران
    که گوي کودک بي معرفت در اعراف است
  • شراب روشن اگر روي در زوال آورد
    خوشم که سر زدن ماهتاب نزديک است
  • ز عيد روزه شود بسته گر در جنت
    خوشم که ميکده را فتح باب نزديک است
  • ز باده توبه در ايام نوجواني کن
    برآ ز بحر خطر تا کنار نزديک است
  • ز رنگ عالم ايجاد، بوي خون شنود
    کسي که روي دلش در جهان بيرنگ است
  • فريب نازکي دست آن نگاه مخور
    که در فشردن دل، سخت آهنين چنگ است
  • به زعم بيخبران بال مي زنم ز نشاط
    وگرنه در قفسم جاي بوي گل تنگ است
  • حصار عافيت جان ماست غفلت ما
    که ايمن است ز نشتر رگي که در سنگ است
  • مشو ز سختي ايام نااميد که لعل
    ز آفتاب خورد رزق اگر چه در سنگ است
  • به خرمن دگران هر که مي پرد چشمش
    هزار رخنه فزون در دلش چو غربال است
  • اگر به چشم بصيرت نظر کني صائب
    چه نيشها که نهان در پرند اقبال است
  • سرود مجلس ما جوش مستي ازل است
    بط شراب در اينجا خروس بي محل است
  • حضور عالم ايجاد در قرار دل است
    سفر اگر همه يک منزل است بار دل است
  • فغان که ديده جوهرشناس نيست ترا
    وگرنه گوهر مقصود در کنار دل است
  • اگر به خضر نگردد دچار در ظاهر
    همان تپيدن پوشيده رهنماي دل است
  • ز چشمه آينه جويبار گردد صاف
    صفاي عالم ايجاد در صفاي دل است
  • ز طفل مشربي ما به خنده تن در داد
    وگرنه غنچه شدن باغ دلگشاي دل است
  • به آفتاب حقيقت کسي رسد صائب
    که همچو سايه شب و روز در قفاي دل است