نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
دست دعا بود سپر ناوک قضا
در
کار خير صرف کن اقبال خويش را
با دشمنان دوست نما
در
ميان منه
صائب اگر ز اهل دلي، حال خويش را
آسوده از خزانم و فارغ ز نوبهار
در
زير بال خويش کنم سير باغ را
با بدسرشت پرتو نيکان چه مي کند؟
در
بال زاغ نيست اثر چشم زاغ را
صائب مدار چشم گشايش ز آسمان
در
بيضه راه نيست نسيم فراغ را
شد سحر ساحران ز عصاي کليم محو
در
راستان اثر نبود ريو و رنگ را
طفلي که
در
جبلت او هست زيرکي
از گوشوار به شمرد گوشمال را
تا زلف مشکبار تو آمد به روي کار
در
ناف، مشک خون جگر شد غزال را
در
خامشي گريز که اهل کمال کرد
اين شيوه ستوده بسي بي کمال را
هست از زوال نعل
در
آتش کمال را
شد بوته گداز، تمامي هلال را
از عذر لب ببند که
در
شستن گناه
دست دگر بود عرق انفعال را
غير از سرين يار
در
آغوش زين زر
يکجا که ديده ماه تمام و هلال را؟
صائب ز رزق بستگيي
در
حجاب نيست
مگشاي پيش خلق دهان سؤال را
در
عالم خيال، بهارست چار فصل
بلبل به چتر گل ندهد زير بال را
ده
در
شود گشاده، شود بسته چون دري
انگشت، ترجمان زبان است لال را
در
ملک خويش رخنه فکندن ز عقل نيست
زنهار بسته دار زبان سؤال را
در
کوي عشق ره نبود جبرئيل را
پي کرده است تيزي اين ره دليل را
در
بزم اهل ديد، نگه ترجمان بس است
گل مي زنيم روزنه قال و قيل را
هر جا حديث اهل سخن
در
ميان فتد
صائب بخوان تو اين غزل بي بديل را
با دوستان حق چه کند خصم شعله خوي؟
باغ و بهارهاست
در
آتش خليل را
پاس نفس بدار که آن خوي آتشين
در
زير لب گداخت نفس جبرئيل را
در
مرگ، غفلت تو سرايت نمي کند
پرواي سرمه نيست صداي رحيل را
در
گردش آوريد مي لعل فام را
زين بيش خشک لب مپسنديد جام را
در
قتل ما به نرگس خود مصلحت مبين
کانديشه صحيح نباشد سقيم را!
در
يتيم را چه شناسد صدف که چيست؟
سهل است اگر سپهر نداند بها مرا
در
معنيم فقير و به صورت توانگرم
چون غنچه هست خرقه به زير قبا مرا
از کوه غم اگر چه دو تا گشته قامتم
نشکسته است آبله
در
زير پا مرا
خون
در
تلاش جامه الوان نمي خورم
سالي بس است کعبه صفت يک قبا مرا
چون لعل اگر چه
در
جگر سنگ خاره ام
از نور آفتاب مدد مي رسد مرا
مي
در
پياله خون جگر مي شود مرا
باد مراد، موج خطر مي شود مرا
ريزند خار اگر به ره من، چو گردباد
در
قطع راه، بال دگر مي شود مرا
وصل گهر، صدف ز جبين گشاده يافت
در
زخم، آب تيغ گهر مي شود مرا
گر بي حجاب يار درآيد به خانه ام
چشم از حجاب، حلقه
در
مي شود مرا
در
ديده سياه دلانم اگر چه خوار
آب حيات، جان به بها مي دهد مرا
آن سبزه ام که سنگدلي هاي روزگار
در
زير سنگ نشو و نما مي دهد مرا
در
گوش قدرداني من حلقه زرست
هر کس که گوشمال بجا مي دهد مرا
در
خاک و خون نشانده چشم ستاره ام
خاکستر سپهر جلا مي دهد مرا
آن موجه ام که بحر پر آشوب روزگار
در
هر شکست، بال دگر مي دهد مرا
ابروي او نرفت ز مد نظر مرا
در
زير تيغ، زندگي آمد بسر مرا
تا
در
کمند رشته هستي فتاده ام
دل خوردن است کار چو عقد گهر مرا
در
هيچ جا قرار ز شوخي نمي کني
نظاره تو ساخت پريشان نظر مرا
من کز يگانگي
در
توحيد مي زنم
ترسم دو زلف يار نمايد دو دل مرا
از فکر رزق، چاک چو گندم به دل فتاد
افکند
در
تنور صد انديشه نان مرا
در
شکر ناوک تو چرا کوتهي کنم؟
پرورده است مغز ازين استخوان مرا
تا هست آب تلخ درين بحر، چون صدف
در
پيش ابر باز نگردد دهان مرا
سبزست ازان هميشه نهالم که همچو شمع
در
دل هر آنچه هست بود بر زبان مرا
در
مهد چون مسيح زبانم گشاده بود
نتوان چو طوطيان سخن آموختن مرا
از کار رفته دست چو دست سبو مرا
ريزند مي چو شيشه مگر
در
گلو مرا
رنگين تر از سرشک بود گفتگوي من
از بس شده است گريه گره
در
گلو مرا
چون آب سر دهد به خيابان باغ خلد
در
هر نظاره قامت رعناي او مرا
صفحه قبل
1
...
1397
1398
1399
1400
1401
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن