167906 مورد در 0.87 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • سيل در ويرانه من داشت صائب گل در آب
    در دل من راه تا انديشه تعمير داشت
  • اشک در ديده شرابي است که در جام جم است
    داغ بر سينه چراغي است که در محراب است
  • خاک در کاسه آن سر که در او سودا نيست
    خار در پرده آن چشم که خونپالانيست
  • ساغر چشم تو در دير و حرم در دورست
    حسن بي قيد تو در انجمني نيست که نيست
  • در دل است آنچه تو در عالم گل مي جويي
    چند در کعبه پي قبله نما خواهي رفت؟
  • در زير تيغ يار که سرها در او گم است
    داريم حيرتي که نظرها در او گم است
  • از سينه هاي روشن در مغز پي توان برد
    در بند پوست باشد علمي که در کتاب است
  • در وصال از عاشق صادق نمي داند اثر
    چون شکر در شير، گردد محو در مهتاب صبح
  • در جهان ساده لوحي رهبري در کاري نيست
    خضر شد هر کس که در دامان اين صحرا فتاد
  • مي برد در روز روشن ره به آن تنگ دهن
    در شب تاريک هر کس رشته در سوزن کشد
  • در سواري حسن مي آيد دو بالا در نظر
    اين نهال شوخ، قد در خانه زين مي کشد
  • در چه ساعت در چمن رنگ محبت ريختند؟
    غنچه ها يکسر کمر در خون بلبل بسته اند
  • مي به جرأت در قدح در پاي خم مينا کند
    دخل دريا ابر را در خرج بي پروا کند
  • در طريق عشق خار از پا کشيدن مشکل است
    ريشه در دل مي کند خاري که در پا مي رود
  • مي کند ديوانه در سنگ ملامت سير گل
    در بر و آغوش گل، فرزانه در خون مي رود
  • پايکش چون کعبه در دامن که در ملک وجود
    هر که در دامن کشد پا قبله عالم شود
  • گهي در حلقه تسبيح و گه در قيد زنارم
    کسي از رشته سر در گم من سر نمي يابد
  • در آن گلشن که آيد در سخن لعل گهر بارش
    زشبنم آب حسرت غنچه ها را در دهن گردد
  • تعجب نيست گر پروانه در بيرون در سوزد
    که شمع کشته روشن در شبستان تو مي گردد
  • مزن چين بر جبين اي سنگدل در منتهاي خط
    که در فصل خزان گلزار را کس در نمي بندد
  • زبان در کام کش در حلقه روشندلان صائب
    که بي نورست هر شمعي که در مهتاب مي سوزد
  • زدل طرفي نبستي در جهان گل چه خواهي شد؟
    نگرديدي گهر در بحر، در ساحل چه خواهي شد؟
  • که در عيش و طرب پيوسته در دار فنا ماند؟
    کدامين دست را ديدي که دايم در حنا ماند؟
  • مشو با مهلت دنيا زتمهيد سفر غافل
    که يک پا در برون در، يکي در خانه مي بايد
  • اشک و آهم اثري کرده در آن دل کامروز
    آب در ديده و در سينه نفس مي رقصد