167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • لاف دانايي مزن خسرو مگر ديوانه اي
    در دبستاني که پير عقل طفل مکتب است
  • چاک دامن مژده بدناميم داد، اي سرشک
    ياريش کن کو مرا در بند رسوا کردنست
  • جعد مرغولت که در هر بند او صد حلقه است
    دام دلهاي اسيران گرفتار بلاست
  • آشنايي در وجود جوهر فردم نماند
    مشکل ما هست اکنون زان دهان نيست هست
  • بس که در زنجير خونابم مسلسل شد سخن
    هر غزل از دفتر من مايه ديوانگي ست
  • نيست آن مردانگي کاندر غزا کافر کشي
    در صف عشاق خود را کشتن از مردانگي ست
  • روي بر خاک درت مالم، وگر فرمان دهي
    خاک آن در هم به نرخ زعفران بستانمت
  • مار زلفت حلقه حلقه در دل خسرو نشست
    مردم، ار آگه نگردد غمزه جادوگرت
  • حاصل از دوست بجز گريه ندارم، ليکن
    در دل يار يقينم که گماني دگر است
  • گر خيال تو، به مهمان من آيد روزي
    جگر سوخته ام در نظرش ما حضر است
  • خواستم تا بروم در طلب رفته خويش
    يادم آمد رخ او، پاي من از کار برفت
  • در دويد اشک چو باز آمدن خويش نديد
    دل بينداخت هم اندر ره و خونبار رفت
  • بر در پير مغان رفتم و جستم نظري
    اين همه بخشش، ازان يک نظر همت اوست
  • خسرو از گفته پشيمانست که حال دل گفت
    که غمي در دلش آمد که پشيمان بگذشت
  • دل من دور نرفته ست، نکو مي دانم
    باز جوييد همانجاش که در موي کسي ست
  • چه سبب خط ترا ماه بود در فرمان
    مگر از خامه دستور عطارد رقم است
  • روزگاريست که در خاطرم آشوب و فلانست
    روزگارم چو سر زلف پريشانش از آنست
  • همچنان در عقب روي نکو مي رودم دل
    گر همي خواند، وگرنه، چه کند، موي کشانست
  • مردمي کرد که مي خواست بپرسم نامش
    زانکه مي دانم در ديده درون خواهد رفت
  • اين نثاريست که جز خاک قبولش نکند
    بر درت هر چه ازين ديده در مکنون رفت
  • دو خداوند به يک خانه موافق نبود
    تو درون آمديم در دل و جان بيرون رفت
  • من نه تنهايم در عهد تو بيدل مانده
    که دل شهري ازان نرگس پر افسون رفت
  • ناله چندين مکن، اي فاخته، کامشب در باغ
    با گلي ساز که آن سرو خرامان اينجاست
  • خنده ضايع مکن، اي کان نمک، در هر جاي
    پاره هاي جگر سوخته بريان اينجاست
  • هر شب، اي غم، چه رسي در طلب دل اينجا
    آخر آن سوخته سوخته خرمن آنجاست