نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
دل پر آبله از سينه زهاد مجوي
جاي اين گنج گهر
در
دل درويشان است
کيميايي که ازو قلب جهان زر گردد
در
رکاب نظر کامل درويشان است
در
بساط من سودازده ز اسباب جهان
نيم جاني است اگر قابل درويشان است
جلوه نور حق از خاک سيه مي بينند
در
و ديوار کجا حايل درويشان است؟
مشت خوني که دل نافه ازو پر خون است
در
ته خرقه پشمينه درويشان است
نيست
در
هفته ارباب توقع تعطيل
صبح شنبه شب آدينه درويشان است
دل آسوده ز گنجينه شاهان مطلب
اين گهر
در
صدف سينه درويشان است
چون خدنگي که کند دست
در
آغوش کمان
به ميان رفتن من بهر کنار آمدن است
وادي عشق نگردد به گرانجاني قطع
قدم اول اين راه سفر
در
وطن است
مانع وحدت عارف نشود کثرت خلق
بيشتر خلوت اين طايفه
در
انجمن است
باده
در
ساغر من خون جگر مي گردد
خاک پيمانه من از گل بيت الحزن است
جز خراش جگر و چهره خونين صائب
ديگر از نام چه
در
دست عقيق يمن است؟
زرپرستان بپرستند چو خورشيد بلند
کرم شب تابي اگر
در
دل زرين لگن است
شور شيرين سخنان
در
به هم آميختن است
سرمه ناله زنجير ز هم ريختن است
هر که را طبل رحيل از تپش دل باشد
در
بيابان طلب قافله سالار من است
خواب
در
خلوت من حلقه بيرون درست
تا خيال تو انيس دل بيدار من است
فلک بي سروپا ذره شيدايي اوست
آفتابي که نهان
در
پس ديوار من است
محو ديدار ترا پاي سفر
در
خواب است
ورنه اين دايره ها مرکز پرگار من است
نيست
در
خلوت من پرتو منت را راه
شمع کاشانه من ديده بيدار من است
نکند شعله بدل جامه ز رنگيني موم
مي عبث
در
پي رنگيني رخسار من است
نيست آيينه بينايي من عيب نما
به چه تقصير فلک
در
پي آزار من است؟
در
خرابات من آن باده پرستم صائب
که رگ تلخي مي رشته زنار من است
هر که افتاده ز خود پيش ز وحشت زدگان
در
بيابان طلب قافله سالار من است
خطر از لغزش پا نيست مرا
در
مستي
طارم تاک به صد دست نگهدار من است
مي کند دامن صحراي قيامت تنگي
به سرشکي که گره
در
دل افگار من است
قفل، مفتاح
در
بسته نگردد هرگز
لب خاموش تو مهر لب اظهار من است
لامکان سيرتر از عشق بود همت من
چرخ کبکي است که
در
چنگل شهباز من است
زهره شوخ که سر حلقه نه دايره است
در
شبستان حيا پردگي از ساز من است
هر خيالي که به آن اهل سخن فخر کنند
در
شبستان سخن، خواب فراموش من است
چهره پرده نشينان فلک، مهتابي است
زان چراغي که نهان
در
ته سرپوش من است
در
خرابات رضا نشو و نما يافته ام
درد ميخانه قسمت مي سرجوش من است
بي هم آواز، نفس سرمه گفتار شود
ورنه شور دو جهان
در
لب خاموش من است
بر دلم گرد يتيمي چو گهر نيست گران
عشرت روي زمين
در
دل غمگين من است
خواهد از نقش به نقاش رسانيد مرا
اتحادي که
در
آيينه حق بين من است
بحر از پنجه مرجان نپذيرد آرام
ناصح از ساده دلي
در
پي تسکين من است
هر که
در
معرکه با جوهر ذاتي چون تيغ
روزگارش به خموشي گذرد، دم با اوست
عاصيي را که سروکار به دوزخ باشد
در
بهشت است، اگر ديده پر نم با اوست
شکوه از تنگدلي شيوه آگاهان نيست
که فتوحات جهان
در
گره مشکل اوست
دست
در
گردن دلهاي پريشان دارد
آن که از تيغ تغافل دو جهان بسمل اوست
اين پريشان سفراني که درين باديه اند
همه را روي توجه به
در
خانه اوست
هيچ کس گرد دل ما نتواند گرديد
کاين شکاري است که
در
پنجه شيرانه اوست
آشنايي که ز من دور نگردد صائب
در
خرابات جهان معني بيگانه اوست
خواب
در
چشم مده راه به افسانه مرگ
که شب کاکل او زنده ز بيداري توست
نيست هر چند
در
اين سرو قدان کوتاهي
علم اين صف آراسته رعنايي توست
گر چه
در
حجله نازست رخت پرده نشين
شور هر انجمن از انجمن آرايي توست
زلف چون سرکشي از شانه تواند کردن؟
نبض جان همه
در
پنجه گيرايي توست
آب حيوان که سکندر ز تمنايش سوخت
در
سيه خانه مغزي است که سودايي توست
هوس تخت سليمان گرهي بر بادست
هر که
در
حلقه انصاف بود خاتم ازوست
به من کار فرو بسته کجا پردازد؟
آن که پيشاني گل
در
گره شبنم ازوست
خط پيمانه محيط است به اسرار جهان
هر که
در
عالم آب است همه عالم ازوست
صفحه قبل
1
...
1428
1429
1430
1431
1432
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن