167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

مجموعه اشعار اقبال لاهوري

  • يک زمان در کوهسار ما درخش
    عشق را باز آن تب و تابي به بخش
  • تا کجا در بندها باشي اسير
    تو کليمي راه سينائي بگير
  • طي نمودم باغ و راغ و دشت و در
    چون صبا بگذشتم از کوه و کمر
  • خيبر از مردان حق بيگانه نيست
    در دل او صد هزار افسانه ايست
  • جاده کم ديدم ازو پيچيده تر
    ياوه گردد در خم و پيچش نظر
  • سبزه در دامان کهسارش مجوي
    از ضميرش بر نيايد رنگ و بوي
  • در فضايش جره بازان تيز چنگ
    لرزه بر تن از نهيب شان پلنگ
  • آن يکي اندر سجود، اين در قيام
    کار و بارش چون صلوت بي امام
  • اي ز خود پوشيده خود را باز ياب
    در مسلماني حرام است اين حجاب
  • فطرت او بي جهات اندر جهات
    او حريم و در طوافش کائنات
  • در جهان آواره ئي بيچاره ئي
    وحدتي گم کرده ئي، صد پاره ئي
  • بند غير الله اندر پاي تست
    داغم از داغي که در سيماي تست
  • عالم موجود را اندازه کن
    در جهان خود را بلند آوازه کن
  • در گذر از رنگ و بوهاي کهن
    پاک شو از آرزوهاي کهن
  • هر که تخم آرزو در دل نه کشت
    پايمال ديگران چون سنگ و خشت
  • در ظلام شب سمن زارش نگر
    بر بساط سبزه مي غلطد سحر
  • نايد اندر حرف و صوت اسرار او
    آفتابان خفته در کهسار او
  • شاه را ديدم در آن کاخ بلند
    پيش سلطاني فقيري دردمند
  • جانم از سوز کلامش در گداز
    دست او بوسيدم از راه نياز
  • در نگاهش روزگار شرق و غرب
    حکمت او راز دار شرق و غرب
  • گفت از آن آتش که داري در بدن
    من ترا دانم عزيز خويشتن
  • هر که او را از محبت رنگ و بوست
    در نگاهم هاشم و محمود اوست
  • گفت اين سرمايه ي اهل حق است
    در ضمير او حيات مطلق است
  • گفت: نادر در جهان بي چاره بود
    از غم دين و وطن آواره بود
  • سينه بگشادم بآن بادي که پار
    لاله رست از فيض او در کوهسار