نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
حيله
در
شرع محبت بازي خود دادن است
خون خصم خويش را پرويز نامردانه ريخت
دامن فانوس
در
کف، شمع بيرون مي دود
تا که از مجلس برون خاکستر پروانه ريخت؟
روشني چشم از جواهر سرمه مردم مدار
خويش را
در
هم شکن گر توتيا مي بايدت
مي برد ارواح قدسي را به جولانگاه قدس
بادپايي اين چنين
در
عالم امکان کجاست؟
در
کمند دل شکارش نيست چين کوتهي
با غريبي نغمه هاي او به هر گوش آشناست
کوه را مي آرد از فرياد
در
رقص الجمل
دعوي تمکين نمودن پيش او يارا کراست؟
در
حريم ميکشان مستانه مي گويد سخن
چون به اهل حق رسد گوياي اسرار خداست
چون نيابد همزباني، نامه سربسته اي است
همنفس چون يافت،
در
هر ناله اش طومارهاست
خامه زرين او
در
ديده کوتاه بين
مي نمايد خشک، اما مد احسانش رساست
غير ني کز رهگذار چشم مي نالد مدام
در
ميان دردمندان ديده نالان کراست؟
گر چه دست اهل دولت هست
در
ظاهر بلند
دست ارباب دعا بالاترين دستهاست
ديده هاي پاک را با حسن، کشتي آشناست
شبنم روشن گهر
در
گلستان فرمانرواست
داد جا
در
دست چون خاتم سليمان مور را
عزت افتادگان از صاحب دولت بجاست
تيغ خونريزست تا يک کشتني
در
عرصه هست
حسن مغرورست تا يک عاشق بيدل بجاست
نيست بر صاحبدلان دستي هواي نفس را
باد
در
دست سليمان است تا خاتم بجاست
سوخت خورشيد درخشان پرده هاي صبح را
حسن عالمسوز را آرام
در
چادر کجاست؟
سينه روشندلان را نيست راز سر به مهر
نامه پيچيده
در
هنگامه محشر کجاست؟
نيست غافل آفتاب از لعل
در
آغوش سنگ
عشق مي داند دل بيمار را بستر کجاست
نقش يوسف طلعتان خواب پريشان من است
در
بساط خاک، لوح ساده اي چون من کجاست؟
تا به يک جولان برآرد دود از خرمن مرا
در
ميان ني سواران برق جولاني کجاست؟
داغ مجنون مي شود از مهر خاموشي زياد
در
ميان اين غزالان چشم گويايي کجاست؟
گردباد اينجا نفس را راست نتوانست کرد
در
خور مجنون من دامان صحرايي کجاست؟
چند پرسي صائب از عالم تمناي تو چيست؟
در
دل آزاده عاشق تمنايي کجاست؟
عمرها
در
آب چشم خويشتن لنگر فکند
از دل صائب غبار کلفت آسان برنخاست
هر که
در
مستي شود چون کبک آوازش بلند
بي تکلف زخم جان پرداز شاهينش سزاست
گلشن آرا را سواد نامه سربسته نيست
ورنه آن گل پيرهن
در
غنچه منقار ماست
نقش پاي ما نگردد بار بردوش زمين
خار را خون
در
دل از شوق سبکرفتار ماست
چون سبو
در
آشنايي ها گرانجان نيستيم
زود مي گردد سبک، دوشي که زير بار ماست
با دل پرخون ز نعمت هاي الوان فارغيم
عشرت روي زمين
در
غنچه مستور ماست
در
نظر واکردني بيرون ز گردون مي رويم
چون شرار شوخ، مجمر عاجز تسخير ماست
دانه اي کز دام افزون است
در
گيرندگي
پيش ارباب بصيرت سبحه تزوير ماست
يک سر مو نيست صائب کوتهي
در
زلف يار
دوري اين راه از کوتاهي شبگير ماست
شمع ايمن کز فروغش کوه صحراگرد شد
روزگاري شد که پنهان
در
ته سرپوش ماست
ما که
در
بيت الحرام بيخودي داريم روي
بادبان کشتي مي جامه احرام ماست
در
رياض ما نرويد سرو اقبال بلند
بخت خرم، سبزه بيگانه بستان ماست
برگ عيش کوچه گردان جنون
در
باغ نيست
چون شوند آزاد طفلان، فصل گلريزان ماست
در
پريشان خاطري جمعيت مجنون ماست
موجه کثرت کمند وحدت مجنون ماست
خرقه گردون که عالم
در
ته دامان اوست
جامه تنگي به قد شوکت مجنون ماست
چون دم شمشير از سختي نگردانيم روي
مي شود سنگ فسان، سنگي اگر
در
راه ماست
غافليم از جان بي تقصير
در
زندان تن
يوسف مصر ز فرامش گشتگان چاه ماست
مطلب از ته کردن زانوست تحصيل شکست
ورنه معلومات عالم
در
دل آگاه ماست
تيغ جان بخش تو شد آب از حجاب کشتگان
از کريمان معذرت
در
وقت احسان خوشنماست
از بزرگان ترک اسباب تکلف عيب نيست
در
بساط آسمان ابر پريشان خوشنماست
رشته لعل است
در
کوه بدخشان خار و خس
شمع ماتم بر سر خاک شهيدان خوشنماست
از گرفتاري خلاصي نيست اهل عقل را
هست اگر آزاديي زير فلک،
در
مکتب است
عارفان را
در
لباس فقر بودن آفت است
هم لباس خلق گشتن پرده دار شهرت است
در
شکارستان دنيا آنچه مي بايد گفت
شاهباز ديده روشندلان را، عبرت است
نعمتي کز شکر عاجز مي کند گفتار را
در
جهان آفرينش، صحت و امنيت است
از بهار نوجواني آنچه بر جا مانده است
در
بساط من همين خواب گران غفلت است
کاروان را گر چه
در
دنبال مي باشد غبار
گردخواري پيش خيز کاروان عزت است
صفحه قبل
1
...
1408
1409
1410
1411
1412
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن