167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • خرم آن کو غرق مي باشد مدام
    چون خيال دوست در مي هاي ناب
  • گر پاسباني وي در برج مه نبودي
    سعد زمين گرفتي از وي وبال کوکب
  • چون در کنار آب خرامي، خيال تو
    گويي که هست مردمک چشمهاي آب
  • شتاب مي کندم عمر در فراق مکوش
    ترا که از پس عمري بديده ام مشتاب
  • بلاي مردم اهل نظر بود چشمت
    به ناز اگر به در آيي ز مکتب، اي محبوب
  • دهان يار نيايد رقيب را در چشم
    که خرده بين نبود هيچ ديده معيوب
  • مرنج اگر نبود در خورت کباب دلم
    تو ميهمان عزيزي و هست اين مرغوب
  • شب زمستي چشم تو شمشير مژگان برکشيد
    خواست بر خسرو زند کش در ميان بگرفت خواب
  • وين تمناست در سرم همه عمر
    زين هوس چشم من نگيرد خواب
  • اي ترا در ديده من جاي خواب
    ديده بي خوابم از تو جاي آب
  • گل شد از عکس رخت در چشم من
    زاتش دل مي کشم زان گل گلاب
  • از لبت دارم سؤالي، چون کنم
    تنگ مي آيد دهانت در جواب
  • هست مراد کسان دولت روز وصال
    آنچه مراد من است در هجران آن طلب
  • گفتي که بدين سودا غمناک چه مي گردي
    آواره دلي دارم در حلقه گيسويت
  • شبها همه کس خفته جز من که به بيداري
    افسانه دل گويم در پيش سگ کويت
  • گه نام گلي گويم، گه نام گلستاني
    زينگونه در اندازم هر جا سخن از رويت
  • بوي گل ازين پيشم در باغ نمودي ره
    بادي نوزيد از تو گمره شدم از بويت
  • صوفي که خراميدن تو ديده به صد صدق
    بدريد مصلا و کله در ته پا داشت
  • خسرو به وفاي تو دهد جان که در آفاق
    گويند همه کان سگ ديوانه وفا داشت
  • مپسند که در پيش لبت مرده بمانم
    تا زيسته از پيش مسيحا نتوان رفت
  • رفت از قلم حکم که در عشق رود جان
    القصه، همان رفت که اندر قلمش رفت
  • شد بسته زلفين تو خون در دل نافه
    دلبستگي مشک خطا را چه توان گفت
  • گر يافت کسي از لب بي خط اثر ذوق
    تا زيست در انديشه ساده شکران زيست
  • اندر روش زنده دلان، زنده کسي نيست
    جز کشته خوبان که در آن مرده آن زيست
  • در پيش دل خويش هر افسانه که گفتم
    گفتني که فسوني ز پي بستن خواب است