167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ارمغان حجاز اقبال لاهوري

  • هنر ور در ميان کار گاهان
    کشد خود را به عيش کرکسي چند
  • ز محکومي رگان در تن چنان سست
    که ما را شرع و آئين بار دوش است
  • خرد از راندن محمل فرو ماند
    زمام خويش دادم در کف دل
  • رميدم از هواي قريه و شهر
    بباد دشت وا کردم در دل
  • بجان شان ز آواز جرس شور
    چو از موج نسيمي در نيستان
  • چون آن مرغي که در صحرا سر شام
    گشايد پر به فکر آشيانه
  • نم اشگ است در چشم سياهش
    دلم سوزد ز آه صبح گاهش
  • چو خوش صحرا که در وي کاروان ها
    درودي خواند و محمل براند
  • زند آن نغمه کز سيرابي او
    خنک دل در بياباني توان زيست
  • مقام عشق و مستي منزل اوست
    چه آتش ها که در آب و گل اوست
  • نواي او به هر دل سازگار است
    که در هر سينه قاشي از دل اوست
  • رهي پر پيچ و راهي خسته و زار
    چراغش مرده و شب در ميان است
  • چه خوش بختي چه خرم روزگاري
    در سلطان به درويشي گشادند
  • بما کن گوشه ي چشمي که در شرق
    مسلماني ز ما بيچاره تر نيست
  • نماند آن تاب و تب در خون نابش
    نرويد لاله از کشت خرابش
  • بروي او در دل نا گشاده
    خودي اندر کف خاکش نزاده
  • بروي او در ميخانه بستند
    درين کشور مسلمان تشنه مير است
  • گنهکاريست پيش از مرگ در قبر
    نکيرش از کليسا منکر از دير
  • دلي در سينه ي چاکش نديدم
    دم بگسسته ئي بود و غم مرگ
  • تو داني در جهان ميراث ما چيست
    گليمي از قماش پادشاهي است
  • بر آن مرغي که پروردي بانجير
    تلاش دانه در صحرا گران است
  • نيابي در بر ما تيره بختان
    دلي روشن ز نور آرزوئي
  • مسلمانان بخويشان در ستيزند
    بجز نقش دوئي بر دل نه ريزند
  • جبين را پيش غير الله سوديم
    چو گبران در حضور او سروديم
  • باين بي طاقتي در پيچ و تابم
    که من ديگر بغير اله دچارم