167906 مورد در 0.13 ثانیه یافت شد.

جاويد نامه اقبال لاهوري

  • بنده ي مؤمن ز قرآن بر نخورد
    در اياغ او نه مي ديدم نه درد
  • تو بجان افکنده ئي سوزي دگر
    در ضمير تو شب و روزي دگر
  • در گذر از لا اگر جوينده ئي
    تا ره اثبات گيري زنده ئي
  • در گذر از جلوه هاي رنگ رنگ
    خويش را درياب از ترک فرنگ
  • فاش گويم آنچه در دل مضمر است
    اين کتابي نيست چيزي ديگر است
  • چون بجان در رفت جان ديگر شود
    جان چو ديگر شد جهان ديگر شود
  • از مسلمان ديده ام تقليد و ظن
    هر زمان جانم بلرزد در بدن
  • دل بخون مثل شفق بايد زدن
    دست در فتراک حق بايد زدن
  • در گذر مثل کليم از رود نيل
    سوي آتش گام زن مثل خليل
  • در ميان ما و نور آفتاب
    از فضاي تو بتو چندين حجاب
  • از تب او در عروق لاله خون
    آب جو از رقص او سيماب گون
  • در فضائي صد سپهر نيلگون
    غوطه پيهم خورده باز آيد برون
  • خود حريم خويش و ابراهيم خويش
    چون ذبيح الله در تسليم خويش
  • مي کند پرواز در پهناي نور
    مخلبش گيرنده ي جبريل و حور
  • عشق شاطر ما بدستش مهره ايم
    پيش بنگر در سواد زهره ايم
  • با نگاه پرده سوز و پرده در
    از درون ميغ و ماغ او گذر
  • او سفرها ديده و من نوسفر
    در دو چشمم ناصبور آمد نظر
  • از سر که پاره ئي کردم نظر
    خرم آن کوه و کمر آن دشت و در
  • آن يکي دردست او تيغ دورو
    وان دگر پيچيده ماري در گلو
  • در دل آدم بجز افکار چيست
    همچو موج اين سر کشيد و آن رميد
  • در نگر آن حلقه ي وحدت شکست
    آل ابراهيم بي ذوق الست
  • مرد حر افتاد در بند جهات
    با وطن پيوست و از يزدان گسست
  • در جهان باز آمد ايام طرب
    دين هزيمت خورده از ملک ونسب
  • حذبه ها از نغمه مي گردد بلند
    پس چه لذت در نماز بي سرود
  • از خداوندي که غيب او را سزد
    خوشتر آن ديوي که آيد در شهود