نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
مي شود
در
حالت مستي حواسم جمعتر
موجه درياي مي شيرازه هوش من است
مي کند
در
سينه گرمم قيامت، شور عشق
صبح محشر خنده چاک گريبان من است
در
شکرزار قناعت برده ام چون مور راه
سيرچشمي خاتم دست سليمان من است
در
سواد فقر از ملک سکندر فارغم
آب حيوان گريه شمع شبستان من است
در
سر شوريده هر کس که ذوق کار هست
با شتاب و اهتمام کارفرما دشمن است
شيوه عاجزکشي عام است
در
بدگوهران
با تهي پايان سراسر خار صحرا دشمن است
روح هيهات است لنگر
در
تن خاکي کند
شاهباز لامکاني با نشيمن دشمن است
در
نگيرد صحبت آيينه و زنگي به هم
آسمان نيلگون با جان روشن دشمن است
در
بياباني که آن آهوي مشکين مي چرد
نقش پاي رهروان چون ناف آهو مشکبوست
پرده پوشي دامن آلودگان را لازم است
چاک
در
پيراهن يوسف چه محتاج رفوست؟
زان گلاب تلخ کز رخساره گل مي چکد
مي توان دانست پند بلبلان
در
گوش اوست
آن که چون مجنون مرا سر
در
بيابان داده است
حلقه چشم غزالان حلقه فتراک اوست
مي کند روشندلان را تربيت دهقان عشق
دانه هاي پاک يکسر
در
زمين پاک اوست
گر به ظاهر خاطر صائب غمين افتاده است
عشرت روي زمين
در
خاطر غمناک اوست
تشنه تيغ شهادت را مذاق ديگرست
ورنه آب زندگي
در
پرده تبخال اوست
گل عبث
در
دامن باد صبا آويخته است
گوش هر بي درد، کي شايسته پيغام اوست؟
روي
در
بيت الحرام عشق دارد آفتاب
پرنيان صبح صادق جامه احرام اوست
نيست
در
مغز زمين موج طراوت از محيط
اين سفال خشک، سيراب از خط ريحان اوست
از خرام او به عمر جاودان قانع مشو
کاين چنين صد مصرع برجسته
در
ديوان اوست
آتشين رويي که نعل من ازو
در
آتش است
آسمان چون ديده قربانيان حيران اوست
نيست آسان
در
حريم وصل او ره يافتن
چرخ نيلي، يک گره از جبهه دربان اوست
هيچ پروايي ندارد از نسيم آه سرد
روغن خورشيد گويا
در
چراغ حسن اوست
چرخ را خون شفق
در
دل ز استغناي اوست
رنگ زرد آفتاب از آتش سوداي اوست
از علم غافل نگردد لشکري
در
کارزار
فتنه روي زمين را چشم بر بالاي اوست
شيوه هاي حسن او صائب نيايد
در
شمار
دلبري يک چشمه کار از نرگس جادوي اوست
از سياهي لشکر شاهان نمي دارد گزير
ورنه چشم آهوان کي
در
شمار چشم توست؟
چون بود
در
لغزش مستانه ما را اختيار؟
سير ما از گردش بي اختيار چشم توست
کوه را پاي ادب
در
دامن تمکين ازوست
پله ناز بتان سنگدل سنگين ازوست
ساعد او بارها
در
معرض عرض صفا
رعشه غيرت بر اندام بلور انداخته است
در
حريم عشق، خواهش نااميدي بردهد
زان تجلي پرتو خود را به طور انداخته است
از سبکروحان اثر
در
خاکدان دهر نيست
کاروان شبنم از ريگ روان برخاسته است
سبزه خوابيده باشد با قد رعناي او
سرو اگر
در
پيش قمري مصرع برجسته است
از فشار قبر گردد استخوانش توتيا
هر که صائب خويش را
در
زندگي نشکسته است
پرده عصمت بود زندان حسن شوخ چشم
شمع
در
فانوس چون پروانه پر بسته است
نيست صائب
در
پر پرواز کوتاهي مرا
دور باش باغبان مرغ مرا پر بسته است
ذوق تسخيرش نمک
در
چشم ريزد دام را
دامن صحراي عبرت خوش شکاري داشته است
پايه بي اعتباري اين زمان گشته است پست
ورنه
در
ايام پيشين اعتباري داشته است
يافتم از بيخودي ره
در
حريم وصل يار
خواب سنگين دولت بيدار هم مي داشته است؟
از دهان تنگ او
در
تنگناي حيرتم
باغ جنت غنچه دلتنگ هم مي داشته است؟
گر زند با چشم شوخش لاف همچشمي غزال
مي توان بخشيد، مسکين
در
بيابان گشته است!
گوي زرين سعادت
در
خم چوگان اوست
قامت هر کس ز بار درد چوگان گشته است
لعل نسبت با لب ياقوت او بيجاده است
صبح با آن چهره خندان
در
نگشاده است
اختر بي طالع ما
در
بساط آسمان
خال موزوني است بر رخسار زشت افتاده است
گل ز مستي بوسه بر منقار بلبل مي زند
سرو
در
آغوش طوق قمريان افتاده است
از غريبان است
در
چشمش نگاه آشنا
بس که چشم ظالمش ناآشنا افتاده است
عيب از آيينه بي زنگ برگردد به نقش
عيبجو بيهوده
در
دنبال ما افتاده است
نيست خالي دل ز آه سرد
در
دلهاي شب
کلبه ويران ما خوش ماهتاب افتاده است
گوهر شهوار گرديده است
در
مهد صدف
قطره ما گر چه از چشم سحاب افتاده است
برنمي آرد نفس نشمرده صائب از جگر
هر که
در
انديشه روز حساب افتاده است
جلوه فانوس دارد پرده چشم حباب
عکس رخسار تو تا
در
جويبار افتاده است
صفحه قبل
1
...
1414
1415
1416
1417
1418
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن