167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ما سبکروحان مدارا با رفيقان مي کنيم
    ورنه بوي پيرهن را کاروان در کار نيست
  • مطرب ما چون خم مي سينه پر جوش ماست
    محفل عشاق را خنياگري در کار نيست
  • هر چه بايد، آدمي با خويشتن آورده است
    خواب چون افتاد سنگين، بستري در کار نيست
  • با زبان گندمين، روزي طلب کردن خطاست
    طوطي شيرين سخن را شکري در کار نيست
  • حسن کامل عشقبازي مي کند با خويشتن
    شعله جواله را پروانه اي در کار نيست
  • نيست بر دست کسي چشم پريشان خاطران
    زلف ماتم ديدگان را شانه اي در کار نيست
  • نونيازان را گزيري نيست از عشق مجاز
    کاملان را ابجد طفلانه اي در کار نيست
  • پنبه گوش کهنسالان بود موي سفيد
    خواب وقت صبح را افسانه اي در کار نيست
  • مستم اما در پي آزار کم ظرفان نيم
    موج بي پروايم اما با حبابم کار نيست
  • در تماشاي بتان صائب دلير افتاده ام
    چون نگاه خيره چشمان با حجابم کار نيست
  • از رگ خامي ندارد راه دل در بزم عشق
    چيني مودار، باب مجلس فغفور نيست
  • آسمان صائب ز جوش اشک من در هم شکست
    شيشه نازک حريف باده پر زور نيست
  • روي سخت کوه را پروايي از شمشير نيست
    در گرانجان تبت وارونه را تأثير نيست
  • آه را درد گران بال و پر جولان شود
    در کمان سخت آرامش نصيب تير نيست
  • از نسيم صبح هيهات است پيکان بشکند
    در دل افسرده صائب نغمه را تأثير نيست
  • در کهنسالي شود حرص خسيسان بيشتر
    تا نگردد خشک، دست خار دامنگير نيست
  • ذره و خورشيد گلبانگ اناالحق مي زنند
    نغمه بيگانه اي در پرده اين ساز نيست
  • گر چه طبعم کم ز خورشيد جهان افروز نيست
    در نظرها اعتبارم چون چراغ روز نيست
  • روزگاري شد که در سلک سخن سنجان اوست
    نسبت صائب به شاه قدردان امروز نيست
  • نشأه اي داريم صائب از جواني شوختر
    در شراب کهنه ما گر به ظاهر جوش نيست
  • زاهدان قالب تهي از جلوه او مي کنند
    در زمان قامتش محراب بي آغوش نيست
  • در نگيرد صحبت آيينه و زنگي به هم
    پيش دلهاي سيه اظهار عقل از هوش نيست
  • خانه اهل تعلق شاهراه حادثه است
    دزد هرگز در کمين کلبه درويش نيست
  • تير روي ترکش محشر بود مژگان او
    فتنه را دلدوزتر زين ناوکي در کيش نيست
  • تخم حاجتمندي دنيا به قدر آرزوست
    هر که را در دل نباشد آرزو درويش نيست
  • از گرانجاني تو در بند علايق مانده اي
    پيش آتش اين نيستان کوچه راهي بيش نيست
  • آه مظلومان برون آيد ز لب بي اختيار
    ناوک دلدوز را آسودگي در کيش نيست
  • گريه در دنبال خنده بيجاي من
    يک نفس خوشحالي دلهاي بي غم بيش نيست
  • عيش شيرين نيست صائب رزق نزديکان حق
    آب تلخي در بساط چاه زمزم بيش نيست
  • آنچه از خون جگر در شيشه دارد آسمان
    پيش ما درياکشان جام شرابي بيش نيست
  • در بساط خاکيان چون گردباد از دور چرخ
    جان گردآلوده اي و خارخاري بيش نيست
  • بيقراريهاي من چون پا گذارد در رکاب
    شعله جواله طفل ني سواري بيش نيست
  • نيست صائب بوسه و پيغام در طالع مرا
    قسمت من زان لب ميگون خماري بيش نيست
  • در دل روشن سراسر مي رود ياد بهشت
    چشمه خورشيد را زرين گياهي بيش نيست
  • در غريبي مي نمايد خويش را حسن غريب
    قسمت يوسف ز کنعان قعر چاهي بيش نيست
  • در محيط آفرينش چون حباب شوخ چشم
    شغل ما سرگشتگان کسب هوايي بيش نيست
  • آنچه بايد خواست از آزادمردان همت است
    سرو را در آستين دست دعايي بيش نيست
  • مطلبي جز ترک مطلب نيست ما را در جهان
    مدعاي ما دل بي مدعايي بيش نيست
  • گر چه مي پوشم جهاني را لباس مغفرت
    پوششم چون کعبه در سالي قبايي بيش نيست
  • گوهر ناياب را بتوان به شيريني خريد
    در بهاي بوسه اي گر جان دهي اسراف نيست
  • در سخن از عرفي و طالب ندارد کوتهي
    عيب صائب اين بود کز زمره اسلاف نيست
  • دور باش وحشت ما سنگ دارد در بغل
    عزلت عنقاي ما را احتياج قاف نيست
  • مي کند ريگ روانش کار آب زندگي
    پيچ و تاب نااميدي در سراب عشق نيست
  • گوي چوگان سبکسير حوادث مي شود
    هر که را در مغز سر بوي شراب عشق نيست
  • در نگارستان تهمت دامن گل پاک نيست
    گر همه پيراهن يوسف بود، بي چاک نيست
  • ثابت و سيار او سوزانتر از يکديگرند
    آتش افسرده در خاکستر افلاک نيست
  • روزگارم تيره صائب زين سواد ناقص است
    شمع در ويرانه ام از شعله ادراک نيست
  • گر کمند وحتي در عالم ايجاد هست
    پيش سربازان به غير از حلقه فتراک نيست
  • همچو قمري گردن ما در خم طوق وفاست
    صيد ما را سرکشي از حلقه فتراک نيست
  • سبحه چون مار سيه بر دست ما پيچيده است
    ورنه چين نارسايي در کمند تاک نيست