167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • چون سرانداز وصف جود شدي
    بر در روم در سجود شدي
  • در زمانه تو سرفراز شوي
    در فضاي ازل چو باز شوي
  • جان به عهد و وفاش بسپرده
    در کنف زنده در کفن مرده
  • کانکه سد پاسبان خانه و سر
    چون کليدان بماند در پس در
  • جان و اسباب در رهش در باز
    بر ره سيل و رود خانه مساز
  • در شکن بام و بوم قلب سليم
    به کلام آي و در گذر ز کليم
  • عقل کل را فکنده در شدت
    نفس کل را نشانده در عدت
  • ز ابر برش جدا شده به لطف
    عقد در بسته در دهان صدف
  • چون قدم در نهي در آن اقليم
    کندت ابجد وفا تعليم
  • آب و روغن چو در هم آميزد
    نور در صفو روغن آويزد
  • اين يکي سحر و آن دگر تنجيم
    اين يکي در اميد وان در بيم
  • خاص در بند لذت و شهوات
    عام در بند هزل و تراهات
  • غب يزدان نهاده در دل او
    آب حيوان سرشته در گل او
  • پيش از اسلام در بدايت خويش
    ديوکش بوده در ولايت خويش
  • وصف او روح در زبان دارد
    ياد او آب در دهان دارد
  • در دوزخ فراز کرده و پس
    مي پزي در بهشت ديگ هوس
  • جان از آن در ميان عز و بقاست
    که از آن روي در اميد لقاست
  • نفس کل آب رانده در جويت
    عقل کل خاک گشته در کويت
  • صيت صوتش برفته در عالم
    نه پرش بوده در روش نه قدم
  • منهج صدق در دو ابرو داشت
    مدرج عشق در دو گيسو داشت
  • تو ازو همچو شير در بيشه
    من ازو همچو دل در انديشه
  • نه چنان رو که شير در بيشه
    آن چنان رو که دل در انديشه
  • جز از او کس نبود در بشري
    در طلب گريه خند خنده گري
  • تا ابد نور و حور در مهدش
    پاي بسته بمانده در عهدش
  • اي دريغا که در جهان سخن
    سر در انگشت مي کشد ناخن
  • تا سفر بود در حدث ما را
    مشکلش بود در عبث ما را
  • جسم در راه پر خلل کوشد
    اسم در قسم لم يزل کوشد
  • لفظ سيد چو در زمان بشنيد
    در شب داج راه راست بديد
  • سال و مه بوده در مرافقتش
    جان فدا کرده در موافقتش
  • در ده دين صلاح دره او
    کرده خونها مباح در ره او
  • ملک را در امان و در ايمان
    بوده فرزند عدل او عثمان
  • کرده در کار ملک و ملت و ملک
    در قران کشيده اندر سلک
  • کنده زورش در جهود کده
    در علم و عمل بدو ستده
  • خوانده در دين و ملک مختارش
    هم در علم و هم علم دارش
  • باز دانسته در جهان نوي
    در دل نقش نفس را ز نبي
  • در خيبر بکند شوي بتول
    در دين را بدو سپرد رسول
  • در قيام و قعود عود او کرد
    در رکوع و سجود جود او کرد
  • عقد او با بتول در سلوي
    بود در زير سايه طوبي
  • آن جنان در در آن صدف او بود
    انبيا را به حق خلف او بود
  • در سيادت شرف مؤيد اوست
    در رسالت رسول و سيد اوست
  • نروم در بهشت جز آنگاه
    که نهد در کفم کف بدخواه
  • جان بيهوده کرد در سر کار
    تا ابد ماند در جهنم و نار
  • پيشتر زآنکه در شود در شهر
    بر گريد از نسيم مشهد بهر
  • نقش معني ز خط او در صدر
    بود روز نهفته در شب قدر
  • بر خود از عقل خويش هيچ نساخت
    در ره شرع خويشتن در باخت
  • در تراجع ز خلق و خلقش جين
    در ترفع ز علم و حلمش دين
  • آنکه در کشتي است و در دريا
    نظرش کژ بود چو نابينا
  • در نگر خواجه در گريبانت
    تا به جا مانده است ايمانت
  • گر ترا نيست حايلي در راه
    گام در نه حديث کن کوتاه
  • هم کليد امور در دستش
    هم ره امر بسته در هستش