نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
مجموعه آثار عطار
جمله مردان
در
فناي ره شدند
در
فناي حق به حق آگه شدند
در
ره توحيد جان ايثار کن
ديده را
در
باز رو ديدار کن
در
جمال حق جمال حق به بين
در
صفات ذات رب العالمين
لي مع الله گفت احمد
در
ميان
تو کجا داني که هستي
در
ميان
اين سخن را از ره مردي شنو
تا نماني
در
قيامت
در
گرو
بي تو
در
شک نامده
در
يقين
بگذري از کفر و از اسلام و دين
ليک
در
درياي خون غوطه زدم
بعد از آن کردم وضو
در
خون شدم
ترا
در
کوره آتش بسوزد
مرا آتش به دل
در
بر فروزد
بماني دايما
در
محنت و غم
نيابي
در
دو عالم هيچ محرم
کسي را کافتاب از
در
درآيد
وجود ذره کي
در
چشمش آيد
مگر بيهوده هان اي موش خاموش
چو افتادي
در
آتش
در
همي جوش
مشو از فکر او ايمن که ناگاه
در
انداز ترا از مکر
در
چاه
چو
در
کثرت شوي وحدت طلب کن
نظر
در
جسم و جان بوالعجب کن
به پير وقت گفتند اين حکايت
که دانم
در
شکست و
در
شکايت
گهي
در
آب گردي همچو ماهي
گهي چون آب باشي
در
تباهي
مرا پا بر سر خاري
در
آمد
از اين مشکل ترم کاري
در
آمد
به اول سعي کن
در
خير کاري
که آفتها است
در
تأخير کاري
سپر بنهاد
در
پيش پيمبر
کاجازت تا روم
در
پيش دلبر
آخر از بهر خدا
در
ما نگر
تا بکي باشم ز عشقت
در
فغان
او مرا رسوا کند
در
هر مقام
کي برد او
در
ره معني تمام
چون بسي
در
خوبروئي ناز کرد
اين غزل
در
مدح خود آغاز کرد
من نميدانم چه نيکو دلبرم
کز لطيفي
در
زر و
در
زيورم
آنچه
در
خوبيست دارم اي عزيز
در
لطافت غيرت ماه و خورم
پاره زر
در
دهان گل نهاد
لاله آمد پيش و
در
پايش فتاد
چون بگفت اين بيتها را
در
صبوح
با صبا گفتا مرا
در
تن چو روح
زآن همي ترسم که
در
دستان فتد
در
ميان جمله مستان فتد
در
سخنهائي که روح افزايدت
هر زمان از غيب
در
بگشايدت
ناله از طنازي او دل بداغ
ارغوان خون
در
جگر
در
صحن باغ
گر ترا دردي بود
در
ره مقيم
ور ترا
در
عشق شد قلب سليم
در
چمن جائي دهم او رامقام
تا بنالد خوش
در
آنجا او مدام
در
مديح گل بصوت دل ربا
داستاني خواند
در
پيش صبا
و آن کسي را کاشتي
در
جان بود
آتشش
در
جان چه باشد کارگر
نفس
در
آن به که
در
زندان کني
هرچه فرمايد خلاف آن کني
چون شتر
در
ره درآي و بارکش
بار طاعت بر
در
جبار کش
نيست
در
تن بهره از تقوي لباس
در
تکلف مرد را بندد لباس
هرکه او
در
بند آرايش بود
در
جهان فرزند آسايش بود
آنکه
در
جهل است دايم
در
گناه
کي حلاوت يابد از ذکر لاه
تا نباشي
در
جهان اندوهگين
از حسد
در
روزگار کس مبين
هست فاسق را سه خصلت
در
نهاد
باشد اول
در
دلش حب فساد
در
سخا کوش اي برادر
در
سخا
تا بيابي از پي شدت رخا
نيست
در
وعده منافق را وفا
زان نباشد
در
رخش نور صفا
چارپايي را چو بيني
در
قطار
در
ميان شان نيايي زينهار
هر که
در
راه ضلالت مي رود
از جهالت
در
بطالت مي رود
وآنکه باشد
در
پي قوت حرام
در
تن او دل همي ميرد تمام
ويس و رامين
بجو
در
شعرها گفتار ايشان
ببين
در
نامه ها کردار ايشان
دو شمشيرست ز الماس و بيانش
يکي
در
دست و ديگر
در
دهانش
هميشه جان او
در
خرمي باد
هميشه کام او
در
مردمي باد
گروهي
در
نشاط و اسپ تازي
گروهي
در
سماع و پاي بازي
در
آن سور و عروسي پنج شش ماه
نشسته شادمان
در
کشور ماه
به زير باز
در
شير نکورنگ
تو گفتي شير دارد باز
در
چنگ
رسولاني که از دل راه جستند
همي
در
چشم يا
در
دل نشستند
کرا
در
دل فروزد مهر آتش
زبان گرددش
در
گفتار سرکش
تو باشي نيز بانو
در
کهستان
چو باشد ويس بانو
در
خراسان
چنين بود او چه
در
مرو و چه
در
راه
ازو خرم نشد روزي شهنشاه
تو
در
هر دل ز خوبي گوهر آري
تو
در
هر جان ز خوشي شکر آري
دو گيسو
در
برافگنده کمندش
پري
در
زير آن هر دو پرندش
کجا تا آن بود
در
آب و
در
نم
بود همواره بند شاه محکم
به چشمش
در
بماند آن دلبر خويش
چو دينار کسان
در
چشم درويش
اگر گردم به رامش
در
گلستان
به گمره گشته مانم
در
بيابان
به شب
در
بستر و بالين ديبا
تو گويي غرقه ام
در
ژرف دريا
دلم افتاد
در
مهرت به ناکام
شتابان همچو گوري مانده
در
دام
همش
در
تخمه پرمايه ست گوهر
همش
در
گنج شهوارست جوهر
گمان کردي به رنج اندر سهي سرو
تو پنداري که
در
چاهي نه
در
مرو
در
آب اشک او دو چشم بي خواب
نکوتر بود از نرگس که
در
آب
هنوز آن بوي خوش زان پيکر نغز
مرا ماندست
در
بيني و
در
مغز
مرا بود آن سخن
در
گوش چونان
که
در
دل رفته زهرآلوده پيکان
به شادي ويس را بد شاه
در
بر
چو رامين را دو هفته ماه
در
بر
ز تنگي دوست را
در
بر گرفتن
دو تن بودند
در
بستر چو يک تن
چو
در
ميدان شادي سرکشي کرد
کليد کام
در
قفل خوشي کرد
در
خانه کنون بستن چه سودست
که دزدم هرچه
در
خانه ربودست
مرا آن طشت زرين نيست
در
خور
که دشمن خون من ريزد درو
در
کنونم زور لختي
در
تن آمد
نشاط تندرستي
در
من آمد
گهي
در
خانه زلف و جام مي گير
گهي
در
دشت مرغان گير و نخچير
نه
در
رزمت بود انباز و ياور
نه
در
بزمت بود خورشيد انور
همي شد پيگ
در
پيش شهنشاه
شهنشه از قفاي پيگ
در
راه
مگر زخم مرا
در
خواب ديدي
که
در
بيداريش ناياب ديدي
کجا
در
جاي چونين چاره بهتر
که
در
جاي دگر مردي و لشکر
دلم درج است و
در
وي گوهري تو
کنارم برج و
در
وي اختري تو
کنون ار جان کني
در
کار مهرش
نباشد
در
خور ديدار مهرش
گهي چون رنگ بود
در
کوهساران
گهي چون شير بود
در
مرغزاران
دلي
در
تف آتش مانده ناکام
چگونه يافتي
در
آتش آرام
نهفته ماه
در
ابر زمستان
چو روي ويس بانو
در
شبستان
چو باشد رام
در
ره ويس
در
بند
نيابند ايچ گونه روي پيوند
گر او
در
جادوي جز اهرمن نيست
زبونتر زو کسي
در
دست من نيست
در
صد گنج بر ويسه گشاده
در
آن جا ساز صدساله نهاده
فتادش يوبه ديدار دلبر
چو آتش
در
دل و چون تير
در
بر
همي داند که ما
در
دز کجاييم
نشسته
در
سراي پادشاييم
در
دز با
در
اندوه بسته
سر خم با سر توبه شکسته
چنانم
در
فراقت اي دلارام
که بر من مي بگريد کبگ
در
دام
اگر بي تو ببينم
در
چمن گل
شود آن گل همه
در
گردنم غل
نشايد ويس من
در
خاک ريزان
شهنشه مي خورد
در
برگ ريزان
زمين را
در
گل و نسرين گرفتند
روان را
در
مي نوشين گرفتند
چو سيمين زورقي
در
ژرف دريا
چو دست ابرنجني
در
دست حورا
به مينو
در
چنين حورا نيابي
به گيتي
در
ازين زيبا نيابي
گهي با گور بودي
در
بيابان
گهي با شير بودي
در
نيستان
گهم
در
دز کني گه
در
شبستان
گهم تندي نمايي گاه دستان
خرد را
در
هوا چندين مرنجان
روان را
در
بلا چندين مپيچان
چه خوشتر زانکه باشد
در
تنم جان
و با جان
در
بر من چون تو جانان
که روز رنج و سختي
در
گذاريم
پس او را ناز و شادي
در
پس آريم
قضاي بد ترا
در
ره فگنده
هواي دل مرا
در
چه فگنده
صفحه قبل
1
...
139
140
141
142
143
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن