167906 مورد در 0.14 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ريشه نخل اميد اهل دل، چون گردباد
    بر سر خاک است جولانش، ولي در خاک نيست
  • آن که گاهي دست بر دلهاي غمگين مي نهد
    در رياض آفرينش غير برگ تاک نيست
  • هر مخالف در نيابد نغمه عشاق را
    ناله بلبل به گوش بيغمان آهنگ نيست
  • عشق را حاجت به زور بازوي اقبال نيست
    فتح اقليم قفس جز در شکست بال نيست
  • خاک زن در چشم خودبيني که از آب حيات
    سد اسکندر به جز آيينه اقبال نيست
  • در خرابات مغان صائب لب دعوي ببند
    صحبت حال است اينجا، جاي قال وقيل نيست
  • شبنمي را کز محيط بيکران افتاد دور
    در کنار لاله و آغوش گل آرام نيست
  • ترک خودکامي، جهان در شکرستان کردن است
    تلخکامي جز نصيب مردم خودکام نيست
  • کيسه پردازان دنيا غافلند از نقد وقت
    ورنه نقدي اين چنين در کيسه ايام نيست
  • هر کجا آزادگي باشد، نباشد انقلاب
    در بساط سرو آثار خزان معلوم نيست
  • مي شوي وقت رحيل از غفلت خود باخبر
    در حضر سنگيني خواب گران معلوم نيست
  • بيشتر پاس ادب دارند شرم آلودگان
    در گلستاني که آنجا باغبان معلوم نيست
  • يوسفي در بيع دارد هر تهيدستي ز تو
    هيچ کافر نااميد از رحمت عام تو نيست
  • سنبل خواب پريشان رويد از بالين مرا
    شب که در مد نظر زلف پريشان تو نيست
  • پر مرنجانم که رو در کافرستان مي نهم
    حلقه زنار کم از حلقه موي تو نيست
  • آه حسرت ريشه نخل هوسناکان بود
    در بساط پاکبازان محبت آه نيست
  • در مکافات سپهر سفله عاجز نيستيم
    دست ما کوتاه اگر باشد، زبان کوتاه نيست
  • در رحم اطفال از تحصيل روزي فارغند
    مانع رزق مقدر خانه دربسته نيست
  • از هوا مرغان فارغبال روزي مي خورند
    در قفس هم رزق ما بي طالعان آماده نيست
  • بيقراري لازم آغاز عشق افتاده است
    جوش خامي در زمان پختگي با باده نيست
  • صوفيان زنده دل از پوست بيرون رفته اند
    در بساط پوست پوشان غير خون مرده نيست
  • دل ازان توست اگر امروز اگر فردا کند
    اين قدر تدبير حاجت در قمار برده نيست
  • در رياض آفرينش خاطر آسوده نيست
    برگ عيش اين چمن جز دست بر هم سوده نيست
  • خنده گل مي دهد يادي ز آغوش وداع
    در بهاران ناله مرغ چمن بيهوده نيست
  • بوالهوس را آبرويي نيست در درگاه عشق
    آستان سرکشان جاي جبين سوده نيست
  • غنچه تصوير مي لرزد به رنگ و بوي خويش
    در رياض آفرينش يک دل آسوده نيست
  • مي توان خواند از جبين، راز دل عشاق را
    در کف اهل قيامت نامه نگشوده نيست
  • سينه گرم از دلم آرام و طاقت برده است
    دانه را آسودگي در تابه تفسيده نيست
  • کار بيدردان بود گل در گريبان ريختن
    برگ عيش نامرادان جز دل صد پاره نيست
  • افسر زر دردسر بسيار دارد در کمين
    شمع عالمسوز را از چشم گريان چاره نيست
  • باغ جنت در صفا هر چند باشد بي نظير
    پيش ارباب بصيرت همچو روي تازه نيست
  • لاله در کوه بدخشان خون خود را مي خورد
    چهره گلرنگ او را احتياج غازه نيست
  • مي کشد فانوس گستاخانه در بر شمع را
    روزي بال و پر پروانه جز خميازه نيست
  • رزق نادانان بود صائب شرابي بي غمي
    در بساط مردم فرزانه جز خميازه نيست
  • در دل پر خون غبار لشکر انديشه نيست
    گرد را دست تصرف بر درون شيشه نيست
  • محنت دنيا نمي گردد به گرد بيخودان
    هست سهم شير حاضر، شير اگر در بيشه نيست
  • عشق پنهانم ز مستي کرد گل در انجمن
    دشمني راز نهان را چون لب پيمانه نيست
  • خشکي سودا، قلم در ناخنش نشکسته است
    آن که مي گويد قلم بر مردم ديوانه نيست
  • مهرباني هاي صيادست دامنگير ما
    در قفس دلبستگي ما را به آب و دانه نيست
  • پخته چندين خام را نتوان به آساني نمود
    تاک در يک آستين صد سيلي استاد داشت
  • ياد ايامي که صائب در حريم زلف او
    پنجه من اعتبار شانه شمشاد داشت
  • برنيايد از لبم در فقر، آواز سؤال
    کاسه چوبينم شکوه افسر فغفور داشت
  • تا مرا عشق بلند اقبال در زنجير داشت
    پيچ و تاب من شکوه جوهر شمشير داشت
  • دامن ابر بهاران در فلک مي کرد سير
    خار ما بي حاصلان تا دست دامنگير داشت
  • ساعد سيمين او را تا کليم الله ديد
    نسخه افسوس شد دستي که در اعجاز داشت
  • ياد ايامي که در درياي بي پايان عشق
    کشتي ما بادبان از پرده هاي راز داشت
  • در شهادتگاه وحدت عاشقان را يکسرند
    آن که بر سر تيشه زد، قصد سر پرويز داشت
  • در تنزل بود دايم با اسيران لطف چرخ
    صحبت امروز ما دايم حسد بر دوش داشت
  • زنگ ظلمت بود از آب زندگاني قسمتش
    تا سکندر روي در آيينه اقبال داشت
  • از خمارآلودگان بگذشت چون جام تهي
    چشم مخموري که در هر گوشه صد ميخانه داشت