167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • فعل نيکو زشت مي گردد ز نافهميدگي
    بخل در جاي خود از احسان بيجا بهترست
  • رتبه خوبي دو بالا مي شود از چشم پاک
    سرو موزون در کنار آب باشد بهترست
  • آب چشم از دامن پاکان به جايي مي رسد
    شمع اگر در گوشه محراب باشد بهترست
  • سرو بي حاصل اگر از جا نخيزد گو مخيز
    پاي چوبين در حناي خواب باشد بهترست
  • با دل روشن چه بگشايد ز تقرير زبان؟
    شمع اگر خاموش در مهتاب باشد بهترست
  • داغ ما صائب حريف چشم شور خلق نيست
    جامي مي در جام ما خوناب باشد بهترست
  • نيست دستي در گريبان چاک گرداندن مرا
    چون سبو دست مرا پيوند الفت با سرست
  • هر پريشان جلوه اي ما را نمي آرد به وجد
    ذره ما در کمين آفتاب ديگرست
  • گر چه دارد چشمه خورشيد آب روشني
    در عرق روي بتان را آب و تاب ديگرست
  • گر چه عمر گرمرو پا در رکاب افتاده است
    قامت خم زندگاني را رکاب ديگرست
  • در طريقت هستي هر کس به قدر نيستي است
    بي وجودان را درين ديوان وجود ديگرست
  • چشم بد بسيار دارد در کمين آزادگي
    طوق قمري سرو را چشم حسود ديگرست
  • گر چه دارد سودها آسودگي از باج و خرج
    در زيان گشتن شريک خلق سود ديگرست
  • لشکر بيگانه را در کشور ما راه نيست
    ملک ما زير و زبر از شهسوار ديگرست
  • گر چه در زندان عزلت مي توان آسوده زيست
    با زمين هموار گرديدن حصار ديگرست
  • هر رگ سنگي پي آزار ما ديوانگان
    در کف اطفال، نبض بي قرار ديگرست
  • تنگ چشمان دام در راه هما مي گسترند
    دام ما را چشم بر راه شکار ديگرست
  • پيش آن کس کز دل گرم است در آتش مدام
    هر دم سردي نسيم نوبهار ديگرست
  • زخم از مرهم گواراتر بود بر عارفان
    رخنه در زندان به از نقش و نگار ديگرست
  • شيشه جانان مي کنند از کوه غم پهلو تهي
    عاشقان را در بلا، جان صبور ديگرست
  • ترک شهوت هاست حور و خانه پردازي قصور
    در بهشت اهل دل، حور و قصور ديگرست
  • ماه و خورشيدست اينجا حلقه بيرون در
    روشنايي، خانه دل را ز نور ديگرست
  • گرد لشکر نخوت شاهان يکي سازد هزار
    حسن را در روزگار خط غرور ديگرست
  • مي کند هر چند چشم شور طوفان در گزند
    خودپسندي مرد را عين الکمال ديگرست
  • کيست عقل کل که در چرخ آورد افلاک را؟
    جنبش اين سايه از رعنا نهال ديگرست
  • آدمي هر چند باشد در هنر کامل عيار
    خويش را کامل ندانستن کمال ديگرست
  • افسر دولت شکوهي دارد، اما در نظر
    خاک بر سر کردگان را احتشام ديگرست
  • حسن ماه آسماني قابل خميازه نيست
    هاله ما در خم ماه تمام ديگرست
  • در شراب عالم امکان، دوام نشأه نيست
    مستي چشم و لب ساقي ز جام ديگرست
  • نيست سامان تماشا دل به غارت داده را
    ورنه در هر حلقه آن زلف دام ديگرست
  • گر چه خسرو در غزل شيرين زبان افتاده است
    کلک صائب طوطي شيرين کلام ديگرست
  • هر نگاه حسرت عشاق آه ديگرست
    در دل هر قطره اشکي نگاه ديگرست
  • در بساط من ز تاراج نگاه اولين
    نيم جاني مانده، موقوف نگاه ديگرست
  • در دل هر ذره از کوچکدلي خورشيد را
    پيش چشم خرده بينان جلوه گاه ديگرست
  • عقل باشد در طريق کعبه محتاج دليل
    عشق را هر مد آهي شاهراه ديگرست
  • سجده ابروي خوبان نعل وارون من است
    ورنه روي دل مرا در قبله گاه ديگرست
  • دعوي دل نيست قابل، ورنه در اثبات آن
    خال مهر ديگرست و خط گواه ديگرست
  • هر قدر مقبول باشد عذر در ديوان عفو
    بي زباني مجرمان را عذرخواه ديگرست
  • خون عاشق چون تواند دامن او را گرفت؟
    نازک اندامي که هر دم در قباي ديگرست
  • چون خطايي از تو سر زد در پشيماني گريز
    کز خطا نادم نگرديدن خطاي ديگرست
  • در چنين بحري که موج اوست تيغ آبدار
    خويش را فاني ندانستن فناي ديگرست
  • من که در اقليم گمنامي سرآمد گشته ام
    زينت طرف کلاهم شهپر عنقا بس است
  • دست کوته دار صائب از خيال کاکلش
    عمرها در کاسه سر پختي اين سودا بس است
  • موشکافان را کتاب و دفتري در کار نيست
    مصرع پيچيده موي ميان ما را بس است
  • گر نپيچد بوسه در مکتوب آن بيدادگر
    نامه خشکي تسلي بخش جان ما را بس است
  • نقش در سيماب نتواند گرفتن خويش را
    بي قراري بت شکن بتخانه ما را بس است
  • گر ز خون ما نگيرد دست شيرين در نگار
    تيشه مردانه ما دستيار ما بس است
  • بيد مجنونيم در بستانسراي روزگار
    سر به پيش انداختن از شرم، بار ما بس است
  • خوش نشين چهره گل همچو شبنم نيستيم
    گر دهي در رخنه ديوار جاي ما بس است
  • بر در بيگانگي گر مردم عالم زنند
    معني بيگانه صائب آشناي ما بس است