167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • از صفاي در و ديوار گلستان صائب
    مي توان يافت که آن نو گل خندان آنجاست
  • پا مکش از در دلها که درين لغزشگاه
    صائب از خاک ز دريوزه دلها برخاست
  • خاک در کاسه خورشيد جهانتاب کند
    اين غباري که ازان چهره تابان برخاست
  • غوطه در چشمه خورشيد زند ديده وري
    که چو شبنم سبک از گلشن امکان برخاست
  • مي شود در صف عشاق علم، جانبازي
    که به تعظيم خرامش ز سر جان برخاست
  • از گرانسنگي در دست سبک مغزي من
    شورش بحر ز بي تابي لنگر پيداست
  • آنقدرها که نگين دان به نگين مشتاق است
    بوسه را جاي در آن غنچه خندان پيداست
  • در دل خم مي پر زور نگيرد آرام
    جوش گل از سر ديوار گلستان پيداست
  • نشود پرتو خورشيد نهان در ته ابر
    نور واجب ز سراپرده امکان نيست
  • بستن لب نشود مانع اظهار کمال
    در صدف رتبه اين گوهر غلطان پيداست
  • شور در دل فکند لعل خموشي که تراست
    خواب را تلخ کند چشمه نوشي که تراست
  • از لطافت، سخني چند که در دل داري
    مي توان خواند ز لبهاي خموشي که تراست
  • در کمين اين فلک سخت کماني که تراست
    عاقبت گرد برآرد ز نشاني که تراست
  • بي طراوت نشود سرو جواني که تراست
    در شکر خواب بهارست خزاني که تراست
  • نيست زان طرف بناگوش، در گوش ترا
    از تماشاي رخت چشم پر آبي که مراست
  • عشرت نسيه روشن گهران نقد من است
    در رگ تاک زند جوش، شرابي که مراست
  • چه ضرورست بر اوراق جهان گرديدن؟
    در نظر از دل صد پاره کتابي که مراست
  • خضر را مي کند از چشمه حيوان دلسرد
    در سراپرده شب آب خماري که مراست
  • حيف و صد حيف که از قحط جگرسوختگان
    در دل سنگ شد افسرده، شراري که مراست
  • نيست در عالم ايجاد فضايي صائب
    که نفس راست کند مشت غباري که مراست
  • در لحد گل نکند شعله داغي که مراست
    روغن از ريگ کند جذب چراغي که مراست
  • نيست در زير فلک پادشهان را صائب
    از غم و محنت ايام فراغي که مراست
  • در کشيدن چه خيال است کند کوتاهي
    تا به گوهر نرسد رشته آهي که مراست
  • نور خورشيد در آيينه ما مستورست
    جاي رحم است بر آن ديده که روشنگر ماست
  • چشم ما پردگي از سرمه حيرت شده است
    ورنه آن آينه رو در ته خاکستر ماست
  • عشرت روي زمين در دل ويرانه ماست
    خلوت سينه پر آه، پريخانه ماست
  • در دل سوخته ما به حقارت منگر
    که سويداي دل خاک، سيه خانه ماست
  • حسن در هيچ زمان اين همه شاداب نبود
    گريه شادي اين شمع ز پروانه ماست
  • کار چون در گره افتد ز خدا ياد کنيم
    عقده مشکل ما سبحه صد دانه ماست
  • گر چه از سوختگانيم به ظاهر صائب
    مزرع سبز فلک در گره دانه ماست
  • شد تهي دامن صحراي ملامت از سنگ
    عشق بيرحم همان در پي رسوايي ماست
  • خار در ديده ارباب هوس مي شکند
    ورنه خط جوهر آيينه بينايي ماست
  • بوي گل را نتوان در گره شبنم بست
    چشم خونبار، کباب دل هر جايي ماست
  • مي گشايد رگ الماس به مژگان صائب
    شوخ چشمي که نهان در دل شيدايي ماست
  • زنگ در دل ز کلامم نتواند شد سبز
    طوطيي همچو من آن آينه طلعت مي خواست
  • آرزو در دل من حلقه بيرون درست
    سينه ساده من سد ره مطلبهاست
  • بهر ديوانه من نعل در آتش دارد
    هر کجا کودک شوخي که درين مکتبهاست
  • چشمه مست من رنگ نمي گرداند
    در سراي من اگر سيل، گر مهتاب است
  • مگشا لب به شکرخند که در عالم درد
    رخنه مملکت دل، دم صبح طرب است
  • دل ز بيداري شب، زنده جاويد شود
    چشمه خضر نهان در ته دامان شب است
  • پيش من ثابت و سيار فلک مرغوب است
    خرده گل همه در ديده بلبل خوب است
  • هر که از راه ادب دست فضولي اينجا
    بر دل خويش نهد، در کمر مطلوب است
  • گر چه در وصل بود عاشق حيران صائب
    همچنان چشم به راه خبر و مکتوب است
  • هر سري کز مي گلرنگ نباشد لبريز
    چون کدو در نظر باده پرستان پوچ است
  • هر حبابي که هواي تو ندارد در مغز
    سر برآرد اگر از چشمه حيوان پوچ است
  • هر که سجاده خود بر سر آب اندازد
    همچو کف در نظر همت مردان پوچ است
  • هر کجا خامه صائب در گفتار زند
    يکقلم زمزمه مرغ خوش الحان پوچ است
  • لوح تعليم ز آيينه به پيشش مگذار
    طوطي خط تو در مشق سخن استادست
  • خودنمايي چه بلاهاي نمايان دارد
    ايمن از زنگ بود آينه تا در نمدست
  • در دل هر که حسد نيست غم دوزخ نيست
    تخم آن آتش جانسوز شرار حسدست