نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
ز چشم شور مکافات مزد خواهد يافت
ستمگري که نمک
در
شرابها انداخت
اگر ستاره من سوخت عشق عالمسوز
ز داغ
در
جگرم آفتابها انداخت
چو تير راست، گريزان ز کجروي بودم
فلک چرا چو کمان
در
کشاکشم انداخت؟
خبر نداشت که آتش مراست آب حيات
کسي که همچو سمندر
در
آتشم انداخت
بنفشه پيش خطت قفل بر زبان انداخت
گهر ز شرم لبت سنگ
در
دهان انداخت
ز سنگ تفرقه يک شيشه درست نماند
چه فتنه بود که زلف تو
در
ميان انداخت
کدام سينه هدف شد، که ناوکش خود را
نفس گداخته
در
خانه کمان انداخت
فسردگي نفس شعله را گره زده بود
سپند، زمزمه عشق
در
ميان انداخت
گذشت پرتو روي تو بر بساط چمن
عقيق لاله و گل
در
دهان شبنم سوخت
ز خار زار قدم بر بساط گل دارم
مرا که برگ سفر
در
قدم توکل ريخت
اگر برون کني از دل هواي آزادي
بهشت
در
قفس تنگ مي نمايندت
ز زنگ، آينه دل اگر بپردازي
هزار آينه
در
زرنگ مي نمايندت
کباب شد دلم از بويش اين شراب کجاست؟
شکست
در
جگرم شيشه اين گلاب کجاست؟
پلي است
در
گذر سيل حادثات فلک
درين قلمرو سيلاب، وقت خواب کجاست؟
بهار
در
دل هر غنچه عالمي دارد
ترا خيال که عالم همين و جا اينجاست
در
آن جهان نتوان يافتن سعادت عشق
سري برآر ز خود، سايه هما اينجاست
دواي درد طلب نيست
در
جهان صائب
ترا خيال که اين درد را دوا اينجاست
چنان
در
آتش بيطاقتي فشردم پاي
که از سپند به تحسين من فغان برخاست
زبان ناله بلبل چو غنچه پيچيده است
در
آن چمن که مرا بند از زبان برخاست
مرا که خرمن گل
در
کنار مي بايد
ازين چه سود که ديوار گلستان پيداست؟
به طرز تازه قسم ياد مي کنم صائب
که جاي طالب آمل
در
اصفهان پيداست
شده است ناز غرورت يکي هزار امروز
در
آبگينه نظر کرده اي، چنين پيداست
ز رستخيز نباشد گناهکاران را
ز خود حسابي،
در
دل قيامتي که مراست
چو کوتهي نبود
در
رسايي قسمت
چرا دراز شود دست حاجتي که مراست؟
ز بخل نيست اگر بسته ايم راه سؤال
در
آستين کف سايل ز پيشدستي ماست
نهشت
در
سر ما مغز، پوچ گوييها
فناي خرمن هستي ز باد دستي ماست
ز چهره گل سيراب، رنگ شد سفري
هنوز شبنم بيدرد
در
شکرخواب است
شتاب
در
ره مقصد درنگ مي آرد
که خرج راه شود رهروي که بيتاب است
ميان صوفي پشمينه پوش و زاهد خشک
تفاوتي است که
در
خار پشت و سنجاب است
به گرد دامن منزل کجا رسي صائب؟
چنين که عزم ترا پاي سعي
در
خواب است
عيار آتش روي ترا چه مي داند؟
هنوز ديده آيينه
در
شکرخواب است
همين نه خانه ما
در
گذار سيلاب است
بناي زندگي خضر نيز بر آب است
کجا خورد غم عريان تنان، خودآرايي
که تا به گردن خود
در
سمور و سنجاب است
سپهر
در
خم صاحبدلان عبث کرده است
نهنگ را چه غم از حلقه دام گرداب است؟
برون ز بحر تهيدست آيد آن غواص
که
در
صدف طلبد گوهري که ناياب است
به زهد خشک قناعت نمي توان کردن
کنون که هر سر خاري پياله
در
دست است
هزار رنگ گل فيض
در
گل صبح است
اثر ز حلقه به گوشان بلبل صبح است
ازان به زندگي خويش خلق مي لرزند
که دايم از نفس اين شمع
در
ره بادست
نشاط عالم بي اعتبار درگردست
چو برق، خوشدلي روزگار
در
گردست
ز سير دايمي مهر مي توان دانست
که مهر عالم ناپايدار
در
گردست
قرار نيست به يک جاي مهر تابان را
هميشه دولت ناپايدار
در
گردست
ز مهر و ماه تهي نيست کاسه گردون
هميشه مهره اين بد قمار
در
گردست
به پيچ و تاب شود منتهي کشاکش حرص
به گنج تا نرسيده است مار
در
گردست
مريز رنگ اقامت درين خراب آباد
که خاک چون فلک بي مدار
در
گردست
بجاست تا حرم کعبه، همچو قبله نما
درون سينه دل بيقرار
در
گردست
بشوي گرد کدورت ز صفحه خاطر
درين دو هفته که ابر بهار
در
گردست
غبار هستي عالم به گرد چون نرود؟
چنين که توسن آن شهسوار
در
گردست
چگونه پاي به دامن کشند حق طلبان؟
که نقش پاي درين رهگذار
در
گردست
اگر چه راه طلب طي به جستجو نشود
مرا همان دل اميدوار
در
گردست
گشاد قفل دل زنگ بسته عاشق
به يک اشاره ابروي يار
در
بندست
صفحه قبل
1
...
1433
1434
1435
1436
1437
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن