نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
مدان ز غصه مسلم گشاده رويان را
که هست صد گره از سبحه
در
دل محراب
زهي ز عارض گلرنگ، خوني مي ناب
عرق به روي تو جام شراب
در
مهتاب
ميان بحر ز موج سراب تشنه ترم
ز آب،
در
گره من هواست همچو حباب
ز روي بحر دهد چشم آب، ديده وري
که
در
فشاندن سرخوش اداست همچو حباب
گشوده شد ز هواي محيط، عقده من
خوشا سري که
در
او اين هواست همچو حباب
خراب کوي مغانم که آب تلخش را
هزار عاشق سر
در
هواست همچو حباب
چو موميايي من
در
شکست خود بسته است
گر از شکست نترسم، رواست همچو حباب
سپهر جام بلوري است پر مي روشن
زمين قلمرو نورست
در
شب مهتاب
صراحي مي گلرنگ، سرو سيميني است
پياله غبغب حورست
در
شب مهتاب
زمين ز خنده لبريز مه، نمکداني است
زمانه بر سر شورست
در
شب مهتاب
رسان به دامن صحراي بيخودي خود را
که خانه ديده مورست
در
شب مهتاب
مي شبانه کز او روز عقل شد تاريک
تمام نور حضورست
در
شب مهتاب
ز خويش پاک برون آ که مغز خشک زمين
تر از شراب طهورست
در
شب مهتاب
به غير باده روشن، نظر به هر چه کني
غبار چشم شعورست
در
شب مهتاب
براق راهروان است روشنايي راه
سفر ز خويش ضرورست
در
شب مهتاب
به هر طرف که نظر باز مي کنم صائب
تجليات ظهورست
در
شب مهتاب
پياله نوش و مينديش از حرارت مي
که
در
شراب، طباشير مي کند مهتاب
در
آن کسي که ننوشد پياله اي، صائب
به حيرتم که چه تأثير مي کند مهتاب؟
مريز آب رخ خود مگر براي شراب
که
در
دو نشأه بود سرخ رو گداي شراب
حباب وار سر فردي از جهان دارم
بر آن سرم که کنم
در
سر هواي شراب
کنند ساده ز خط کتابه مسجد را
اگر کتاب بگيرند
در
بهاي شراب
کدام درد به اين درد مي رسد صائب؟
که
در
بهار ندارم به کف بهاي شراب
اگر چه گرد برآورده ام ز ميکده ها
هنوز
در
دل من هست آرزوي شراب
من آن شکسته بنايم درين خراب آباد
که
در
خرابي من ناز مي کند سيلاب
قرار نيست به يک جاي بي قراران را
که
در
محيط، سفر ساز مي کند سيلاب
غزال قدس به آن چشم نيمخواب که هست
به گرد چشم سياهش رسد کجا
در
خواب
شبي گذشت ترا خوش که از پريشاني
نرفت يک مژه تا صبح چشم ما
در
خواب
سحر شکفته تر از گل ز خواب برخيزد
به دست طفل گذارند چون حنا
در
خواب
ز بخت سبز اميدم همين بود صائب
که لعل يار ببوسم به مدعا
در
خواب
اگر نه قوت سحرست، چشم يار چرا
کشيده دارد ز ابروي خود کمان
در
خواب؟
سواد شعر تو صائب جلاي چشم دهد
نديده است چنين سرمه اصفهان
در
خواب
عقيق
در
دهن تشنه کار آب کند
به وعده اي جگر داغدار را درياب
دو چشم روشن ماهي درون پرده آب
دو شاهدست که
در
بحر بي کنار مخسب
ستاره زنده جاويد شد ز بيداري
تو نيز
در
دل شب اي سياهکار مخسب
مباد عشق نهد جوز پوچ
در
بغلت
چو کودکان به سر راه انتظار مخسب
گليم بخت درين آب مي توان شستن
چو مرده
در
دم صبح سفيدکار مخسب
نتوان به هيچ وجه عنانش نگاه داشت
حسني که شد ز حلقه خط پاي
در
رکاب
در
ابر از آفتاب توان فيض بيش برد
ما مي بريم لذت ديدار از نقاب
اشک ندامت است سيه کار را فزون
در
تيرگي زياده بود ريزش سحاب
موي سفيد ريشه طول امل بود
در
شوره زار بيش بود موجه سراب
گر نيست نشأه سخن افزون ز مي، چرا
مستي شود زياده ز گفتار
در
شراب؟
در
روي آفتاب توان بي حجاب ديد
نتوان دلير روي ترا ديد از حجاب
پيوسته از هواي خود آزار مي کشم
در
خانه است دشمن من فرش چون حباب
دست از طمع بشوي که از شومي طمع
در
حق خود دعاي گدا نيست مستجاب
تا گل ز عکس عارض او چيده است آب
در
چشمه از نشاط نگنجيده است آب
نعلش
در
آتش است ز هر موج پيش بحر
آسودگي ز عمر کجا ديده است آب
نگذاشت آب
در
جگر تيغ زخم من
از تيغ اگر چه زخم ندزديده است آب
شاه و گدا به ديده دريادلان يکي است
پوشيده است پست و بلند زمين
در
آب
دارم به بادبان توکل اميدها
هر چند شد سفينه من کاغذين
در
آب
چون عکس آفتاب، نگردد دلش خنک
صد غوطه گر زند جگر آتشين
در
آب
صفحه قبل
1
...
1406
1407
1408
1409
1410
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن