167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • در يک شب از قبول و ز رد چون بنات نعش
    گه سرفراز گردي و گاهي نگون شوي
  • شمع که در عنان شب زرده بش سياه بود
    از لگد براق جم، مرد بقاي صبح دم
  • نافه چين کليد زد صبح و کليد عيش را
    بر در عده دار خم قفل گشاي تازه بين
  • مرغ قنينه چون زبان در دهن قدح کند
    جان قدح به صد زبان لاف صفاي نو زند
  • طاس چو بحر بصره بين جزر و مدش به جرعه اي
    ساحل خاک را ز در موج عطاي نو زند
  • جام پري در آهن است از همه طرفه تر ولي
    نقش پري به شيشه بين سحرنماي زندگي
  • سمع خدايگان شود چون دهن تو گنج در
    چون به زبان من رود مدح و ثناي روي تو
  • بوسه خرانت را همه زر تر است در دهن
    وان من است خشک جان بوسه بهاي چون تويي
  • گر چه چراغ در دهن زر عيار دارمي
    کي شودي لبم محک از کف پاي چون تويي
  • هفت فلک به خدمتش يکدل و تا ابد زده
    چار ملک سه نوبتش در دو سراي ايزدي
  • آن شمع يهودي فش بس زرد و سيه دل شد
    اعجاز مسيحش نه در بار به صبح اندر
  • سرچشمه حيوان بين در طاس و ز عکس او
    ريگ تک دريا را بشمار به صبح اندر
  • کف چرخ زنان بر مي، مي رقص کنان در دل
    دل خال کنان از رخ گلزار نمود آنک
  • در شحنگي مشرق صبح آمد و زد داري
    زودا که سر چترش ز آن دار پديد آيد
  • دف تا به شکارستان شاد است ز باز و سگ
    غم ز آن چو تذروان سر در خار همي پوشد
  • شد رشته جان من يک تار مگر روزي
    در عقد به کار آيدش اين تار که من دارم
  • رايض شود اقبالش بر ابلق روز و شب
    چون رام شد اين ابلق در بار کشد عدلش
  • تيغ تو خزر گيرد و در بند گشايد هم
    زين فتح مبشر باد اخبار تو عالم را
  • راست خواهي با من از هستي نشاني مانده نيست
    در غم آن لب که هست و بي نشان است آنچنان
  • يارب اندر چشم خونريزش چه خواب است آن همه
    در سر زلف دلاويزش چه تاب است آن همه
  • غمزگانت قصد کين دارند وز من در غمت
    سايه اي مانده است مگر اين کين ز پيراهن کشند
  • آه من چندان فروزان شد که کوران نيم شب
    از فروغ سوز آهم رشته در سوزن کشند
  • هم نبخشودي دلت گر باخبر بودي از آنک
    حال من در دست مجلس داستان است از غمت
  • عيسوي دم باد و احمد ديم و چشم حادثات
    در شکر خواب عروسان از دم از ديم او
  • از پي دريوزه وصل آمدم در کوي تو
    چون کنم چون بخت روزي از گدايي مي دهد
  • يک دمي تا مي زيم در هجر و اميد وصال
    گه کلاهم مي برد گه پادشاهي مي دهد
  • گر مرا محنت گيائي مي دهد از باغ عشق
    در شک افتم کآن مرا دولت کيايي مي دهد
  • زله خوار تيغ و مور خوان اوست
    وحش و طير انس و جان در شرق و غرب
  • اگر در پيش کاخ او سواريت آرزو آيد
    چو طفلان خوابگه بگذار و زي ميدان مردان شو
  • گه از سوز جگر در سور سر دلبران بودن
    گه از راه صفت برخوان اخوان الصفا رفتن
  • در اين منزل ز سربازي پناهي ساز خاقاني
    که ره پر لشکر جادوست نتوان بي عصا رفتن
  • اگر پاي طلب داري قدم در نه که راه اينک
    شمار ره نمايان را قلم درکش که ماه اينک
  • به سر بازي توان ديدن بساط بارگاه او
    اگر داري سر اين سر، در آن بارگاه اينک
  • به غفلت گر ز خاقاني گناهي در وجود آمد
    به استغفار آن خرده بزرگي عذر خواه اينک
  • ز درگاه قدم در تاخت تيغ و نطق همراهش
    ازل دستور او گشت و ابد مولاي او آمد
  • شب خلوت که موجودات بر وي عرضه کرد ايزد
    جهان چون ذره اي در ديده بيناي او آمد
  • کنون جز ناصر الدين کيست کز بهر نيابت را
    ز بعد چار تن در چار بالش هاي او آمد
  • به طفلي بت شکست از عقل در بتخانه شهوت
    برآمد اختر اقبال و ديد و هم نشد رامش
  • بلي در معجز و برهان براهيم اين چنين بايد
    که نه صيدش کند اختر نه دامن گيرد اصنامش
  • که بود آن کس که پيل آورد وقتي بر در کعبه
    که مرغش سنگ باران کرد و دوزخ شد سرانجامش
  • من اندر طالعش ديدم سعادت ها و مي دانم
    که گر ادريس زنده استي همين گفتي در احکامش
  • اگر در جنبش آيد باز خاک او عجب نبود
    گر اين کوه شريعت بود چندين گاه آرامش
  • حسودان تو گرچه ديگ ها پختند، مي دانم
    که در وي نيست آن چيزي که زا شهر شما زايد
  • حديث و فعلشان بي حرف گويي صفر بر جانش
    چو گفتم در دگر جايش دگر گفتن چه مي بايد
  • عروسان سر کلک تو در پرده شدند از من
    مرا هم هديه اي بايد که هر يک روي بنمايد
  • با صبح خوش درکش عنان برجه رکاب مي ستان
    کز کم حياتي در جهان تنگ است ميدان صبح را
  • نزل صباحي پيش خوان تا حور برخوان آيدت
    خون صراحي بيش ران تا نور در جان آيدت
  • هست اين زمين را نه به نو کاس کريمان آرزو
    يک جرعه کن در کار او آخر چه نقصان آيدت
  • گر داد آزادي دهي قد خم کني در خم جهي
    ور پي ز خود بيرون نهي آتش گلستان آيدت
  • کام قنينه خون فشان چون اشک داود از نشان
    مرغ صراحي جان کنان داودي الحان بين در او
  • شکل تنوره چون قفس طاوس و زاغش هم نفس
    چون ذروه افلاک بس مريخ و کيوان بين در او
  • خيک است شش پستان زني رومي دل زنگي تني
    مريم صفت آبستني عيسي دهقان بين در او
  • نايست چون طفل حبش ده دايگانش ترک وش
    نه چشم دارد شوخ و خوش، صد چشم حيران بين در او
  • دف را خم چوگان شه با صورت ايوان شه
    هم چون شکارستان شه اجناس حيوان بين در او
  • اي عاشق جان بر ميان، با دوست نه جان در ميان
    نقش زر سودائيان از مهر سلطان تازه کن
  • در پهلوي خم پشت خم بنشين و درياکش بدم
    برچين به مژگان جرعه هم از خاک مژگان تازه کن
  • خاقانيا سگ جان شدي، کانده کش جانان شدي
    در عشق سر ديوان شدي، نامت به ديوان تازه کن
  • عشق آتشي کابت ربود از عشق نگريزي چه سود
    آن دل که در بغداد بود اکنون به شروان تازه کن
  • بغداد باغ است از مثل بل باغ رضوان گفتمش
    روزي به بغداد اين مثل در وصف خوبان گفتمش
  • او سرگران با گردنان من در پيش بر سر زنان
    دلها دوان دندان کنان دامن به دندان ديده ام
  • دجله ز تف آه خود کردم تيمم گاه خود
    بغداد را در راه خود از ديده طوفان ديده ام
  • خاقانيا جان برفشان در من يزيد عاشقان
    کان گوهر ار بخري به جان ارزد که ارزان ديده ام
  • برد آبرويم آرزو، ايمه کدام آب و چه رو
    روي از کجا و آب کو، خود در غم آن نيستم
  • هرکس به قدر کام خود جويد به ديوان نام خود
    من باز جستم نام خود در هيچ ديوان نيستم
  • نپسندم از خود اينقدر کز دولت او ما حضر
    زير نگين و خطبه در بلغار و خزران بينمش
  • چون با رضا گردد قرين جبريل بينم بر زمين
    ور در فلک بيند بکين هر چار طوفان بينمش
  • گويم که باد چرخ زين زير سليمان مي رود
    در موکب روح الامين ديوي پري سان مي رود
  • جنت گهر بر تيغ او دوزخ شرر در تيغ او
    گوئي به گوهر تيغ عقل است کيمان پرورد
  • شمشير ضرغام افکنش هردم به خون دشمنش
    چون ابر گريد بر تنش در گريه خندان باد هم
  • مدحش مرا تلقين کند الهام يزدان هر نفس
    در هر دعا آمين کند ادريس و رضوان هر نفس
  • قد چو قدح خم دهيد پس همه در خم جهيد
    پيش که بيرون جهد آتش از اندام صبح
  • ناله کنان مي روم سنگي در بر چو آب
    کآب من و سنگ من غمزه يارم ببرد
  • تو در ميان نيل و همه لاف ملک مصر
    زين سرگذشت بس که از آن سر گذشتني است
  • در ششدري و مهره به کف مانده هان و هان
    مهره نشاندني و ز ششدر گذشتني است
  • اين چرخ زهرفام چو افعي است پيچ پيچ
    در بند گنج و مهره نوشين چه مانده اي
  • نزنم بامزد لهو و در کام که من
    سر به ديوار غم آرم چو بصر باز کنم
  • کاه ديوار و گل بام به خون مي شويم
    پس در اين حال چه درهاي حذر بازکنم
  • خار غم در ره و پس شاد دلي ممکن نيست
    کاژدها حاضر و من گنج گهر باز کنم
  • هفت در بستم بر خلق و اگر آه زنم
    هفت پرده که فلک راست ز بر باز کنم
  • اين منم زنده که تابوت تو گيرم در زر
    کآرزو بد که دوات تو به زر درگيرم
  • خاک پاي تو پر تسبيح به رخ در عالم
    خط دست تو چو تعويذ به بر درگيرم
  • اي سهي سرو ندانم چه اثر ماند از تو
    تو نماندي و در افاق خبر ماند از تو
  • گر جمله کژي است در جهان راست کجاست
    ور جمله بدي است از فلک نيک از کيست
  • در بازاري که جان ز من، دل ز تو بود
    چون بيع به سر نرفت جان باز فرست
  • داغم به دل از دو گوهر ناياب است
    کز وي جگرم کباب و دل در تاب است
  • حسن تو بهار است و شب و روز آراست
    قسم شب و روز در بهار آيد راست
  • آن گل که به رنگ طعنه در مي کرده است
    با عارض تو برابر کي کرده است
  • با روي تو روي گل ز خجلت در باغ
    هم سرخ برآمده است و هم خوي کرده است
  • شمع از تن و سر در نفروزد چه کند
    جان آتش و دل پنبه نسوزد چه کند
  • او رفت و دلم باز نيامد ز برش
    من چشم به ره، گوش به در بر اثرش
  • من در هوس آن رخ هم چون گل و شمع
    گرديده چو سرد و گرم هم چون گل و شمع
  • چون مرغ دلت پريد ناگه تو که اي؟
    چون اسب تو سم فکند در ره تو که اي؟
  • از جور تو در سفر بيفشردم پاي
    دل را به تو و تو را سپردم به خداي
  • ديوان خواجوي کرماني

  • اي شده آب زمزم از خاک در سراي تو
    کعبه ز تست با شرف مروه زتست با صفا
  • ياران برون رفتند و من در بحرخون افتاده ام
    طرفي علي هجرانهم تبکي و ما تغني البکا
  • افتان و خيزان ميروم تاکي رسم در کاروان
    و الرکب قد ساروا الي الايحاد و الحادي حدا
  • اين چه خلدست که چندين همه حورست اينجا
    چه غم از نار که در دل همه نورست اينجا
  • نام خواجو مبر اي خواجه درين ورطه که هست
    صد چو آن خسته دلسوخته در شست اينجا
  • روي از تو نپيچم وگر از شست تو آيد
    همچون مژه در ديده کشم تيغ بلا را
  • به جان دوست که هم در نفس بر افشانيم
    اگر چنانکه کند امتحان به جان ما را