نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.14 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
روي شرم آلود را آرايشي
در
کار نيست
قطره شبنم چراغ لاله را روغن بس است
جامه فتحي مرا چون بيدلان
در
کار نيست
سخت جاني زير پيراهن مرا جوشن بس است
تنگتر از آستين گرديد هنگام سفر
تا به کي خواهد کشيدن پاي
در
دامن، بس است
در
جواني هر چه کردي، گشت غفلت عذرخواه
صبح آگاهي ز پيري بردميد اکنون بس است
اينقدر استادگي اي آسمان
در
کار نيست
تشنه ما را کف آبي ازين جيحون بس است
اينقدر تمهيد بهر دفع ما
در
کار نيست
خط راه اهل غيرت چين پيشاني بس است
بي گناهي کم گناهي نيست
در
ديوان عفو
اي عزيزان، جرم يوسف پاکداماني بس است
نيست ارباب نظر را جرم
در
اظهار عشق
باعث رسوايي آيينه حيراني بس است
آفتاب زندگاني روي
در
زردي گذاشت
مشت آبي زن به روي خود، گرانجاني بس است
روز دعوي
در
صف زورين کمانان سخن
مصرع برجسته صائب تير روي ترکش است
رحم، بي رحمي است چون با نفس باشد کارزار
در
جهاد دشمن سرکش، مدارا آتش است
عشق ذرات جهان را
در
سماع آورده است
چون سپند، افسردگان را کارفرما آتش است
عشق عالمسوز صائب همچو گلزار خليل
باغها
در
پرده دارد، گر چه پيدا آتش است
آسمان را عشق آورده است
در
وجد و سماع
آسياي شعله جواله را آب آتش است
کار آتش مي کند
در
سوختن سرماي سخت
کشت ما را سردمهري هاي احباب آتش است
در
دل عاشق تمنا جاي نتواند گرفت
آرزوها چون سپند و جان بي تاب آتش است
مي پرد چشم سبک مغزان پي دنياي پوچ
از براي برگ کاهي کهربا
در
آتش است
نيست پروا تلخکامان را ز تلخي هاي عشق
آب دريا
در
مذاق ماهي دريا خوش است
بادبان کشتي مي نعره مستانه است
هاي هوي ميکشان
در
مجلس صهبا خوش است
خرقه تزوير از باد غرور آبستن است
حق پرستي
در
لباس اطلس و ديبا خوش است
ناقصان
در
پرده ظلمت نمي بينند نور
ورنه پيش کاملان طاوس سر تا پا خوش است
ديده يوسف شناسي نيست
در
مصر وجود
ورنه با اين تيرگي، زندان دنيا هم خوش است
يوسف بي عيب را پيراهني
در
کار نيست
سرو سيمين از لباس عاريت عريان خوش است
ديده آيينه از خواب پريشان فارغ است
عالم پرشور
در
چشم و دل حيران خوش است
کوهکن حيف است فارغبال دارد تيشه را
ناخني تا هست
در
کف، سينه پردازي خوش است
سر به پيش انداختن
در
زندگاني خوشنماست
زير شمشير شهادت گردن افرازي خوش است
خارخار آرزو
در
سينه عشاق نيست
هر که واصل شد به مطلب، از تمنا فارغ است
نيست
در
دلهاي روشن آرزو را راه حرف
خانه پاک از فضولي هاي مهمان فارغ است
نااميدي سخت
در
دل ريشه اميد را
تخم آتش ديده از ناز بهاران فارغ است
حرص افزوني ندارد
در
دل خرسند راه
گوهر شاداب از درياي عمان فارغ است
در
جهان بيخودي، هر خار نبض گلشني است
عندليب مست از فکر گلستان فارغ است
طفل را دام تماشا مهد آسايش بود
دل زياد ما
در
آن زلف پريشان فارغ است
آرزوي بوسه
در
دل خون شود عشاق را
گر بگويم چهره او تا کجاها نازک است
در
دل سنگين شيرين رخنه کردن مشکل است
ورنه پيش تيشه فرهاد، خارا نازک است
نيست صائب موشکافي
در
بساط روزگار
ورنه چون موي کمر انديشه ما نازک است
اهل همت را ز گوهر آنچه بايد حفظ کرد
در
محيط آفرينش آبروي سايل است
نيست تسخير دل ما کار آتش طلعتان
اين سپند شوخ
در
مجمر برون محفل است
آهوي مشکين به آساني نمي آيد به دام
در
کمند آوردن خوبان نوخط مشکل است
در
زمين پاک ما ريگ روان حرص نيست
از رگ ابري مراد مزرع ما حاصل است
هيچ چشمي
در
غبار سرمه حيرت مباد!
زنده از درياست ماهي و ز دريا غافل است
کشور تدبير را زير و زبر سازد قضا
ورنه
در
ملک رضا نوشيروان عادل است
مي نمايد پست اگر
در
ديده کوتاه بين
پيش ارباب بصيرت، عالم بالا دل است
چشم خواب آلودگان
در
انتظار منزل است
ديده بيدار دل آيينه دار منزل است
من که خود را يافتم
در
وادي سرگشتگي
کوه غم بر خاطرم از رهگذار منزل است
سر به صحرادادگان را کعبه دامنگير نيست
دوش کاهل طينتان
در
زير بار منزل است
مرکز پرگار حيراني است
در
آغوش گل
شبنمي کز آفتاب عالم آرا غافل است
تا نباشد آتشي
در
زير پايت چون سپند
صائب از هنگامه ايجاد جستن مشکل است
تربيت را
در
نهاد سخت رو تأثير نيست
زردي از آيينه فولاد بردن مشکل است
گر نگردد لنگر تسليم صائب دستگير
در
ره سيل حوادث پا فشردن مشکل است
شرم را نتوان ز پاس حسن غافل ساختن
دولت بيدار را
در
خواب کردن مشکل است
صفحه قبل
1
...
1411
1412
1413
1414
1415
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن