167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جاويد نامه اقبال لاهوري

  • در جهان زي چون رسول انس و جان
    تا چو او باشي قبول انس و جان
  • نقش حق اول بجان انداختن
    باز او را در جهان انداختن
  • نقش جان تا در جهان گردد تمام
    مي شود ديدار حق ديدار عام
  • واي درويشي که هوئي آفريد
    باز لب بر بست و دم در خود کشيد
  • حکم حق را در جهان جاري نکرد
    ناني از جو خورد و کراري نکرد
  • نقش حق را در جهان انداختند
    مي نمي دانم چسان انداختند؟
  • زانکه حق در دلبري پيداتر است
    دلبري از قاهري اولي تر است
  • باز گو اي صاحب اسرار شرق
    در ميان زاهد و عاشق چه فرق؟
  • آنکه خود را بهتر از آدم شمرد
    در خم و جامش نه مي باقي نه درد
  • زانکه او در عشق و خدمت اقدم است
    آدم از اسرار او نامحرم است
  • با مقامي در نمي سازيم و بس
    ما سراپا ذوق پروازيم و بس
  • چشم بر بستم که با خود دارمش
    از مقام ديده در دل آرمش
  • کهنه ي کم خنده ي اندک سخن
    چشم او بيننده ي جان در بدن
  • رند و ملا و حکيم و خرقه پوش
    در عمل چون زاهدان سخت کوش
  • گفت و چشم نيم وا بر من گشود
    در عمل جز ما که بر خوردار بود
  • در گذشتم از سجوداي بي خبر
    ساز کردم ارغنون خير و شر
  • من (بلي) در پرده ي (لا) گفته ام
    گفته ي من خوشتر از ناگفته ام
  • در جهان با همت مردانه زي
    غم گسار من ز من بيگانه زي
  • بنده ئي بايد که پيچد گردنم
    لرزه اندازد نگاهش در تنم
  • اي خدا يک زنده مرد حق پرست
    لذتي شايد که يابم در شکست
  • خطه ئي هر جلوه اش گيتي فروز
    در ميان خاک و خون غلطد هنوز
  • در گلش تخم غلامي را که کشت؟
    اين همه کردار آن ارواح زشت
  • در فضاي نيلگون يک دم بايست
    تا مکافات عمل بيني که چيست
  • آنچه ديدم مي نگنجد در بيان
    تن ز سهمش بي خبر گردد ز جان
  • بحر ساحل را امان يک دم نداد
    هر زمان که پاره ئي در خون فتاد