167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ماه در ابر تنک جولان ديگر مي کند
    سرو سيمين را قباي ته نما زيبنده است
  • سبزه اميد خشک از ابر بي باران شود
    در لباس شرم عرض مدعا زيبنده است
  • پرده پوشي مي کند دولت سر بي مغز را
    استخوان در سايه بال هما زيبنده است
  • آنقدرها کز سخن باشد بلندي خوشنما
    کوتهي در دعوي از تيغ زبان زيبنده است
  • از خموشي قدرت گفتار گردد مايه دار
    در مقام خود سکون از کاروان زيبنده است
  • باده در جام بلورين جلوه ديگر کند
    خون ما بر گردن سيمين بران زيبنده است
  • اعتباري را که در خوبي سرآمد گشته بود
    ما به چشم عاقبت ديديم زشتي بوده است
  • در سر زاهد به غير از خودپرستي هيچ نيست
    اين کدوي پوچ، قنديل کنشتي بوده است
  • قامتش خم گشت و نگذارد قدم در راه راست
    راستي صائب عجب غفلت سرشتي بوده است
  • در زمان عشق ما کفرست، ورنه پيش ازين
    گاه گاهي رخصت بوس و کناري بوده است
  • تا خط بغداد جامم هست در مد نظر
    سبحه پندارم به خاک کربلا آسوده است
  • درع داودي است در راه طلب، افتادگي
    از غم خار مغيلان نقش پا آسوده است
  • در شبستاني که من محو تجلي گشته ام
    نبض سيمابش ز موج اضطراب آسوده است
  • گل که دامان خود از شبنم نمازي کرده است
    در حريم شرم، دامان شراب آلوده است
  • دود خط در پرده فانوس گردد جلوه گر
    بس که شمع عالم افروزش حجاب آلوده است
  • چشمه سوزن محيط بحر نتواند شدن
    در دل تنگم شکوه عشق چون گنجيده است؟
  • بلبلان را خار در پيراهن است از آشيان
    بستر گل، خوابگاه شبنم ناديده است
  • هر تهيدستي ز بي شرمي درين بازارگاه
    در برابر ماه کنعان را دکاني چيده است
  • در دل ما آرزوي دولت بيدار نيست
    چشم ما بسيار ازين خواب پريشان ديده است
  • حسن مغرور تو بي پرواست، ورنه آفتاب
    در دل هر ذره از کوچکدلي گنجيده است
  • کرد هر کس را که چشم عاقبت بين تربيت
    در ترازوي قيامت خويش را سنجيده است
  • در غبار خاطر ما، ناله هاي خونچکان
    همچو بوي خون به خاک کربلا پيچيده است
  • مي شمارد پرده بيگانگي گلزار را
    هر که از گل در نسيم آشنا پيچيده است
  • احتياج استخوان بر يکدگر خواهد شکست
    نخوتي کز سايه در مغز هما پيچيده است
  • رشته آه مرا در پرده شبهاي تار
    فکر زلفش چون گره بر يکدگر پيچيده است
  • مي فزايد در غريبي قدر ارباب کمال
    پا به دامان صدف بيجا گهر پيچيده است
  • داغ، دست الفت از دامان برگ لاله داشت
    در سر ما دود سودا همچنان پيچيده است
  • حسن معشوق حقيقي نيست در بند نقاب
    دست مژگان ترا خواب گران پيچيده است
  • چون سرشک عاشقان منزل نمي داند که چيست
    جذبه شوق که در ريگ روان پيچيده است؟
  • نارسايي در کمند پيچ و تاب عقل نيست
    مصرع زنجير ما سوداييان پيچيده است
  • دل ز کافر نعمتي دارد تلاش وصل يار
    ورنه چندين بوسه در پيغام او پيچيده است
  • بخيه انجم نمي بندد دهان صبح را
    سينه ما را چه ناصح در رفو پيچيده است؟
  • در خور ما تلخکامان نيست تشريف وصال
    از شکر بادام تلخ ما نظر پوشيده است
  • از هجوم گريه در خاطر نگردد فکر وصل
    شورش دريا مرا چشم از گهر پوشيده است
  • چاره من پرده بيچارگي هاي من است
    در ته صندل مرا صد دردسر پوشيده است
  • ابر رحمت را کند اشک ندامت مايه (دار)
    آبروي عفو در شرمندگي پوشيده است
  • چهره ماه از طمع داغ کلف دارد مدام
    روسياهي جمله در گيرندگي پوشيده است
  • برق را هر چند نتوان کرد پنهان زير ابر
    در سواد چشم او بازندگي پوشيده است
  • روي خود را بعد مردن صائب از شرم گناه
    در نقاب خاک از شرمندگي پوشيده است
  • از نگاه خيره چشمان پردگي گشته است حسن
    شمع در فانوس از گستاخي پروانه است
  • در گلستاني که ميراب است چشم بلبلان
    باغبان بيکارتر از سبزه بيگانه است
  • پامنه بيرون ز حد خود، سعادتمند باش
    نيست کمتر از هما تا جغد در ويرانه است
  • فيض بردن در رکاب نعمت آوردن بود
    چون فضول افتاد مهمان، مفت صاحبخانه است
  • بالش بخت مرا ريحان تر در کار نست
    خواب مخمل بي نياز از منت افسانه است
  • گوهر ارزنده اي گر هست آب تلخ را
    در بساط دلفريبي گريه مستانه است
  • نيست از سو محبت بلبلان را بهره اي
    اين شراب آتشين در ساغر پروانه است
  • بود تا در بزم يک هشيار، ساقي مي نخورد
    باغبان آبي ننوشد تا گلستان تشنه است
  • خرده جان مقدس در تن خاکي نهاد
    موري از دست سليمان بر زمين افتاده اي است
  • تا چه باشد در بيابان طلب احوال ما
    خضر اينجا رهنورد رهنما گم کرده اي است
  • رهنوردي را که نبود رهبر ثابت قدم
    در بيابان طلب سنگ نشان گم کرده اي است