167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • آن روز ز پرگار بشد دايره ما
    کامد به در از پرده خط دايره وارت
  • در يک دگر آورد دو ابروي تو سرها
    هشدار مگر از پي خونم شده يارت
  • نرگس همه تن گل شد و در چشم تو افتاد
    تا روشني ديده بيابد ز غبارت
  • همه مضمون من شهري فرو خواند
    که مهر صبر در فرمان من نيست
  • تويي منظور من در هر دو عالم
    مرا بر دنيي و عقبي نظر نيست
  • همي خواهم که رويت باز بينم
    جز اينم در جهان کام دگر نيست
  • دلي خالي نمي بينم ز دردت
    کدامين دل که خونش در جگر نيست
  • دل ما را ز دست غم امان نيست
    نشان شادماني در جهان نيست
  • کسي کو يک زمان در عمر خوش بود
    مرا اندر همه عمر آن زمان نيست
  • گر افتد آشتي با بخت، ننگيست
    اگر نقد خصومت در ميان نيست
  • مرا در آرزويت غم نديم است
    به تو گر نيست روشن، حق عليم است
  • چو غنچه باش خسرو، در جگر خون
    اگر مقصودت از زلفش نسيم است
  • گرفته در بر اندام تو سيم است
    برادر خوانده زلفت نسيم است
  • از آن زلف سيه بر مشکن آن را
    بنا گوش ترا در يتيم است
  • ز ياد خنده مردم فريبت
    مرا دو ديده پر در يتيم است
  • شبي يادش دهي از خسرو، اي باد
    کزين در پاسباني دور مانده ست
  • دل مسکين من در بند مانده ست
    اسير يار شکر خند مانده ست
  • نصيحت گوي من، لختي دعا گوي
    که يک بيچاره اي در بند مانده ست
  • به مي سوگند خوردم جرعه اي بخش
    که ما را در گلو سوگند مانده ست
  • مجو صبرم که جاي آن نمانده ست
    مران از در که پاي آن نمانده ست
  • مبين در سجده هاي زرقم، اي بت
    که اين طاعت سزاي آن نمانده ست
  • ببوسم پاي بت را وان نيرزد
    که در سينه صفاي آن نمانده ست
  • دلا، بگذار جان بدهم در اين کوي
    که هنگام دواي آن نمانده ست
  • تماشا مي کنم در باغ رويت
    وزين خوشتر تماشا کس نديده ست
  • نمک زد شوخي اندر جان و نو کرد
    جراحتها که در بنياد بوده ست