نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
منم اسرار دان
در
عشق امروز
ميان سالکان
در
عشق پيروز
بر معني تو خوردستي
در
اينجا
حقيقت جوهر هستي
در
اينجا
بر معني تو خوردي
در
بر شاه
حقيقت بر گشادستي
در
شاه
به از من جمله ذراتست
در
وصل
که ايشانند با من جمله
در
وصل
شبي
در
صحبت پيري بدم شاد
نشسته
در
عيان عشق دلشاد
ز شوقت
در
کفن دائم بنازم
ز ذوقت
در
قيامت سرفرازم
ز شوقت محو گردانم
در
آن خاک
همه اجسام
در
تو تا شوي پاک
تو دانائي که
در
اين سر چگويم
که از کويت فتاده
در
درونم
بجز تو
در
درون خود نيابم
از آن
در
اندرون خود شتابم
تو
در
عطاري و عطار اينجاست
ترا پيوسته
در
اسرار اينجاست
تو
در
عطاري و عطار باقيست
از آن هيلاج
در
اسرار باقيست
هزاران نافه
در
هر بيت پنهانست
که گويا جملگي
در
ذکر جانانست
حقيقت واصلت دانم
در
اينجا
يقين سر حاصلت دانم
در
اينجا
ز جان
در
جان جان ايندم شدم باز
کنون
در
عشقم اينجاگه سرافراز
عرض ماندست ريزان
در
سوي خاک
رسيده جان و دل
در
جوهر پاک
همه واصل شده
در
قربت لا
رسيده جملگي
در
عين الا
در
اين آئينه دل همچو عطار
يکي بين و يکي را
در
نظر دار
حقيقت اين دمت
در
آندم افتاد
دم تو اينزمان
در
عالم افتاد
دمي داري تو
در
اسرار جمله
که داري
در
يقين ديدار جمله
تو هستي بحر و جوهر
در
تو پيدا
حقيقت بحر تو
در
شور و غوغا
دم بيچون
در
اينجا زن حقيقت
ولي کن جمله
در
عين شريعت
هر آن سري که
در
هر دو جهانست
در
اين زيبا کتاب اينجا عيانست
بسي خونابه خوردستم
در
اينجا
که تا اين گوي بر دستم
در
اينجا
عجب بوي تو
در
آفاق بگرفت
در
اينجاگه دل مشتاق بگرفت
علي بود
در
علم تحقيق
که آمد مر مرا
در
عشق صديق
اگر مرد رهي از عقل مگريز
در
آخر خود بنور او
در
آميز
دمادم کن نظر
در
اين کتابت
که
در
آخر نماند اين حجابت
ز خود بنگر همه
در
خويشتن بين
نمود دوست را
در
جان و تن بين
همه اندر کتابم ياب اسرار
ولي
در
خود نظر کن
در
عيان يار
بسي خون خورده ام
در
روز و
در
شب
بسي اينجا کشيدم رنج با تب
بسي خون خورده ام
در
سال و
در
ماه
که تا گشتم ز عشق يار آگاه
بسي خون خورده ام
در
صبح و
در
شام
که تا ديدم رخ جانان سرانجام
حجابي نيست ايندم دوست پيداست
در
اينجا مغز او
در
پوست پيداست
تمام آمد کتاب اينجا
در
اسرار
حقيقت هست
در
وي سر پديدار
مجموعه آثار عطار
بيا برگو که انسان کيست
در
دهر
که باشد
در
معاني باب آن شهر
حقيقت
در
زبانم اوست گويا
بود
در
ديده من نور بينا
همه را
در
دل و جان حب حيدر
روند
در
آتش سوزان چو بوذر
همه
در
عشق او باشند سلمان
همه را
در
دل و جان نور ايشان
به کلي گشت فاني
در
ره حق
زبانش گشت گويا
در
اناالحق
در
اين معني اناالحق گفت منصور
ويا
در
جان عطار است مستور
ز عشق او کنون
در
جوش باشم
چرا
در
عشق او خاموش باشم
هر آنچه هست پيدا
در
دو عالم
همه موجود شد
در
ذات آدم
در
آندم مر ترا خواند از دل و جان
شد آتش
در
وجود او گلستان
بمغزش
در
حقيقت ره نمايد
در
معني به رويت او گشايد
دگر خواه آنکه ره
در
پيش گيري
بسوي حق سفر
در
خويش گيري
بقاي خود مقرر
در
فنا ديد
صفاي باطن خو
در
صفا ديد
ازين
در
گر روي باشي تو بر حق
در
و بيني حقيقت سر مطلق
بحق
در
سلسله ميرو
در
اين راه
که تا گردي ز اصل کار آگاه
بدين معني هميشه
در
جهان است
گهي پيدا و گاهي
در
نهان است
مقام علم دين
در
فر شاهي است
مرا
در
معني اين علم راهي است
بهر عصري ظهوري کرد
در
دهر
گهي باشد به صحرا گاه
در
شهر
ترا دانش بدان
در
کار آرد
ز بيراهي ترا
در
راه آرد
بگردد اينچنين
در
گرد عالم
کزو پيدا شود
در
دهر آدم
شناسد خويش از آغاز و انجام
بياد حق بود
در
صبح و
در
شام
تو او را جو که
در
عالم چو جانست
رفيق اوليا
در
هر زمانست
بغير او اگر راهي گزيني
در
آنره خويش را
در
چاه بيني
حقيقت مهر او
در
دل سرشتم
هميشه
در
گل و باغ بهشتم
گذر کن
در
لباس گلخن تن
چه مردان
در
ره عشقش قدم زن
سخن باشد ميان عارفان
در
ولي خر مهره باشد
در
جهان پر
مکن
در
نزد جاهل آشکارا
ولي پنهان مکن
در
نزد دانا
نه آنها جسته
در
فطرت پناهي
نه اينها
در
ازل کرده گناهي
محمد نام او دان
در
شريعت
که تا نامش بداني
در
حقيقت
خدا را
در
الوهيت احد خوان
نبي را
در
عبوديت يکي دان
نگر تا
در
چه شغل و
در
چه کاري
مکن با جان خود زنهار خواري
بدنيا
در
بدان نورند قايم
به عقبي
در
بقا يابند دايم
تو محکوم شريعت بهر آني
که داري
در
دماغ از
در
کاني
چو باز
در
عشق
در
پرواز آيد
همه صيدي به پيشش باز آيد
چو علمت هست جانا
در
عمل کوش
که تا پندت بود چون حلقه
در
گوش
بسا گنجا که يابي
در
معاني
پر از
در
خوشاب و لعل کاني
در
آفاقش نيابي گرچه جوئي
ولي
در
خود بيابي گر بجوئي
در
آن هر يک بود غولي خطرناک
شده
در
رهزدن گستاخ و چالاک
که تا با او
در
اين ره
در
بدايت
بنور شمع او يابي هدايت
چو او
در
راه حق هشيار باشد
کشش خود دايما
در
کار باشد
دو تائي بايد اول
در
نمايش
که تا پيدا شود
در
ره گشايش
بچشم حرمت و تعظيم
در
پير
نگه کن
در
همه کين هست توفير
بجان ميکوش
در
تعظيم هر پير
که تا
در
دل نيابي زحمت از پير
در
آن يکدم خرابيها نمايد
که شرح آن بگفتن
در
نيايد
اگر هم صحبت نيکست
در
راه
فزايد مر ترا
در
صحبتش جاه
بود ثابت قدم
در
شرع دائم
بامر و نهي
در
پيوسته قائم
ولي
در
وقت و
در
حالت خبرهاست
که هريک را درين منظر نظرهاست
همه
در
عشق صاحب درد گشته
محبت را بجان
در
خورد گشته
در
آن مجمع نمود از ذوق شوقي
که شد
در
جان هريک همچو طوقي
بدين شکرانه جانرا
در
ميان نه
بدين نعمت بود جان
در
ميان نه
چو زين عالم ترقي کرد
در
حال
در
او ظاهر نگردد قول قوال
نشان آن باشد آن کس را
در
آن حال
بگردد
در
درونش جمله احوال
در
آن حالت بصورت
در
نماند
حقيقت معني هر يک بداند
اگر خواهد که آرد
در
عبارت
و يا رمزي بگويد
در
اشارت
نهانيها عيان بيند
در
آن نور
بسي نام و نشان بيند
در
آن نور
تو تا از هستي خود
در
حجابي
نشاني زينکه گفتم
در
نيابي
بده
در
راه شرعم استقامت
که تا يابم
در
آن امن و سلامت
فزون از قطره هاي برف و باران
که بارد
در
شتا و
در
بهاران
اي ز وصلت زاهدان
در
تهنيت
همچو داود نبي
در
تعزيت
صد هزاران عارفان
در
گفتگو
اندرين ره لوح دل
در
شست وشو
ننگري
در
هيچ سو اي مردکار
دايما
در
عشق باشي بي قرار
اي وصالت عالمان
در
هاي و هو
در
ره تقليد بشکافند مو
اي وصالت وصل
در
بن تاخته
لاجرم
در
عشق جان درباخته
سر حق بنمود او
در
سر حق
در
ره حق داد مردان را سبق
زاهدان يک شمه از وي يافتند
سالها
در
سوختن
در
ساختند
اسب را
در
راه احمد تاختم
جان خود
در
راه احمد يافتم
در
امور سر حق ره برده بود
ني چو حال ما و من
در
پرده بود
صفحه قبل
1
...
138
139
140
141
142
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن