167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • روزگار آفرين شب و روزت
    حافظ و ناصر و مغيث و معين
  • لختي ز خون بچه تاکم فرست از آنک
    هم بوي مشک دارد و هم گونه عقيق
  • اگرچه بط و همايم کند کرامت تو
    بچه به زيور مسحي و زينت رانين
  • ديوان بيدل دهلوي

  • وحشت کده ما و منت گرد خرام است
    زين پرده چگويم بچه آهنگ برون آ
  • آتش زن و نظاره بيتابي ما کن
    جز سوختن آخر بچه باب است دل ما
  • (بيدل) بچه جمعيت چون شمع ببالدکس
    سرتکمه برون افگند از بند گريبانها
  • درين چمن بچه سرمايه خوشدلي (بيدل)
    که شبنمي نخريده است آب روي ترا
  • زنشاط محفل زندگي بچه نازد امشب منفعل
    قدحي مگر بعرق زند زخمار خجلت دوش ما
  • مقيدان بچه نازند ازين تماشاگاه
    بچشم باز قفس ديده اند دنيا را
  • بچه فرصت وفا کند گل تمکين فروشيست
    بتماشاي چشمکي ره سنگ و شرر کشا
  • آئين دلبري بچه رنگش نشان دهند
    شاخ گلي که نيست قفس وار عندليب
  • ذره ما بچه اميد زند بال نشاط
    سر خورشيد هم امروز بديواري هست
  • ازين چمن بچه شوخي گذشته ئي امروز
    که رنگ شرم تو از بوي گل تراوش داشت
  • از سنگ شرر گم نشد از خاک غبارش
    از ياس بپرسيد که راحت بچه کيش است
  • بچه اميد کنون پا بتعلق فشريم
    تنگ شد آنهمه اين خانه که دل هم برخاست
  • از سنگ برنيامده زنداني هواست
    يارب شرار من بچه اميد جسته است
  • فرصت بهار تست چرا خون نميشوي
    اي بيخبر دگر بچه رنگت رسيدن است
  • شرار من بچه اميد فال شعله زند
    که دامنم ته سنگ آمد و نفس هم نيست
  • طرب بهار امکان بچه حسرتم فريبد
    ببر خيال دارم گل رنگي از قبايت
  • يارب بچه سرمايه کشم دامن نازش
    دستم که ندارد بصد اميد دعا هيچ
  • يارب بچه تدبير کند قطع ره عمر
    پاي نفس من که زدل آبله دارد
  • (يدل) کلام حافظ شد هادي خيالم
    دارم اميد کاخر مقصود من برايد
  • اي شمع تگ و تاز نفس گرد سفر شد
    اکنون بچه اميد توان سوخت سحر شد
  • يارب شکست من بچه افسون شود درست
    دارم دلي که پيشتر از من شکسته اند
  • حيرتم کشت که ديروز بصحراي عدم
    خاک بودم نفس از من بچه عنوان گل کرد
  • غير دل گوشه امني که توان يافت کجاست
    بچه اميد نفس رخت سفر مي بندد
  • ضبط خودت بس است غم خلق هرزه چند
    گوهر محيط را بچه ساحل برآورد
  • من گم کرده بضاعت بچه نازم (بيدل)
    دلکي بود ازين پيش دران گيسو ماند
  • الم عين و سوي ميکشم و حيرانم
    يارب از خود بچه تقصير جدايم کردند
  • چشميکه بران جلوه نظر داشته باشد
    يارب بچه جرأت مژه برداشته باشد
  • ناله ما بچه تدبير تواند برخاست
    همچو ني صد گره اينجا بعصا مي پيچد
  • ناتواني که بجز مرگ ندارد سپري
    بچه اميد سر از تيغ قضا مي پيچد
  • بچه اميد درين دشت توان آسودن
    وحشتي بود که تسليم غزالان کردند
  • شبنم بچه اميد برد صرفه ايجاد
    چشميکه گشودم عرق خجلت من شد
  • يارب دم پيري بچه راحت مژه بندم
    بي سايه شد آن گوشه ديوار که خم زد
  • درين چمن بچه وحشت شکسته ئي دامن
    که ميروي تو و رنگ پريده ميماند
  • پي مقصد بچه اميد کسي بردارد
    نامه ئي بود طپش بر پر بسمل بستند
  • سايه از جلوه خورشيد چه اظهار کند
    رفتم از خويش ندانم بچه آئين آمد
  • صد کوچه خيا است غبار نفس اينجا
    تا سير گريبان بچه انديشه دواند
  • شب رفت و سحر شد بچه افسانه توان ساخت
    فرصت نفس ساخته بسيار ندارد
  • از ساحل اين بحر زبان ميکشد آتش
    کشتي بچه اميد زگرداب برامد
  • يارب درين چمن بچه اقبال ميرسد
    چتر بهار و سايه بال هماي ابر
  • الم وداع طفلي بچه درد دل سرايم
    بغبار ناله بردم غم نيسواري آخر
  • بفسانه تغافل ستم است چشم بستن
    نکني کزين گلستان بچه گل دچاري آخر
  • اي خط ادبي کن مشکن خاطر رنگش
    زين شوخ زباني بچه رو سر زده ئي باز
  • شبنم بچه حيرت قدم افسرد که چون اشک
    يک آبله گرديد بهر گام دوچارش
  • هر گرد که برخاست ازين دشت پري بود
    يارب بچه رفتار جنون کرد سمندش
  • کسي از حقيقت بي اثر بچه آگهي دهدت خبر
    بخطي که وانرسد نظر بطلب زنامه (بيدلش)
  • خجلت شمر فرصت پرواز شراريم
    (بيدل) بچه اميد توان کرد توکل
  • يارب بچه نيرنگ چنين کرده خرابم
    شوخي که ندارد زمن امکان تغافل