167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مجموعه اشعار اقبال لاهوري

  • عشق مردان نقد خوبان را عيار
    حسن را هم پرده در هم پرده دار
  • زانکه در گفتن نيايد آنچه ديد
    از ضمير خود نقابي برکشيد
  • کفن در بر بخاکي آرميديم
    ولي يک فتنه ي محشر نديديم
  • نه خاک من غبار رهگذاري
    نه در خاکم دل بي اختياري
  • نهان تقديرها در پرده ي من
    قيامت ها بغل پرورده ي من
  • «مرا زين شاعري خود عار نايد
    که در صد قرن يک عطار نايد»
  • نخست از فکر خويشم در تحير
    چه چيز است آنکه گويندش تفکر؟
  • ازو خود را به بند خود در آرد
    گلوي ما سوا را هم فشارد
  • فرو رفتن چو پيکان در ضميرش
    ندادن گندم خود با شعيرش
  • هر آن چيزي که آيد در حضورش
    منور گردد از فيض شعورش
  • حديث ناظر و منظور رازي است
    دل هر ذره در عرض نياز است
  • ز دانش در حضور ما نبودن
    منور از شعور ما نبودن
  • خرد در لامکان طرح مکان بست
    چو زناري زمان را بر ميان بست
  • زمان را در ضمير خود نديدم
    مه و سال و شب و روز آفريدم
  • بخود رس از سر هنگامه برخيز
    تو خود را در ضمير خود فرو ريز
  • حقيقت روي خود را پرده باف است
    که او را لذتي در انکشاف است
  • ز اعداد و شمار خويش بگذر
    يکي در خود نظر کن پيش بگذر
  • در آن عالم که جزو از کل فزون است
    قياس رازي و طوسي جنون است
  • اگر معروف و عارف ذات پاک است
    چه سودا در سر اين مشت خاک است
  • نه ما را در فراق او عياري
    نه او را بي وصال ما قراري
  • چه سودا در سر اين مشت خاکست
    از اين سودا درونش تابناکست
  • خودي را تنگ در آغوش کردن
    فنا را با بقا هم دوش کردن
  • براهش چون خرد پيچ و خمي هست
    جهاني در فروغ يکدمي هست
  • هزاران عالم افتد در ره ما
    بپايان کي رسد جولانگه ما
  • به بحرش گم شدن انجام ما نيست
    اگر او را تو در گيري فنا نيست