167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ز چشم شور مکافات مزد خواهد يافت
    ستمگري که نمک در شرابها انداخت
  • اگر ستاره من سوخت عشق عالمسوز
    ز داغ در جگرم آفتابها انداخت
  • چو تير راست، گريزان ز کجروي بودم
    فلک چرا چو کمان در کشاکشم انداخت؟
  • خبر نداشت که آتش مراست آب حيات
    کسي که همچو سمندر در آتشم انداخت
  • بنفشه پيش خطت قفل بر زبان انداخت
    گهر ز شرم لبت سنگ در دهان انداخت
  • ز سنگ تفرقه يک شيشه درست نماند
    چه فتنه بود که زلف تو در ميان انداخت
  • کدام سينه هدف شد، که ناوکش خود را
    نفس گداخته در خانه کمان انداخت
  • فسردگي نفس شعله را گره زده بود
    سپند، زمزمه عشق در ميان انداخت
  • گذشت پرتو روي تو بر بساط چمن
    عقيق لاله و گل در دهان شبنم سوخت
  • ز خار زار قدم بر بساط گل دارم
    مرا که برگ سفر در قدم توکل ريخت
  • اگر برون کني از دل هواي آزادي
    بهشت در قفس تنگ مي نمايندت
  • ز زنگ، آينه دل اگر بپردازي
    هزار آينه در زرنگ مي نمايندت
  • کباب شد دلم از بويش اين شراب کجاست؟
    شکست در جگرم شيشه اين گلاب کجاست؟
  • پلي است در گذر سيل حادثات فلک
    درين قلمرو سيلاب، وقت خواب کجاست؟
  • بهار در دل هر غنچه عالمي دارد
    ترا خيال که عالم همين و جا اينجاست
  • در آن جهان نتوان يافتن سعادت عشق
    سري برآر ز خود، سايه هما اينجاست
  • دواي درد طلب نيست در جهان صائب
    ترا خيال که اين درد را دوا اينجاست
  • چنان در آتش بيطاقتي فشردم پاي
    که از سپند به تحسين من فغان برخاست
  • زبان ناله بلبل چو غنچه پيچيده است
    در آن چمن که مرا بند از زبان برخاست
  • مرا که خرمن گل در کنار مي بايد
    ازين چه سود که ديوار گلستان پيداست؟
  • به طرز تازه قسم ياد مي کنم صائب
    که جاي طالب آمل در اصفهان پيداست
  • شده است ناز غرورت يکي هزار امروز
    در آبگينه نظر کرده اي، چنين پيداست
  • ز رستخيز نباشد گناهکاران را
    ز خود حسابي، در دل قيامتي که مراست
  • چو کوتهي نبود در رسايي قسمت
    چرا دراز شود دست حاجتي که مراست؟
  • ز بخل نيست اگر بسته ايم راه سؤال
    در آستين کف سايل ز پيشدستي ماست
  • نهشت در سر ما مغز، پوچ گوييها
    فناي خرمن هستي ز باد دستي ماست
  • ز چهره گل سيراب، رنگ شد سفري
    هنوز شبنم بيدرد در شکرخواب است
  • شتاب در ره مقصد درنگ مي آرد
    که خرج راه شود رهروي که بيتاب است
  • ميان صوفي پشمينه پوش و زاهد خشک
    تفاوتي است که در خار پشت و سنجاب است
  • به گرد دامن منزل کجا رسي صائب؟
    چنين که عزم ترا پاي سعي در خواب است
  • عيار آتش روي ترا چه مي داند؟
    هنوز ديده آيينه در شکرخواب است
  • همين نه خانه ما در گذار سيلاب است
    بناي زندگي خضر نيز بر آب است
  • کجا خورد غم عريان تنان، خودآرايي
    که تا به گردن خود در سمور و سنجاب است
  • سپهر در خم صاحبدلان عبث کرده است
    نهنگ را چه غم از حلقه دام گرداب است؟
  • برون ز بحر تهيدست آيد آن غواص
    که در صدف طلبد گوهري که ناياب است
  • به زهد خشک قناعت نمي توان کردن
    کنون که هر سر خاري پياله در دست است
  • هزار رنگ گل فيض در گل صبح است
    اثر ز حلقه به گوشان بلبل صبح است
  • ازان به زندگي خويش خلق مي لرزند
    که دايم از نفس اين شمع در ره بادست
  • نشاط عالم بي اعتبار درگردست
    چو برق، خوشدلي روزگار در گردست
  • ز سير دايمي مهر مي توان دانست
    که مهر عالم ناپايدار در گردست
  • قرار نيست به يک جاي مهر تابان را
    هميشه دولت ناپايدار در گردست
  • ز مهر و ماه تهي نيست کاسه گردون
    هميشه مهره اين بد قمار در گردست
  • به پيچ و تاب شود منتهي کشاکش حرص
    به گنج تا نرسيده است مار در گردست
  • مريز رنگ اقامت درين خراب آباد
    که خاک چون فلک بي مدار در گردست
  • بجاست تا حرم کعبه، همچو قبله نما
    درون سينه دل بيقرار در گردست
  • بشوي گرد کدورت ز صفحه خاطر
    درين دو هفته که ابر بهار در گردست
  • غبار هستي عالم به گرد چون نرود؟
    چنين که توسن آن شهسوار در گردست
  • چگونه پاي به دامن کشند حق طلبان؟
    که نقش پاي درين رهگذار در گردست
  • اگر چه راه طلب طي به جستجو نشود
    مرا همان دل اميدوار در گردست
  • گشاد قفل دل زنگ بسته عاشق
    به يک اشاره ابروي يار در بندست