نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
حرص پيران را به جمع مال سازد گرمتر
آتشي کز دست خالي
در
چنار افتاده است
کشتي مغرور من از منت خشک کنار
در
کمند وحدت از موج خطر افتاده است
برق عالمسوز باشد لازم ابر سياه
آتشم
در
خرمن از دامان تر افتاده است
يک جهان کام از دهان نوخطي دارم طمع
وقت من
در
عاشقي بسيار تنگ افتاده است
جامه
در
نيل مصيبت زن که آن چشم کبود
چون بلاي آسمان، فيروز جنگ افتاده است
از حضور دل مرا
در
دامن صحرا مپرس
دامن معشوق عاشق را به چنگ افتاده است
تنگدستي نفس را
در
حلقه فرمان کشيد
راست سازد مار را راهي که تنگ افتاده است
خانه آرايي نگردد سنگ راه اهل دل
سيل
در
قطع منازل بي درنگ افتاده است
گر چه خاکستر شدم، ايمن نيم از سوختن
شعله سنگين دلي
در
خرمنم افتاده است
در
حصار آهنين دارد تن و جان مرا
شکر زنجير جنون بر گردنم افتاده است
صائب از تکليف سير بوستانم
در
گذر
صحبت گرمي به کنج گلخنم افتاده است
دست گستاخي ندارد خار شرم آلود من
گل مکرر مست
در
آغوش من افتاده است
غيرت آن لعل ميگون و عقيق آبدار
همچو اخگر
در
گريبان يمن افتاده است
از نواهاي غريب صائب آتش نفس
مي توان دانست
در
فکر وطن افتاده است
مي زند بر آتش لب تشنگان آب حيات
گر چه
در
ظاهر عقيقش آتشين افتاده است
در
گرانجاني گناهي نيست درد و داغ را
گوشه ويرانه من دلنشين افتاده است
عقده آن زلف مي خواهد دل مشکل پسند
ورنه چندين نافه
در
صحراي چين افتاده است
سحر را
در
طبع آن جادوزبان تأثير نيست
ورنه صائب کلک ما سحرآفرين افتاده است
از خط الماسي آن چهره لعلي مپرس
برق
در
جانم ازين زرين گياه افتاده است
در
پناه دست دارم زنده شمع آه را
چون کنم، ويرانه دل بي پناه افتاده است
هر که عاشق نيست خون
در
پيکرش افسرده ست
گفتگو با زاهدان تلقين خون مرده است
مي خلد چون خار
در
چشمش تماشاي بهشت
هر که سير گلشن حسنش سراپا کرده است
در
شکرخندش خدا داند چه کيفيت بود
آن که زهر چشم او کار مسيحا کرده است
در
حريم سينه من با خيال يار، دل
حالتي دارد که دنيا را فرامش کرده است
هر کسي گويند دارد نوبتي
در
آسيا
آسمان چون نوبت ما را فرامش کرده است؟
تا گشودم چشم روشن
در
شبستان وجود
راستي، چون شمع، خرج اشک و آهم کرده است
گر به ظاهر آتشم
در
خانمان افکنده است
عشق چون خورشيد گردون بارگاهم کرده است
گر به ظاهر آتشم
در
خانمان افکنده است
عشق چون خورشيد گردون بارگاهم کرده است
خار خار دوربيني نيست
در
پيراهنم
ساده لوحي ها ز مخمل دستگاهم کرده است
سنبل فردوس
در
چشمش بود موي زياد
خواب هر کس را خيال او پريشان کرده است
گردن ما
در
کمند جوهر آيينه نيست
ساده لوحي طوطي ما را سخندان کرده است
مي کنم
در
کوچه گردي سير صحراي جنون
وسعت مشرب مرا فارغ ز هامون کرده است
آنچه
در
دامان کهسارست صائب لاله نيست
سنگ را محرومي فرهاد دلخون کرده است
هر که صائب دارد از دنيا طمع آسودگي
فکر خواب عافيت
در
خانه زين کرده است
جز گرفتاري سخنسازي ندارد حاصلي
طوطيان را
در
قفس شيرين زباني کرده است
نيست تاب حرف سختم، گر چه سنگ کودکان
استخوان را
در
تن من موميايي کرده است
با گرفتاري قناعت کن که
در
اين دامگاه
بند ما را سخت، انداز رهايي کرده است
نامداري بي سيه بختي نمي آيد به دست
در
سياهي غوطه بهر نام، خاتم خورده است
در
گرانان نشتر آزار را تأثير نيست
ورنه نيش از زخم ما بسيار مرهم خورده است
آرزوهايي که دل
در
ديگ فکرت مي پزد
چون نباشد خام، شير خام، آدم خورده است
در
دبستان رياضت، فرد باطل نيستيم
صفحه پهلوي ما را بوريا مسطر زده است
آسمان از کهکشان
در
حلقه زنار اوست
ناخدا ترسي که ما را رهزن ايمان شده است
خنده شادي خطر بسيار دارد
در
کمين
پسته زير پوست از چشم بدان پنهان شده است
از رگ تلخي، ميان باده بي زنار نيست
در
زمان چشم او عالم فرنگستان شده است
جلوه همکار مي بندد زبان لاف را
در
زمان قامت او سرو ناموزون شده است
مي زند جوش پريزاد از رياحين بوستان
کاروان
در
کاروان يوسف به بازار آمده است
عندليبان
در
تلاش تنگناي غنچه اند
بلبل خوش نغمه اي گويا به گلزار آمده است
فرصت پيچيدن دستار، مستان را نداد
در
چه ساعت گل نمي دانم به گلزار آمده است
اي که مي پرسي ز صحبتها گريزاني چرا
در
بساطم وقت ضايع کردني کم مانده است
خوشنما باشد شراب لعل
در
جام بلور
پنجه سيمين خوبان را حنا زيبنده است
صفحه قبل
1
...
1415
1416
1417
1418
1419
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن