نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
چشم از لباس جسم، پر و بال داشتم
غافل که بند دست شود آستين
در
آب
از خامشي خطر نبود سوز عشق را
خورشيد مي کشد نفس آتشين
در
آب
از سرکشي نگون ننمايد به ديده ها
افتد اگر مثال تو اي نازنين
در
آب
پهلو زند به چشمه خورشيد هر حباب
شويي چو روي خويشتن اي مه جبين
در
آب
بر حلم زينهار مکن تندي اختيار
تا هست پل به جا، نرود دوربين
در
آب
تر مي کند زمين خود از آب ديگران
با نقش خود مضايقه دارد نگين
در
آب
گفتار سرد، يک جهتان را دودل کند
سازد ز موم خانه جدا انگبين
در
آب
پستي گزين که کف ز بلندي نمي رسد
صائب به رتبه صدف ته نشين
در
آب
زنهار شرم دختر رز را نگاه دار
در
روز آفتاب مپيما عيان شراب
مينا به چشم روشني جام مي رود
در
مجلسي که مي کشد آن دلستان شراب
رنگ شکسته کاهرباي شکفتگي است
کيفيت بهار دهد
در
خزان شراب
صبح گشاده روي بود
در
حجاب شب
چون باد، سرسري مگذر از نقاب شب
در
پيش قهرمان خدا سجده واجب است
گردن مکش ز طاعت مالک رقاب شب
در
ديده اي که پرده غفلت حجاب بست
از صبح عيد بيش بود فتح باب شب
در
هيچ نقطه نيست که صد نکته درج نيست
چون خامه سرسري مگذر از کتاب شب
در
بارگاه روز بود بار عام، عام
جز خاص نيست محرم عالي جناب شب
خام است
در
شريعت روشندلان عشق
پروانه وار هر که نگردد کباب شب
در
ديده اي که نيست چو مجنون غبار عقل
باشد سياه خيمه ليلي، جناب شب
در
چشم نرم توست اگر پرده هاي خواب
ريزد نمک به ديده من ماهتاب شب
در
ناخن نسيم گشايش نمانده است
اي غنچه همت از نفس بلبلان طلب
خواهي که جاي
در
دل شکرلبان کني
همت ز کلک صائب شيرين زبان طلب
در
ديده روشن گهران رنگ ندارد
هر چند ز گلزار به صد رنگ شود آب
تيغ تو شد از کشتن عشاق رگ لعل
در
کان بدخشان مي گلرنگ شود آب
چون
در
دل شيرين نکند کار، چه حاصل
کز ناله فرهاد دل سنگ شود آب
شد سلسله جنبان جنون سنگ ملامت
در
سينه کهسار به آهنگ شود آب
زينسان که کند آب، دل راهروان را
در
باديه عشق چرا تنگ شود آب
طي شود
در
يک نفس آغاز و انجام حيات
شعله جواله باشد گردش جام حيات
محو گردد
در
نظر واکردني مد شهاب
دل منه چون غافلان بر طول ايام حيات
خواب مرگش را نسازد بستر بيگانه تلخ
خاک باشد هر که را بستر
در
ايام حيات
عالمي را روي شرم آلود او ديوانه ساخت
شمع
در
فانوس کار يک جهان پروانه ساخت
حلقه
در
مي شود تا مي گشايد چشم را
بوالفضولي ميهماني را که صاحبخانه ساخت
خرده راز شرر
در
سينه اش سيماب شد
سنگ از روزي که ذوق صحبت آهن شناخت
شوربختي گشت شيرين
در
نظر عشاق را
کعبه با آن منزلت روزي که زمزم را نواخت
قطره ما را ز چشم انداخت گر ابر بهار
در
کنار لطف، بحر بيکران خواهد نواخت
ما يتيمان را به جوي شير، لطف کردگار
همچو مادر
در
بهشت جاودان خواهد نواخت
باغبان از چشم پاک ما اگر واقف شود
همچو شبنم
در
کنار گلستان خواهد نواخت
بي گناه است آسمان
در
تيره بختي هاي ما
اختر ما را فروغ شعله ادراک سوخت
موج آب زندگاني مي زند
در
زير خاک
رشته جاني کزان رخسار آتشناک سوخت
برق آفت، گردن بيهوده اي بر مي کشد
نااميدي تخم اميد مرا
در
خاک سوخت
حسن نتواند رسيدن
در
سبکسيري به عشق
تا چراغي سوخت، صد پروانه بي باک سوخت
آن که رنگ خط به رخسارش ز مشک ناب ريخت
خار
در
پيراهن خورشيد عالمتاب ريخت
دانه تسبيح شد از سردي زهاد خشک
شمع عالمسوز هر اشکي که
در
محراب ريخت
باده تلخي که از بويش دل منصور ريخت
عشق آتشدست
در
مغز من پرشور ريخت
هر سخن گوشي و هر مي ساغري دارد جدا
شربت سيمرغ نتوان
در
گلوي مور ريخت
از دل خم جلوه گر شد
در
لباس آفتاب
هر فروزان اختري کز طارم انگور ريخت
غنچه هشيارست و بلبل مست، گويا از حجاب
جام خود را
در
گريبان غنچه مستور ريخت
اين قدر شور جنون
در
قطره اي مي بوده است؟
موجه بي تابيم شيرازه زنجير ريخت
در
دل سنگين شيرين چون تواند رخنه کرد؟
تيشه فرهاد زهر خود به جوي شير ريخت
در
زمان شير مستي طفل بازيگوش من
مهره گهواره جاي سنگ بر ديوانه ريخت
قفل روزي
در
جواني بستگي هرگز نداشت
ريخت تا دندان، کليد رزق را دندانه ريخت
صفحه قبل
1
...
1407
1408
1409
1410
1411
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن