نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
کيميا ساز وجود خاکساران است فقر
نافه را
در
پوست خوني غير مشک ناب نيست
در
گلستاني که زاغان نغمه پردازي کنند
گوش گل را گوشواري بهتر از سيماب نيست
از عزيزيهاي غربت دل نمي گيرد قرار
آب
در
صلب گهر بي رعشه سيماب نيست
از خودآرايان، دل روشن طمع کردن خطاست
اخگر دل زنده
در
خاکستر سنجاب نيست
آشنايانند يکسر پرده بيگانگي
فيض
در
جمعيت احباب چون اسباب نيست
لرزد از ظالم فزون مظلوم
در
زير فلک
گرگ را چون گوسفند انديشه از قصاب نيست
چون به منزل پشت پا
در
رهنوردي مي زند؟
جذبه دريا اگر خضر ره سيلاب نيست
تا مباد از قيمت نازل به خاکش افکنند
گوهر ما
در
صدف بي رعشه سيماب نيست
هوشيارانند صائب مصرف اين سيم قلب
در
حريم ميکشان رسم تکلف باب نيست
چون دو دل
در
آشنايي صاف چون آيينه شد
پرده بيگانگي جز نامه و مکتوب نيست
جانب بلبل عزيز و خاطر گل نازک است
در
چنين فصل بهاري توبه کردن خوب نيست
سوخت
در
آتش زر گل، چون به دست خود نداد
خاطر اميدواران را شکستن خوب نيست
سهل باشد شبنمي گر محو شد
در
آفتاب
دامن قاتل به خون خود گرفتن خوب نيست
آب حيوان مي برد از دل غبار تيرگي
در
دل شب باده روشن نخوردن خوب نيست
مزرع اميد را
در
عهد اين بي حاصلان
جز تريهاي فلک اميد باران نيست نيست
بر سر آزادطبعان، سايه بال هما
در
گراني هيچ کم از تيشه فولاد نيست
تيشه را بايست اول بر سر خسرو زدن
جوهر مردانگي
در
طينت فرهاد نيست
پيش عاشق
در
بلا بودن به از بيم بلاست
مرغ زيرک بي سراغ خانه صياد نيست
ميکشان
در
روز باران خسرو وقت خودند
ابر گوهربار، کم از گنج باد آورد نيست
سينه صافان را غباري گر بود بر چهره است
در
درون خانه آيينه راه گرد نيست
سنگ
در
عصمت سراي جام جم مي افکند
گر نريزد خون واعظ دختر رزمرد نيست!
روز باران، گر شب آدينه باشد، مي کشد
صائب ما
در
ميان ميکشان بي درد نيست
خواب غفلت پرده چشم غلط بين مي شود
ورنه
در
مهد زمين آسودگي موجود نيست
تيغ معذورست
در
کوتاهي زلف اياز
سرکشي با پادشاهان عاقبت محمود نيست
صلح کن صائب به داغ عشق ازين عبرت سرا
در
بساط آسمان گر اختر مسعود نيست
در
حريم پاکبازان بوريا را بار نيست
فقر را با نقشبندان تعلق کار نيست
توبه همصحبتان بر خاطر ما بار نيست
راه امن بيخودي را کاروان
در
کار نيست
کاسه منصور خالي بود پرآوازه شد
ورنه
در
ميخانه وحدت کسي هشيار نيست
چون زر بي سکه مردودست
در
بازار حشر
هر دلي کز کاوش مژگان او افگار نيست
در
خرابات مغان از عدل پير مي فروش
گوشه ويرانه اي غير از دل معمار نيست
بيستون
در
پنجه فرهاد شد چون موم نرم
عاشقان را احتياج زر دست افشار نيست
در
ته پيراهن آيينه شکر مي خورند
طوطيان را گر به ظاهر نسبت زنگار نيست
بر سمندر شعله جانسوز آب زندگي است
عشق چون باشد،
در
آتش زندگي دشوار نيست
مي گريزند از خيال يار وحشت پيشگان
بوي گل را
در
حريم بي دماغان بار نيست
غافلند از مرگ، مردم، ورنه
در
روي زمين
کيست کز تن آفتابش بر لب ديوار نيست؟
خورد عالم را و بندد بر شکم سنگ مزار
سير چشمي
در
بساط خاک مردمخوار نيست
عشقبازي کار هر حلاج دعوي دار نيست
هر کماني
در
خور طاق بلنددار نيست
افسر زرين سر آزاده را
در
کار نيست
نقش عيب کاسه چيني است چون مودار نيست
مهر بر لب زن که
در
ديوان آن آيينه رو
طوطيان را آبروي سبزه زنگار نيست
شانه
در
هرعقده زلف تو ايمان تازه کرد
اينقدر پيچيدگي با رشته زنار نيست
شمع
در
راه نسيم صبحدم جان مي دهد
بوي پيراهن به چشم پير کنعان بار نيست
دور باشي نيست حاجت روي شرم آلود را
باغ چون دربسته باشد باغبان
در
کار نيست
از هوسناکان سراغ کوي جانان را مپرس
جنبش تير هوايي را نشان
در
کار نيست
باده بيرنگ از ظرف بلورين فارغ است
سرو سيمين را لباس پرنيان
در
کار نيست
کاهلان همدرس مي جويند از افسردگي
داستان عشق را همداستان
در
کار نيست
يک نگاه گرم مي سوزد سراپاي مرا
اين قدر استادگي اي خوش عنان
در
کار نيست
از خريداران نيفزايد قماش ماه مصر
حسن گل را هايهوي بلبلان
در
کار نيست
گرد رخسارش نفس بيهوده مي سوزد عرق
چهره شرمين او را ديده بان
در
کار نيست
خط راه اهل غيرت چين ابرويي بس است
اين قدر بيمهري اي نامهربان
در
کار نيست
ديده بيدار را افسانه مي آيد به کار
غفلت سرشار را رطل گران
در
کار نيست
صفحه قبل
1
...
1419
1420
1421
1422
1423
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن