167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در شبستان عدم شد شمع کافوري مرا
    آنچه از شبهاي تار من به بيداري گذشت
  • سجده گاه بيخودان را احترامي لازم است
    از در ميخانه مي بايد به هشياري گذشت
  • ظالمان را آيه رحمت بود فرمان غزل
    چشم او در دور خط از مردم آزاري گذشت
  • نوبهار زندگي چون غنچه نشکفته ام
    جمله در زندان تنگ از پاکداماني گذشت
  • چند پرسي صائب احوال پريشان مرا؟
    مدت بيداريم در خواب ظلماني گذشت
  • روح در زندان تن مانده است از افسردگي
    آب نتواند به ابر از حبس گوهر بازگشت
  • نيست شيطان نااميد از آستان رحمتش
    چون توانم من به نوميدي ازين در بازگشت؟
  • پيش خط تازه آن سرو بستان بهشت
    از سيه پيران بود در ديده ريحان بهشت
  • صورت شيرين نگردد در نظرها چون سبک؟
    کوه تمکين ترا ميزان گردون برنتافت
  • هر که راه گفتگو در پرده اسرار يافت
    چون کليم از لن تراني لذت ديدار يافت
  • رخنه اي چون خنده بيجا ندارد ملک حسن
    گلفروش از خنده گل راه در گلزار يافت
  • چشم بينايي که شد در نقطه توحيد محو
    هفت پرگار فلک را بيقرار خويش يافت
  • در صحيحان صحبت عيسي کند انشاي درد
    غم فراوان گشت تا دل غمگسار خويش يافت
  • تا نشد عالم سيه در چشم ساغر از خمار
    صبح اميد از بياض گردن مينا نيافت
  • نيست معجز را اثر در طينت آهن دلان
    چشم سوزن روشني از صحبت عيسي نيافت
  • خيمه تا بيرون نزد صائب ازين بستانسرا
    در حريم ديده خورشيد، شبنم جا نيافت
  • قوت سرپنجه مشکل گشاي فکر من
    در ورق گرداني ليل و نهار از دست رفت
  • از ادب با آنکه کردم دور گردي اختيار
    عمر من در آرزوي يک نگاه دور رفت
  • مي شود بازيچه باد صبا خاکسترش
    در محافل هر که چون پروانه بي دستور رفت
  • حلقه ديگر به زنجير جنون من فزود
    ساق سيمين تو تا در هاله خلخال رفت
  • بال و پر در بزم وحدت پرده بيگانگي است
    از ميان عاشقان پروانه فارغبال رفت
  • تنگ چشمي بس که در دوران ما گرديد عام
    آب نتواند برون از چشمه غربال رفت
  • در بساط من نخواهد جز کف افسوس ماند
    باقي عمرم اگر خواهد به اين منوال رفت
  • چون سکندر زنگ نوميدي گرفت آيينه اش
    هر که در ظلمت به نور اختر اقبال رفت
  • در قفس برگ اقامت ساختن بي حاصل است
    شهپر پرواز مي بايد مهيا کرد و رفت
  • پاس لشکر داشتن از خسروان زيبنده است
    اين نصيحت مور در کار سليمان کرد و رفت
  • بار قتل خود به دوش ديگران نتوان نهاد
    در ميان عشقبازان کوهکن مردانه رفت
  • مي کند جا در ضمير آشنايان سخن
    هر که چون صائب به فکر معني بيگانه رفت
  • همت پست است دامنگير ما بي حاصلان
    ورنه کوه قاف را در زير پر عنقا گرفت
  • نيست پرواي ملامت حسن وعشق پاک را
    هاله در آغوش رسوا ماه تابان را گرفت
  • پرده مردم دريدن سعي در خون خودست
    رزق آتش مي شود خاري که دامان را گرفت
  • ظلم ظالم مي کند تأثير در همصحبتان
    خون ناحق کشتگان بحر، مرجان را گرفت
  • برنخيزد هر که پيش از صبح از خواب گران
    دولت بيدار را در خواب نتواند گرفت
  • در گريبان ريخت گردون ساغر خورشيد را
    هر تنک ظرفي شراب ناب نتواند گرفت
  • در کهنسالي ندارد ظلم دست از کار خويش
    رعشه تيغ از پنجه قصاب نتواند گرفت
  • هر که چون پروانه دارد داغ آتش طلعتي
    چون سپند آرام در مهتاب نتواند گرفت
  • بيقراريهاي دل باشد به جا در عين وصل
    بحر سرگرداني از گرداب نتواند گرفت
  • زاهد خشک از وصول معرفت بي بهره است
    تنگ در بر شمع را محراب نتواند گرفت
  • شعله حسن جهانسوزت فرو خواهد نشست
    لاله ات را داغ حسرت در ميان خواهد گرفت
  • شعله واسوختن از سينه ها سر مي کشد
    آتش بيتابيت در مغز جان خواهد گرفت
  • مردم هموار را از خاک بربايد گرفت
    رشت هاي بي گره را در گهر بايد گرفت
  • دامن شب را ز غفلت گر نياوردي به دست
    در تلافي دامن آه سحر بايد گرفت
  • تا مگر مرغ همايوني برآرد سر ز غيب
    بيضه افلاک را در زير پا بايد گرفت
  • مرگ تلخ از زندگي خوشتر بود در کشوري
    کز دهان سگ هما را استخوان بايد گرفت
  • ساغر لبريز مي ريزد ز دست رعشه دار
    در جواني ها تمتع از جهان بايد گرفت
  • ظلم باشد در تماشا خرج کردن عمر را
    تا نظر بازست عبرت از جهان بايد گرفت
  • تا نگردي بر گنه در خانه خالي دلير
    صورت ديوار را با هوش مي بايد گرفت
  • ساز باشد پرده بيگانگي در بزم مي
    مطرب از گلبانگ نوشانوش مي بايد گرفت
  • محفل روشن ضميران جاي قيل وقال نيست
    چون صدف در پيش دريا گوش مي بايد گرفت
  • تا بود در جوش صائب سينه گرم بهار
    ساغري زين باده سرجوش مي بايد گرفت