167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ما گل به جاي صيد به فتراک بسته ايم
    بلبل نفس گسسته رود در رکاب ما
  • در کام شعله، دم به شمار اوفتاده است
    پر مي زند هنوز ز خامي کباب ما
  • پاک است همچو صبح به عالم حساب ما
    در خون شبنمي نرود آفتاب ما
  • آماده است از دل پر خون شراب ما
    در آتش است از جگر خود کباب ما
  • در پرده چشم شوخ همان جلوه مي کند
    موج خطر چه کار کند با حباب ما؟
  • خامي شفيع اگر نشود کار مشکل است
    خونها که کرد در دل آتش کباب ما
  • صائب هزار حيف که چون در شاهوار
    لب تر نکرد سوخته جاني ز آب ما
  • از سعي، راه عشق به پايان نمي رسد
    در ترک کوشش است طريق نجات ما
  • در دل هزار عقده ز افلاک داشتيم
    حل شد به يک پياله مي مشکلات ما
  • افتاده است چاشني عشق ما بلند
    در شيشه سپهر نگنجد نبات ما
  • ديديم تا يگانگي ذات با صفات
    شد محو در تصور ذاتش صفات ما
  • در داغ غوطه خورد دل غم سرشت ما
    با کعبه هم لباس شد آخر کنشت ما
  • در پله نشيب به قارون برابرست
    ميزان ز بس گراني اعمال زشت ما
  • با آب شور کعبه نگرديم هم نمک
    تا يک دم آب تلخ بود در کنشت ما
  • افتادگي در آب و گل ما سرشته اند
    باشد چو نقش پاي زمين گير گرد ما
  • صائب به حيرتم، که گرفته است چون قرار
    در کوچه بند زلف، دل هرزه گرد ما؟
  • در خاک شوره نشو و نما نيست تخم را
    غم مي کند حذر دل دردمند ما
  • يک گام بر مراد دل خود نرفته ايم
    در دست گمرهي است عنان سمند ما
  • از زهر چشم سنگدلان امن نيستيم
    چون پسته در لباس بود نوشخند ما
  • صائب غنيمت است که در سنگلاخ دهر
    خنديد بخت سبز به روي کبود ما
  • در قلزمي که آب گهر را قرار نيست
    ساکن شود چگونه دل بي قرار ما؟
  • شق مي کند ز شوق، گريبان سنگ را
    در جستجوي سوخته جانان شرار ما
  • چندين هزار خانه زين مي شود تهي
    چون پاي در رکاب نهد شهسوار ما
  • از اعتبار اگر دگران معتبر شوند
    در ترک اعتياد بود اعتبار ما
  • افغان که نيست سوخته اي در بساط خاک
    کز قيد سنگ خاره برآرد شراب ما
  • شد توتيا و آب ز چشمي روان نکرد
    در سنگلاخ دهر دل شيشه بار ما
  • کثرت حجاب ديده حق بين ما شده است
    در گرد لشکرست نهان شهسوار ما
  • در تنگناي کوزه چه لازم بسر بريم؟
    دريا به خاک مي تپد از انتظار ما
  • در ملک بي زوال رضا انقلاب نيست
    صائب يکي است فصل خزان و بهار ما
  • در هيچ ذره اي به حقارت نديده ايم
    هر ناقصي تمام عيارست پيش ما
  • پوشيده است در گره بستگي، گشاد
    لب بستن از سؤال، سؤال است پيش ما
  • در پرده غبار خط (آن) لعل آبدار
    صد پرده به ز آب زلال است پيش ما
  • در جستجو چو موج سرابيم بي قرار
    آسودگي خيال محال است پيش ما
  • چون خون مرده در گل سرخش نشاط نيست
    گويا که ريخت ماتميي رنگ باغ ما
  • انجام خود در آينه شيشه ديده است
    پيوند تاک مي برد انگور باغ ما
  • در سير و دور مي گذرد ماه و سال ما
    چون گردباد ريشه ندارد نهال ما
  • در حفظ آبرو ز حبابيم تشنه تر
    از آب خضر خشک برآيد سفال ما
  • سر جوش عمر را گذرانديم در گناه
    شد صرف شوره زار سراسر زلال ما
  • از قرب مردمان ز حق افتاده ايم دور
    در انقطاع خلق بود اتصال ما
  • صائب هزار حيف که در مزرع جهان
    شد صرف شوره زار معاصي، زلال ما
  • مانند چوب بيد، شود در نبات گم
    چوب قفس ز طوطي شيرين کلام ما
  • چون آفتاب از نفس گرم عمرهاست
    صائب دويده است در آفاق نام ما
  • خواهيم غوطه در دل خاک سياه زد
    اين کوه آهنين که به پا بسته ايم ما
  • در گلشن بهشت برين وا نمي کنيم
    چشمي کز انتظار لقا بسته ايم ما
  • حسن مجاز را به حقيقت گزيده ايم
    در کعبه دل به قبله نما داده ايم ما
  • خون در دل هوا و هوس کرده ايم ما
    منع سگان هرزه مرس کرده ايم ما
  • جا داده ايم در دل خود مور حرص را
    سيمرغ را شکار مگس کرده ايم ما
  • دزديده ايم در دل صد چاک آه را
    مرغ بهشت را به قفس کرده ايم ما
  • دوران عمر ما نبود پاي در رکاب
    دايم چو نام اهل کرم زنده ايم ما
  • در چشم ناقصان جهان گر چه نارسيم
    چون باده، جوش سينه ميخانه ايم ما