نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
چشمه خورشيد
در
گرد خجالت غوطه زد
تا غبار خط مشکين بر رخ جانان نشست
در
سياهي چون نگين زد غوطه اسکندر، ولي
خضر را نقش مراد از چشمه حيوان نشست
اين قدر استادگي اي سنگدل
در
کار نيست
مي توان از گردش چشمي خمار ما شکست
گر قلم بر مردم مجنون نمي باشد، چرا
در
بن هر ناخنم ني خشکي سودا شکست؟
جستجوي خار نايابي که
در
پاي من است
خار عالم را به چشم سوزن عيسي شکست
شد چو آتش شعله بينايي من شعله ور
خصم اگر خاري مرا
در
ديده بينا شکست
شد مرا سنگ ملامت صائب از مردم حجاب
پاي
در
دامان کوه قاف اگر عنقا شکست
جمع تا کرديم خود را نوبهاران رفته بود
در
لباس غنچه مي بايست دامان را شکست
اندکي از سينه پر شور ما دارد خبر
در
کنار زخم هر کس را نمکداني شکست
رو نگرداند ز تيغ آتشين آفتاب
هر که
در
راه طلب چون صبح داماني شکست
از جنون، گفتم قلم بردار از من روزگار
در
بن هر ناخنم سودا نيستاني شکست
لذتي دارد کباب دل که ذوق خوردنش
استخوان را يک قلم دندان کند
در
زير پوست
خودنمايي لازم نوکيسگان افتاده است
خرده زر غنچه را خندان کند
در
زير پوست
خرقه پشمين نگردد پرده صاحبدلان
خون چو مشک ناب شد طوفان کند
در
زير پوست
از صفاهان چون برآيد جوهرش ظاهر شود
هست همچون مغز صائب
در
صفاهان زير پوست
ماه تابان کيست تا گيرد ازان رخسار نور؟
نيست هر ناشسته رويي
در
خور اکرام دوست
در
کنار لاله و گل دارد آتش زير پا
شبنم از شوق تماشاي رخ گلفام دوست
مي کند
در
سنگ خارا صحبت نيکان اثر
مشک شد خون عقيق از کيمياي نام دوست
تلخ سازد بوسه را
در
کام ارباب هوس
از حلاوت، لذت شيريني دشنام دوست
تيغ بر خورشيد خواباند خم ابروي دوست
در
کمند آرد صبا را زلف عنبر بوي دوست
صحبت اشراق را تيغ زبان
در
کار نيست
شمع را خاموش بايد کرد تا مهتاب هست
ديده خفاش طبعان محرم اين راز نيست
ورنه
در
هر ذره آن خورشيد عالمتاب هست
نيست ممکن از عبادت گرم گردد سينه اي
زاهد افسرده تا
در
گوشه محراب هست
خواب آسايش نباشد خاطر آگاه را
در
بساط خاک تا يک ديده بيخواب هست
نيست همت غافل از احوال دورافتادگان
بحر را
در
جستجو صد ابر گوهر بار هست
در
خم چوگان گردون گردش ما را ببين
تا بداني نقطه سرگردانتر از پرگار هست
کو چنان چشمي که بتوان جمال يار ديد؟
من گرفتم
در
قيامت رخصت ديدار هست
مي برد اسلام غيرت بر رواج اهل کفر
در
دل تسبيح چندين عقده از زنار هست
عقل معذورست مي کوشد اگر
در
نفي عشق
از رخ زيبا نصيب کور مادرزاد چيست؟
در
تماشا، ديده قربانيان گستاخ نيست
پيش ما حيرانيان چندين حجاب از بهر چيست؟
در
دل گل ناله بلبل ندارد گر اثر
اشک شبنم، گريه تلخ گلاب از بهر چيست؟
کشته تيغ شهادت
در
دو عالم زنده است
محو آب زندگي، مردن نمي داند که چيست
دست گستاخي نباشد عشق را
در
آستين
عندليب مست، گل چيدن نمي داند که چيست
بر
در
دارالامان نيستي استاده اي
شمع من، از بيم جان اين گريه طفلانه چيست؟
نيست
در
شان عسل حسن گلوسوز اين قدر
چاشني بخش لب شکرفشان پيداست کيست
عارض او
در
نقاب از ديده گستاخ کيست؟
زير ابر اين آفتاب از ديده گستاخ کيست؟
شرم بلبل خار
در
چشم هوسناکان زده است
تلخي اشک گلاب از ديده گستاخ کيست؟
چشم شبنم حلقه بيرون
در
گرديده است
نرگس او نيمخواب از ديده گستاخ کيست؟
نقطه خاک از که چون ناقوس مي نالد مدام؟
آسمان از کهکشان
در
حلقه زنار کيست
ديده باني هست لازم کاروان خفته را
عالمي
در
خواب ناز از ديده بيدار کيست؟
در
خم ابروي پر کار که دارد ماه نو؟
آفتاب شوخ چشم آيينه دار روي کيست؟
آفتاب و ماه را
در
خلوت دل نيست راه
يارب اين آيينه گستاخ همزانوي کيست؟
چون جمال لايزالي
در
نقاب عصمت است
عالم صورت نگارستان ز عکس روي کيست؟
برنيامد جرأت منصور با دار فنا
اين کمان سخت يارب
در
خور بازوي کيست؟
نيست چشمي کز فروغ روي او پر آب نيست
بخل
در
سرچشمه خورشيد عالمتاب نيست
لعل سيرابش مگر بر تشنگان رحمي کند
ورنه
در
چاه زنخدان آنقدرها آب نيست
تنگ چشمي عام باشد
در
جهان آب و گل
بحر هم بي کاسه دريوزه گرداب نيست
از دل بيتاب
در
يک جا نمي گيرم قرار
اضطراب گوهر غلطان کم از سيماب نيست
تشنه خورشيد را غافل نسازد رنگ و بو
شبنم بيتاب را
در
دامن گل خواب نيست
در
حقيقت پرتو منت کم از سيلاب نيست
کلبه تاريک ما را حاجت مهتاب نيست
صفحه قبل
1
...
1418
1419
1420
1421
1422
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن