167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان حافظ

  • بيا تا در مي صافيت راز دهر بنمايم
    به شرط آن که ننمايي به کج طبعان دل کورش
  • در مقامي که به ياد لب او مي نوشند
    سفله آن مست که باشد خبر از خويشتنش
  • عرض و مال از در ميخانه نشايد اندوخت
    هر که اين آب خورد رخت به دريا فکنش
  • شد آن که اهل نظر بر کناره مي رفتند
    هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
  • وان گهم درداد جامي کز فروغش بر فلک
    زهره در رقص آمد و بربط زنان مي گفت نوش
  • گوش کن پند اي پسر و از بهر دنيا غم مخور
    گفتمت چون در حديثي گر تواني داشت هوش
  • در ره عشق که از سيل بلا نيست گذار
    کرده ام خاطر خود را به تمناي تو خوش
  • مي اي در کاسه چشم است ساقي را بناميزد
    که مستي مي کند با عقل و مي بخشد خماري خوش
  • از پي آن گل نورسته دل ما يا رب
    خود کجا شد که نديديم در اين چند گهش
  • روز و شب خوابم نمي آيد به چشم غم پرست
    بس که در بيماري هجر تو گريانم چو شمع
  • بي جمال عالم آراي تو روزم چون شب است
    با کمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع
  • سحر به بوي گلستان دمي شدم در باغ
    که تا چو بلبل بي دل کنم علاج دماغ
  • از خم ابروي توام هيچ گشايشي نشد
    وه که در اين خيال کج عمر عزيز شد تلف
  • چو يار بر سر صلح است و عذر مي طلبد
    توان گذشت ز جور رقيب در همه حال
  • شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است
    دست طرب از دامن اين زمزمه مگسل
  • چو بر در تو من بي نواي بي زر و زور
    به هيچ باب ندارم ره خروج و دخول
  • در عين گوشه گيري بودم چو چشم مستت
    و اکنون شدم به مستان چون ابروي تو مايل
  • يا رب اين آتش که در جان من است
    سرد کن زان سان که کردي بر خليل
  • با چنين حيرتم از دست بشد صرفه کار
    در غم افزوده ام آنچ از دل و جان کاسته ام
  • آن خوش خبر کجاست که اين فتح مژده داد
    تا جان فشانمش چو زر و سيم در قدم
  • دريا و کوه در ره و من خسته و ضعيف
    اي خضر پي خجسته مدد کن به همتم
  • از ثبات خودم اين نکته خوش آمد که به جور
    در سر کوي تو از پاي طلب ننشستم
  • در ره عشق از آن سوي فنا صد خطر است
    تا نگويي که چو عمرم به سر آمد رستم
  • چو ذره گر چه حقيرم ببين به دولت عشق
    که در هواي رخت چون به مهر پيوستم
  • تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
    هر دم آيد غمي از نو به مبارک بادم
  • ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
    که بر خاکم روان گردي به گرد دامنت گردم
  • چشمم به روي ساقي و گوشم به قول چنگ
    فالي به چشم و گوش در اين باب مي زدم
  • چون تو را در گذر اي يار نمي يارم ديد
    با که گويم که بگويد سخني با يارم
  • حافظا چون غم و شادي جهان در گذر است
    بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
  • مرا عهديست با جانان که تا جان در بدن دارم
    هواداران کويش را چو جان خويشتن دارم
  • الا اي پير فرزانه مکن عيبم ز ميخانه
    که من در ترک پيمانه دلي پيمان شکن دارم
  • گر دست رسد در سر زلفين تو بازم
    چون گوي چه سرها که به چوگان تو بازم
  • از بس که چشم مست در اين شهر ديده ام
    حقا که مي نمي خورم اکنون و سرخوشم
  • بيا که لعل و گهر در نثار مقدم تو
    ز گنج خانه دل مي کشم به روزن چشم
  • من که از آتش دل چون خم مي در جوشم
    مهر بر لب زده خون مي خورم و خاموشم
  • من کي آزاد شوم از غم دل چون هر دم
    هندوي زلف بتي حلقه کند در گوشم
  • شاه شوريده سران خوان من بي سامان را
    زان که در کم خردي از همه عالم بيشم
  • حيف است بلبلي چو من اکنون در اين قفس
    با اين لسان عذب که خامش چو سوسنم
  • عشق دردانه ست و من غواص و دريا ميکده
    سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم
  • من که از ياقوت و لعل اشک دارم گنج ها
    کي نظر در فيض خورشيد بلنداختر کنم
  • صنما با غم عشق تو چه تدبير کنم
    تا به کي در غم تو ناله شبگير کنم
  • مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
    در کار چنگ و بربط و آواز ني کنم
  • تا کي اندر دام وصل آرم تذروي خوش خرام
    در کمينم و انتظار وقت فرصت مي کنم
  • واعظ ما بوي حق نشنيد بشنو کاين سخن
    در حضورش نيز مي گويم نه غيبت مي کنم
  • ديده بدبين بپوشان اي کريم عيب پوش
    زين دليري ها که من در کنج خلوت مي کنم
  • در خرابات مغان نور خدا مي بينم
    اين عجب بين که چه نوري ز کجا مي بينم
  • هر دم از روي تو نقشي زندم راه خيال
    با که گويم که در اين پرده چه ها مي بينم
  • در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
    با دل زخم کش و ديده گريان بروم
  • نذر کردم گر از اين غم به درآيم روزي
    تا در ميکده شادان و غزل خوان بروم
  • تا بگويم که چه کشفم شد از اين سير و سلوک
    به در صومعه با بربط و پيمانه روم
  • با من راه نشين خيز و سوي ميکده آي
    تا در آن حلقه ببيني که چه صاحب جاهم
  • چون لاله مي مبين و قدح در ميان کار
    اين داغ بين که بر دل خونين نهاده ايم
  • طاق و رواق مدرسه و قال و قيل علم
    در راه جام و ساقي مه رو نهاده ايم
  • ما بدين در نه پي حشمت و جاه آمده ايم
    از بد حادثه اين جا به پناه آمده ايم
  • با چنين گنج که شد خازن او روح امين
    به گدايي به در خانه شاه آمده ايم
  • تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
    سال ها شد که منم بر در ميخانه مقيم
  • در ميخانه ام بگشا که هيچ از خانقه نگشود
    گرت باور بود ور نه سخن اين بود و ما گفتيم
  • اگر بر من نبخشايي پشيماني خوري آخر
    به خاطر دار اين معني که در خدمت کجا گفتيم
  • از جرعه تو خاک زمين در و لعل يافت
    بيچاره ما که پيش تو از خاک کمتريم
  • بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
    فلک را سقف بشکافيم و طرحي نو دراندازيم
  • چو در دست است رودي خوش بزن مطرب سرودي خوش
    که دست افشان غزل خوانيم و پاکوبان سر اندازيم
  • کو جلوه اي ز ابروي او تا چو ماه نو
    گوي سپهر در خم چوگان زر کشيم
  • نيست در کس کرم و وقت طرب مي گذرد
    چاره آن است که سجاده به مي بفروشيم
  • خشک شد بيخ طرب راه خرابات کجاست
    تا در آن آب و هوا نشو و نمايي بکنيم
  • حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
    چشمم از آن دو چشم تو خسته شده ست و ناتوان
  • دايم به لطف دايه طبع از ميان جان
    مي پرورد به ناز تو را در کنار حسن
  • مي فکن بر صف رندان نظري بهتر از اين
    بر در ميکده مي کن گذري بهتر از اين
  • در حق من لبت اين لطف که مي فرمايد
    سخت خوب است وليکن قدري بهتر از اين
  • آن که فکرش گره از کار جهان بگشايد
    گو در اين کار بفرما نظري بهتر از اين
  • به جان پير خرابات و حق صحبت او
    که نيست در سر من جز هواي خدمت او
  • تخم وفا و مهر در اين کهنه کشته زار
    آن گه عيان شود که بود موسم درو
  • چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن
    بيدقي راند که برد از مه و خورشيد گرو
  • شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
    کاين سر پرهوس شود خاک در سراي تو
  • غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستي
    نگارين گلشنش روي است و مشکين سايبان ابرو
  • خط عذار يار که بگرفت ماه از او
    خوش حلقه ايست ليک به در نيست راه از او
  • آن کس که منع ما ز خرابات مي کند
    گو در حضور پير من اين ماجرا بگو
  • در سراي مغان رفته بود و آب زده
    نشسته پير و صلايي به شيخ و شاب زده
  • هشيار شو که مرغ چمن مست گشت هان
    بيدار شو که خواب عدم در پي است هي
  • شد حلقه قامت من تا بعد از اين رقيبت
    زين در دگر نراند ما را به هيچ بابي
  • زينهار از آب آن عارض که شيران را از آن
    تشنه لب کردي و گردان را در آب انداختي
  • نصره الدين شاه يحيي آن که خصم ملک را
    از دم شمشير چون آتش در آب انداختي
  • خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد
    سهل است تلخي مي در جنب ذوق مستي
  • دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
    با کافران چه کارت گر بت نمي پرستي
  • آن عهد ياد باد که از بام و در مرا
    هر دم پيام يار و خط دلبر آمدي
  • مرو چو بخت من اي چشم مست يار به خواب
    که در پي است ز هر سويت آه بيداري
  • تو را که هر چه مراد است در جهان داري
    چه غم ز حال ضعيفان ناتوان داري
  • به وصل دوست گرت دست مي دهد يک دم
    برو که هر چه مراد است در جهان داري
  • دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست
    توان به دست تو دادن گرش نکو داري
  • به جرعه تو سرم مست گشت نوشت باد
    خود از کدام خم است اين که در سبو داري
  • نام نيک ار طلبد از تو غريبي چه شود
    تويي امروز در اين شهر که نامي داري
  • تشنه باديه را هم به زلالي درياب
    به اميدي که در اين ره به خدا مي داري
  • تو به تقصير خود افتادي از اين در محروم
    از که مي نالي و فرياد چرا مي داري
  • ساعد آن به که بپوشي تو چو از بهر نگار
    دست در خون دل پرهنران مي داري
  • نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ
    همه را نعره زنان جامه دران مي داري
  • چو امکان خلود اي دل در اين فيروزه ايوان نيست
    مجال عيش فرصت دان به فيروزي و بهروزي
  • سخن در پرده مي گويم چو گل از غنچه بيرون آي
    که بيش از پنج روزي نيست حکم مير نوروزي
  • من اين مراد ببينم به خود که نيم شبي
    به جاي اشک روان در کنار من باشي
  • کاهل روي چو باد صبا را به بوي زلف
    هر دم به قيد سلسله در کار مي کشي
  • اين خرقه که من دارم در رهن شراب اولي
    وين دفتر بي معني غرق مي ناب اولي
  • گله از زاهد بدخو نکنم رسم اين است
    که چو صبحي بدمد در پي اش افتد شامي