167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • گوشش از بار در گران گشته ست
    نشنود ناله حزين مرا
  • عشق در کار خوبرويان کن
    زهد و تقوي و کفر و دين مرا
  • دست در گل همي زنم، ليکن
    خار مي گيرد آستين مرا
  • رخي داري يگانه در نکويي
    که ثاني ماه تابان نيست او را
  • کدامين مور خطت را که در حسن
    بها ملک سليمان نيست او را
  • از شاخ عيش ما را برگي نماند برجا
    گويي خزان در آمد گلزار خرمي را
  • چو در جفات بميرم، بخواني آنچه نوشتم
    بر آستان تو از خون ديده حرف وفا را
  • دين هزار پارسا در سر گيسوي تو شد
    چند به ناکسان دهي سلسله رموز را
  • سوخته رخت اگر سوي چمن گذر کند
    در دل خود گمان برد شعله گرم لاله را
  • هيچ ياد آمدت، اي فتنه که وقتي زين پيش
    عاشق سوخته در به دري بود مرا
  • ديوانه کرد زلف تو در يک نظر مرا
    فرياد ازان دو سلسله مشک تر مرا
  • چون من ترا درون دل خويش داشتم
    آخر چه دشنه داشته اي در جگر مرا
  • که ره نمود ندانم قباي تنگ ترا
    که در کشيد به بر سرو لاله رنگ ترا
  • دل قويست مرا در غم و عجب سنگي
    که طاقت آرد زخم دل چو سنگ ترا
  • گر نگردد خاک در کويت چه کار آيد تنم؟
    بهر اين پروردم آخر استخواني چند مرا
  • بازوي هجرت قوي در کشتن بيچارگان
    چون قصاص افزون فتد عادت شود جلاد را
  • در جيب وجود کس نگذاشته اي نقدي
    يک لطف بکن زين پس مگشاي گريبان را
  • اي از مژه تو رخنه در جانها
    وي درد تو کيمياي درمانها
  • دلم دارد هواي پاي بوست
    ببين در سر خيال خام او را
  • افگند دل ما همه در چاه زنخدان
    وانگاه بپوشيد به سبزه سر چه را
  • خسرو نگرفت از تب عشق تو قراري
    چه جاي قرارست در آتشکده که را
  • باز برقع بر رخ چون ماه بربستي نقاب
    گوييا در زير ابري رفت ناگه آفتاب
  • روزه داري که گشادي ز لبش نکهت مشک
    اين زمان در دهنش نيست مگر بوي شراب
  • زاد چون از صبح روشن آفتاب
    ساقي خورشيد رو در ده شراب
  • لعل ندهي آن عرق در ده که چون
    گل برآرد هم گل ست و هم گلاب