167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • چشمه خورشيد در گرد خجالت غوطه زد
    تا غبار خط مشکين بر رخ جانان نشست
  • در سياهي چون نگين زد غوطه اسکندر، ولي
    خضر را نقش مراد از چشمه حيوان نشست
  • اين قدر استادگي اي سنگدل در کار نيست
    مي توان از گردش چشمي خمار ما شکست
  • گر قلم بر مردم مجنون نمي باشد، چرا
    در بن هر ناخنم ني خشکي سودا شکست؟
  • جستجوي خار نايابي که در پاي من است
    خار عالم را به چشم سوزن عيسي شکست
  • شد چو آتش شعله بينايي من شعله ور
    خصم اگر خاري مرا در ديده بينا شکست
  • شد مرا سنگ ملامت صائب از مردم حجاب
    پاي در دامان کوه قاف اگر عنقا شکست
  • جمع تا کرديم خود را نوبهاران رفته بود
    در لباس غنچه مي بايست دامان را شکست
  • اندکي از سينه پر شور ما دارد خبر
    در کنار زخم هر کس را نمکداني شکست
  • رو نگرداند ز تيغ آتشين آفتاب
    هر که در راه طلب چون صبح داماني شکست
  • از جنون، گفتم قلم بردار از من روزگار
    در بن هر ناخنم سودا نيستاني شکست
  • لذتي دارد کباب دل که ذوق خوردنش
    استخوان را يک قلم دندان کند در زير پوست
  • خودنمايي لازم نوکيسگان افتاده است
    خرده زر غنچه را خندان کند در زير پوست
  • خرقه پشمين نگردد پرده صاحبدلان
    خون چو مشک ناب شد طوفان کند در زير پوست
  • از صفاهان چون برآيد جوهرش ظاهر شود
    هست همچون مغز صائب در صفاهان زير پوست
  • ماه تابان کيست تا گيرد ازان رخسار نور؟
    نيست هر ناشسته رويي در خور اکرام دوست
  • در کنار لاله و گل دارد آتش زير پا
    شبنم از شوق تماشاي رخ گلفام دوست
  • مي کند در سنگ خارا صحبت نيکان اثر
    مشک شد خون عقيق از کيمياي نام دوست
  • تلخ سازد بوسه را در کام ارباب هوس
    از حلاوت، لذت شيريني دشنام دوست
  • تيغ بر خورشيد خواباند خم ابروي دوست
    در کمند آرد صبا را زلف عنبر بوي دوست
  • صحبت اشراق را تيغ زبان در کار نيست
    شمع را خاموش بايد کرد تا مهتاب هست
  • ديده خفاش طبعان محرم اين راز نيست
    ورنه در هر ذره آن خورشيد عالمتاب هست
  • نيست ممکن از عبادت گرم گردد سينه اي
    زاهد افسرده تا در گوشه محراب هست
  • خواب آسايش نباشد خاطر آگاه را
    در بساط خاک تا يک ديده بيخواب هست
  • نيست همت غافل از احوال دورافتادگان
    بحر را در جستجو صد ابر گوهر بار هست
  • در خم چوگان گردون گردش ما را ببين
    تا بداني نقطه سرگردانتر از پرگار هست
  • کو چنان چشمي که بتوان جمال يار ديد؟
    من گرفتم در قيامت رخصت ديدار هست
  • مي برد اسلام غيرت بر رواج اهل کفر
    در دل تسبيح چندين عقده از زنار هست
  • عقل معذورست مي کوشد اگر در نفي عشق
    از رخ زيبا نصيب کور مادرزاد چيست؟
  • در تماشا، ديده قربانيان گستاخ نيست
    پيش ما حيرانيان چندين حجاب از بهر چيست؟
  • در دل گل ناله بلبل ندارد گر اثر
    اشک شبنم، گريه تلخ گلاب از بهر چيست؟
  • کشته تيغ شهادت در دو عالم زنده است
    محو آب زندگي، مردن نمي داند که چيست
  • دست گستاخي نباشد عشق را در آستين
    عندليب مست، گل چيدن نمي داند که چيست
  • بر در دارالامان نيستي استاده اي
    شمع من، از بيم جان اين گريه طفلانه چيست؟
  • نيست در شان عسل حسن گلوسوز اين قدر
    چاشني بخش لب شکرفشان پيداست کيست
  • عارض او در نقاب از ديده گستاخ کيست؟
    زير ابر اين آفتاب از ديده گستاخ کيست؟
  • شرم بلبل خار در چشم هوسناکان زده است
    تلخي اشک گلاب از ديده گستاخ کيست؟
  • چشم شبنم حلقه بيرون در گرديده است
    نرگس او نيمخواب از ديده گستاخ کيست؟
  • نقطه خاک از که چون ناقوس مي نالد مدام؟
    آسمان از کهکشان در حلقه زنار کيست
  • ديده باني هست لازم کاروان خفته را
    عالمي در خواب ناز از ديده بيدار کيست؟
  • در خم ابروي پر کار که دارد ماه نو؟
    آفتاب شوخ چشم آيينه دار روي کيست؟
  • آفتاب و ماه را در خلوت دل نيست راه
    يارب اين آيينه گستاخ همزانوي کيست؟
  • چون جمال لايزالي در نقاب عصمت است
    عالم صورت نگارستان ز عکس روي کيست؟
  • برنيامد جرأت منصور با دار فنا
    اين کمان سخت يارب در خور بازوي کيست؟
  • نيست چشمي کز فروغ روي او پر آب نيست
    بخل در سرچشمه خورشيد عالمتاب نيست
  • لعل سيرابش مگر بر تشنگان رحمي کند
    ورنه در چاه زنخدان آنقدرها آب نيست
  • تنگ چشمي عام باشد در جهان آب و گل
    بحر هم بي کاسه دريوزه گرداب نيست
  • از دل بيتاب در يک جا نمي گيرم قرار
    اضطراب گوهر غلطان کم از سيماب نيست
  • تشنه خورشيد را غافل نسازد رنگ و بو
    شبنم بيتاب را در دامن گل خواب نيست
  • در حقيقت پرتو منت کم از سيلاب نيست
    کلبه تاريک ما را حاجت مهتاب نيست