نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
از صفاي
در
و ديوار گلستان صائب
مي توان يافت که آن نو گل خندان آنجاست
پا مکش از
در
دلها که درين لغزشگاه
صائب از خاک ز دريوزه دلها برخاست
خاک
در
کاسه خورشيد جهانتاب کند
اين غباري که ازان چهره تابان برخاست
غوطه
در
چشمه خورشيد زند ديده وري
که چو شبنم سبک از گلشن امکان برخاست
مي شود
در
صف عشاق علم، جانبازي
که به تعظيم خرامش ز سر جان برخاست
از گرانسنگي
در
دست سبک مغزي من
شورش بحر ز بي تابي لنگر پيداست
آنقدرها که نگين دان به نگين مشتاق است
بوسه را جاي
در
آن غنچه خندان پيداست
در
دل خم مي پر زور نگيرد آرام
جوش گل از سر ديوار گلستان پيداست
نشود پرتو خورشيد نهان
در
ته ابر
نور واجب ز سراپرده امکان نيست
بستن لب نشود مانع اظهار کمال
در
صدف رتبه اين گوهر غلطان پيداست
شور
در
دل فکند لعل خموشي که تراست
خواب را تلخ کند چشمه نوشي که تراست
از لطافت، سخني چند که
در
دل داري
مي توان خواند ز لبهاي خموشي که تراست
در
کمين اين فلک سخت کماني که تراست
عاقبت گرد برآرد ز نشاني که تراست
بي طراوت نشود سرو جواني که تراست
در
شکر خواب بهارست خزاني که تراست
نيست زان طرف بناگوش،
در
گوش ترا
از تماشاي رخت چشم پر آبي که مراست
عشرت نسيه روشن گهران نقد من است
در
رگ تاک زند جوش، شرابي که مراست
چه ضرورست بر اوراق جهان گرديدن؟
در
نظر از دل صد پاره کتابي که مراست
خضر را مي کند از چشمه حيوان دلسرد
در
سراپرده شب آب خماري که مراست
حيف و صد حيف که از قحط جگرسوختگان
در
دل سنگ شد افسرده، شراري که مراست
نيست
در
عالم ايجاد فضايي صائب
که نفس راست کند مشت غباري که مراست
در
لحد گل نکند شعله داغي که مراست
روغن از ريگ کند جذب چراغي که مراست
نيست
در
زير فلک پادشهان را صائب
از غم و محنت ايام فراغي که مراست
در
کشيدن چه خيال است کند کوتاهي
تا به گوهر نرسد رشته آهي که مراست
نور خورشيد
در
آيينه ما مستورست
جاي رحم است بر آن ديده که روشنگر ماست
چشم ما پردگي از سرمه حيرت شده است
ورنه آن آينه رو
در
ته خاکستر ماست
عشرت روي زمين
در
دل ويرانه ماست
خلوت سينه پر آه، پريخانه ماست
در
دل سوخته ما به حقارت منگر
که سويداي دل خاک، سيه خانه ماست
حسن
در
هيچ زمان اين همه شاداب نبود
گريه شادي اين شمع ز پروانه ماست
کار چون
در
گره افتد ز خدا ياد کنيم
عقده مشکل ما سبحه صد دانه ماست
گر چه از سوختگانيم به ظاهر صائب
مزرع سبز فلک
در
گره دانه ماست
شد تهي دامن صحراي ملامت از سنگ
عشق بيرحم همان
در
پي رسوايي ماست
خار
در
ديده ارباب هوس مي شکند
ورنه خط جوهر آيينه بينايي ماست
بوي گل را نتوان
در
گره شبنم بست
چشم خونبار، کباب دل هر جايي ماست
مي گشايد رگ الماس به مژگان صائب
شوخ چشمي که نهان
در
دل شيدايي ماست
زنگ
در
دل ز کلامم نتواند شد سبز
طوطيي همچو من آن آينه طلعت مي خواست
آرزو
در
دل من حلقه بيرون درست
سينه ساده من سد ره مطلبهاست
بهر ديوانه من نعل
در
آتش دارد
هر کجا کودک شوخي که درين مکتبهاست
چشمه مست من رنگ نمي گرداند
در
سراي من اگر سيل، گر مهتاب است
مگشا لب به شکرخند که
در
عالم درد
رخنه مملکت دل، دم صبح طرب است
دل ز بيداري شب، زنده جاويد شود
چشمه خضر نهان
در
ته دامان شب است
پيش من ثابت و سيار فلک مرغوب است
خرده گل همه
در
ديده بلبل خوب است
هر که از راه ادب دست فضولي اينجا
بر دل خويش نهد،
در
کمر مطلوب است
گر چه
در
وصل بود عاشق حيران صائب
همچنان چشم به راه خبر و مکتوب است
هر سري کز مي گلرنگ نباشد لبريز
چون کدو
در
نظر باده پرستان پوچ است
هر حبابي که هواي تو ندارد
در
مغز
سر برآرد اگر از چشمه حيوان پوچ است
هر که سجاده خود بر سر آب اندازد
همچو کف
در
نظر همت مردان پوچ است
هر کجا خامه صائب
در
گفتار زند
يکقلم زمزمه مرغ خوش الحان پوچ است
لوح تعليم ز آيينه به پيشش مگذار
طوطي خط تو
در
مشق سخن استادست
خودنمايي چه بلاهاي نمايان دارد
ايمن از زنگ بود آينه تا
در
نمدست
در
دل هر که حسد نيست غم دوزخ نيست
تخم آن آتش جانسوز شرار حسدست
صفحه قبل
1
...
1425
1426
1427
1428
1429
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن