نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
گل کرد راز پنهان
در
داغ غوطه خورديم
اين خارخار آخر گلزار کرد ما را
چون گل ز ساده لوحي
در
خواب ناز بوديم
اشک وداع شبنم بيدار کرد ما را
ما چون گهر حصاري
در
روي سخت خويشيم
از خشکسال غم نيست آب زلال ما را
در
ناتمامي امروز از ما تمامتر نيست
هر ناقصي چه داند صائب کمال ما را؟
در
ملک دل مگردان مطلق عنان هوس را
از دست باد بستان مشت غبار خود را
دلسوزي عزيزان چون برق
در
گذارست
از سوز دل برافروز شمع مزار خود را
خواهي که آسمان ها
در
بر رخت نبندند
با خاک کن برابر اول حصار خود را
از گفتگوي شيرين دل از جهان نمي برد
طوطي اگر نمي داشت
در
چاشني شکر را
نخلي که از ثمر نيست جز سنگ
در
کنارش
باد مراد داند دمسردي خزان را
گفتيم وقت پيري
در
گوشه اي نشينيم
شد تازيانه حرص قد خميده ما
دست گرهگشايي است از کار هر دو عالم
در
دامن توکل پاي کشيده ما
عذار ماه کلف دار شد ز پرتو منت
در
آفتاب بسوز و مرو به سايه طوبي
چون موجه ريگ روان
در
دشت جولان مي زند
از شورش سوداي من شيرازه زنجيرها
از چهره زرين من زر
در
نظرها خوار شد
از خارکساريهاي من بي قدر شد اکسيرها
افسانه غفلت کجا مي بست مژگان مرا؟
مي ديد چشم من اگر
در
خواب اين تعبيرها
با عاجزي گردنکشان داغند از اقبال من
با خاکساري چون هدف
در
خاک دارم تيرها
در
بند هم فارغ نيند از شغل عشق آزادگان
مجنون نظر بازي کند با حلقه زنجيرها
دل صاف
در
بند دنيا نماند
به تدريج گوهر خورد ريسمان را
به غير از زيان نيست
در
خودفروشي
اگر سود خواهي ببند اين دکان را
نکرد آسمان راست قامت
در
اينجا
تو خواهي کني راست، کار جهان را؟
تکلف مکن
در
سلوکي که داري
چو خواهي که از خود کني ميهمان را
به محشر هم از جاي خود برنخيزد
سپندي که افتاد
در
مجمر ما
شکستند جوهر طرازان فطرت
چو فولاد
در
بيضه بال و پر ما
نيست پوشيده
در
جهان رازي
چشم اگر روشن است دلها را
تا نگردد نگاه گوشه نشين
برق
در
خرمن است دلها را
تا نگردد زبان خموش از لاف
آب
در
روغن است دلها را
تنگ خلقي به دوستان صائب
در
هم افشردن است دلها را
صبر
در
مهد خاک چون طفلان
دست بر روي هم نهاده مرا
صد گره
در
دلم فتد چو صدف
يک گره گر شود گشاده مرا
شد ز مستي کمان سخت فلک
سست
در
قبضه چون کباده مرا
چون کدو نيست شيشه
در
بارم
نکند خرد، زور باده مرا
چون سيل، ز شوق قلزم تو
در
رقص رواني اند جانها
از روي گشاده تو گرديد
در
بسته چو غنچه، گلستان ها
در
خاک، چو نبض، بي قرارند
از شوق خدنگت استخوان ها
در
جلوه گه تو کوه طاقت
چون کاه شد از سبک عنان ها
کلک تو رسانده است صائب
در
هر کف خاک، گلستان ها
در
وصف رخ تو بلبلان را
خون مي چکد از سر زبانها
ده
در
عوض دري گشايند
دست است زبان بي زبان ها
روزن هر خانه اي
در
خور وسعت بود
ديده دل روزن است خانه افلاک را
نيست غم نان و آب، گوشه نشين را
در
رحم آماده است رزق، جنين را
در
رياض عشق، بخت سبز را
سبزه بيگانه مي دانيم ما
در
گلو چون گريه مي گردد گره
از قناعت، دانه مي دانيم ما
در
قمار عشق جان را باختن
بازي طفلانه مي دانيم ما
از دو عالم گر چه بيرون رفته ايم
خويش را
در
خانه مي دانيم ما
زنهار به چشم کم
در
سوختگان منگر
کز آبله پايان است سيراب، بيابان ها
چون سرو به آزادي هر کس که علم گردد
در
فصل خزان باشد پيرايه بستان ها
زان روز که سرو او
در
باغ خرامان شد
خميازه آغوش است گلشن ز خيابان ها
چون پيرهن يوسف
در
باديه پيمايي است
از شوخي بوي گل ديوار گلستان ها
فتنه دنيا نگردد هر که دنيا را شناخت
تشنه چشمان هوس را
در
کمند آرد سراب
دل نيازارد زحرف سخت هرگز سنگ را
هر که داند کوه عاجز نيست
در
رد جواب
صفحه قبل
1
...
1403
1404
1405
1406
1407
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن