نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
رياضي که منم نغمه سرايش صائب
سرمه را دست تعدي ز نفس کوتاه است
کيميايي است قناعت که به شيرين کاري
خاک را
در
دهن مور شکر ساخته است
در
زبان آوري خانه ما حرفي نيست
نه چو طوطي سخن از آينه آموخته است
خط چرا
در
لب همچون شکرش سوخته است؟
از دم گرم که آب گهرش سوخته است؟
خنک آن سينه که از شعله بي پروايي
آرزوهاي جهان
در
جگرش سوخته است
دوري بحر مرا سوخت، خوشا آن غواص
که نفس
در
دل بحر گهرش سوخته است
مي رسد سوخته جاني به مراد دو جهان
که مراد دو جهان
در
نظرش سوخته است
دامن دشت جنون بي اثر مجنون نيست
لاله دستي است که
در
زير سرش سوخته است
نيست پرواز به بال دگران شيوه من
ورنه
در
سايه من بال هما ريخته است
صائب از چشمه آيينه کجا گيرد آب؟
آن که
در
شوره زمين آب بقا ريخته است
هر کجا فاخته اي هست درين سبز چمن
بال
در
جستن آن سرو روان ريخته است
سهل مشمار عدو را که مکرر
در
رزم
دهن تيغ من از آب روان ريخته است
در
بيابان طلب راهبري حاجت نيست
گوهر آبله چون ريگ روان ريخته است
نشود يک جهان را
در
و ديوار حجاب
هر کجا هست برهمن به صنم پيوسته است
سبزي بخت بود شمع سر بالينش
هر که
در
سايه سرو تو ز پا افتاده است
بي سياهي نتوان چشمه حيوان را يافت
خال
در
کنج لب يار بجا افتاده است
نيشتر مي شکند
در
جگرم موي سفيد
رعشه از خنده صبحم به چراغ افتاده است
آتشم
در
جگر از ديدن خورشيد افتاد
يارب اين پنبه خونين ز چه داغ افتاده است؟
حال ما رهروان آبله پايي داند
که نفس سوخته
در
ريگ روان افتاده است
در
سر کوي تو اي انجمن آراي بهار
چهره زرد چو اوراق خزان افتاده است
جود کن کز دهن خالي موري بسيار
رخنه
در
ملک سليمان زمان افتاده است
نيست
در
جاذبه عشق مرا کوتاهي
پله ناز تو بسيار گران افتاده است
طاق ابروي تو
در
حلقه آهو چشمان
سست عهدست ولي سخت کمان افتاده است
دم نشمرده محال است برآرد صائب
هر که
در
خاطر خود روز شمار آورده است
روي او ديده گدازست وگرنه نگهم
غوطه
در
چشمه خورشيد مکرر زده است
دست کوتاه مرا سلسله جنبان شده است
شانه تا دست
در
آن زلف معنبر زده است
آتشم
در
جگر از چهره گلرنگ زده است
لب لعلش به کبابم نمک سنگ زده است
نيست
در
وادي مجنون اثر از نقش سراب
موج بيتابي عشق است که بيرون زده است
در
خرابات مغان آب حيات است سبيل
خشکي زهد مرا سد سکندر شده است
پاي آزاده محال است که
در
گل ماند
بار دل مانع جولان صنوبر شده است
در
محيطي که فلک کشتي طوفاني اوست
نيست غم صائب اگر دامن ما تر شده است
خانه آينه
در
بر رخ يوسف بندد
بس که از نعمت ديدار تو معمور شده است
خط به فکر سخن انداخته ياقوت ترا
عاشقان را
در
تقريب سخن باز شده است
در
بيابان جنون، چشم به هر جا فکني
دانه آبله ماست که خرمن شده است
در
تمناي تو اي قبله ارباب نياز
کعبه سرگشته تر از سنگ فلاخن شده است
جلوه رشته تسبيح کند زنارش
بس که
در
زلف دلاويز تو دل بسته شده است
بر غزالان سبکسير، بيابان جنون
از غبار دل من خانه
در
بسته شده است
باده
در
سلسله تاک ندارد آرام
لب ميگون تو تا بر لب جام آمده است
در
هواي لب ياقوت فروغ تو، سهيل
اشک گرمي است که از چشم يمن آمده است
چون نباشد خط مشکين تو
در
گرد نهان؟
که نفس سوخته از ناف ختن آمده است
نيست يک دل که
در
او گوهر انصاف بود
صدفي چند درين دامن ساحل مانده است
خشک مغزان گهر از بحر به ساحل بردند
کشتي ماست که
در
دامن ساحل مانده است
رسته گشتند ز زندان جهان يک جهتان
مهره ماست که
در
ششدر باطل مانده است
تا کشيدم ز جهان دست، فتادم به بهشت
دست کوتاه کليد
در
جنت بوده است
برگريزان تو خوشتر بود از گلريزان
در
بهار آن که ترا ديده چه گلها چيده است
بخت خوابيده ز اقبال تو گردد بيدار
صبح
در
خواب کي آن چهره خندان ديده است؟
در
برآوردن خط، حسن شتابي دارد
تا چه کوتاهي ازان زلف پريشان ديده است؟
عاشق و شکوه معشوق، خدا نپسندد!
در
شکست از دل ما سنگ صدا نشنيده است
نيست
در
باده کمي ميکده عرفان را
اين قدر هست که منصور تنک حوصله است
مستي چشم تو
در
مرتبه هشياري است
خواب آهونگهان شوختر از بيداري است
صفحه قبل
1
...
1429
1430
1431
1432
1433
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن