167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • لاله در خارا خمار از باده لعلي شکست
    مي شود از سنگ بهر ميکشان پيدا شراب
  • در حريم کبريا، بي پردگان را بار نيست
    بر رخ طاعت فکن از دامن شبها نقاب
  • برق عالمسوز شد، افتاد در خرمن مرا
    هر چراغي را که روشن کردم از پهلوي چرب
  • مشرق خورشيد مي گردد گريبانش چو صبح
    هر که آويزد ز روي صدق در دامان شب
  • هست در ابر سيه باران رحمت بيشتر
    تازه رو دارد سفال خاک را ريحان شب
  • مي رساند دور گردان را به معراج وصول
    در نظر واکردني شبديز خوش جولان شب
  • تخم اشکي را که افشانند در دامان او
    همچو پروين خوشه گوهر کند دهقان شب
  • چون سکندر، عالمي سرگشته در اين ظلمتند
    تا که را سيراب سازد چشمه حيوان شب
  • در ته اين زنگ هست آيينه سيمايي نهان
    چشم ظاهربين نبيند خوبي پنهان شب
  • پا منه زنهار بي انديشه در جاي غريب
    توسن سرکش خطر دارد ز صحراي غريب
  • ملک تن را نيست در مهمانسراي روزگار
    لشکر بيگانه اي غير از خورش هاي غريب
  • کدامين آتشين جولان به سير ماهتاب آمد؟
    که سوزد در نظرها چون پر پروانه خواب امشب
  • رهرو عشق نگردد ز ملامت در هم
    شود از سنگ فزون جوهر آيينه آب
  • دل بي تاب من آرام ندارد، ورنه
    مي کشد در دل شب ها نفسي موج سراب
  • نکند باده شب، سوختگان را سيراب
    تشنه در خواب شود تشنه تر از خوردن آب
  • هر چه داري گرو باده کن ايام بهار
    در خزان از گرو باده برآور اسباب
  • عارفان غافل از افسانه دنيا نشوند
    بلبلان را نکند صبح بهاران در خواب
  • شربت وصل علاج دل بي تاب نکرد
    ماهيان را نکشد موج به زنجير در آب
  • داروي بيهشي باده کشان پر گويي است
    نشود ماهي خاموش نفس گير در آب
  • وصل دريا نشود باعث آرامش موج
    نرود پيچ و خم از جوهر شمشير در آب
  • بي زباني سپر تير حوادث نشود
    ماهي از خار بود ترکش پر تير در آب
  • نشود تشنگي حرص کم از آب گهر
    اين نهنگي است که هرگز نشود سير در آب
  • چون شد از مهلت ايام روان تيره مرا؟
    نيست استادن اگر باعث تغيير در آب
  • رشته سبحه ز تردامنيم شد زنار
    مو شود مار، توقف چو کند دير در آب
  • گر شود واصل بحر اشک غبارآلودم
    ريشه موج شود زود زمين گير در آب
  • بارها ديده ام از موج، سرانجام حباب
    چه دل خويش کنم جمع به تدبير در آب؟
  • بودم از دور به نظاره خشکي قانع
    گريه شمع مرا راند به تزوير در آب
  • مي زند آب بر آتش، نفس گرم مرا
    مي کند ناصح بي درد طباشير در آب
  • لنگر جسم، روان را ز سفر مانع نيست
    نقش قايم نکند پاي به تدبير در آب
  • حجت ناطق واصل شدگان خاموشي است
    نتوان کرد نفس راست به تدبير در آب
  • نفس بيهده بر خاطر روشن بارست
    مي کند باد به جز موج چه تصوير در آب؟
  • سيري از خون نبود سخت دلان را صائب
    نرود تشنه لبي از دم شمشير در آب
  • تا بوي در دل خم، هست فلاطون زمان
    محفل آرا چو شود، باغ و بهارست شراب
  • نعل بي طاقتي از جام در آتش دارد
    بس که مشتاق به لعل لب يارست شراب
  • هر حريمي که در او ساقي تردستي نيست
    جام خميازه خشک است و غبارست شراب
  • نه حباب است که در ساغر مي جلوه گرست
    عرق آلود ز شرم لب يارست شراب
  • گريه تلخ بود حاصل ميخواري من
    بي تو در ديده من غوره فشارست شراب
  • شمع بالين خود از ديده بيدار کني
    گر بداني چه قدرها به صفايي در خواب
  • عالم از بي خبران، ديده خواب آلودي است
    به اميدي که رخ خود بنمايي در خواب
  • تن خاکي هدف ناوک دلدوز قضاست
    خبر از خويش نداري که کجايي در خواب
  • پرده خواب بود عينک بيداردلان
    تو چنين با نظرباز، چرايي در خواب؟
  • راه خوابيده ز فرياد جرس شد بيدار
    تو چو افسانه به آواز درايي در خواب
  • فلک از ثابت و سيار ترا مي پايد
    چون به صد دشمن بيدار برآيي در خواب؟
  • نيست ممکن، نشود خون تو صائب پامال
    که ته پاي حوادث چو حنايي در خواب
  • در شب قدر به غفلت گذراندن ستم است
    روزگار خط آن تازه جوان را درياب
  • مستيي را که خماري نبود در دنبال
    از شفاخانه آن نرگس بيمار طلب
  • عشق در پرده معشوق نهان مي گردد
    خبر طوطي ما را ز شکرزار طلب
  • خاک را قافله سيل رسانيد به بحر
    در ره عشق رفيقان سبکبار طلب
  • مي توان دولت بيدار به بي خوابي يافت
    تو همين در دل شب ديده بيدار طلب
  • من چه گنجشک ضعيفم، که هزاران سيمرغ
    بال و پر ريخته در سير بيابان طلب